پنجم ـ در آنكه ديوار، حاجب آن حضرت نبود از ديدن
قطب راوندى از ابوالصّباح كنانى روايت كرده كه گفت : روزى به در سراى حضرت امام مـحـمدباقر عليه السلام شدم و در را كوبيدم كنيز خدمتكار آن حضرت كه پستان برجسته اى داشت بر در سراى آمد پس دست خود را بر پستان او زدم و گفتم به آقاى خود بگو كه مـن بـر در سـراى مـى بـاشم ، ناگاه صداى مبارك آن حضرت از آخر خانه بلند شد: ( اُدْخـُلْ لااُمَّ لَكَ ) ؛ داخـل شـو مـادر تـو را مـبـاد. پـس بـه سـراى داخـل شـدم و گـفـتـم : بـه خـداى سـوگـند كه اين حركت از روى ريبه نبود و من در اين كار مـقـصـدى نـداشـتـم مگر زياد شدن يقينم ، فرمود: راست گفتى ، اگر گمان بريد كه اين ديـوارهـا حـاجب و حائل مى شود ديدگان ما را همچنان كه حاجب مى شود ديدگان شما را پس چـه فـرق خـواهـد بـود بـيـن مـا و شـمـا؟ پـس بـپـرهـيـز از ايـنـكـه ديـگـر مثل اين عمل به جاى آرى .(55)
مؤ لف گويد: كه روايت شده نيز از يكى از اصحاب آن حضرت كه گفت : در كوفه زنى را تـعـليـم قـرائت قـرآن مى نمودم وقتى با او جزيى مزاح كردم پس چون خدمت آن حضرت مشرف شدم به من عتاب كرد و فرمود: هركه در خلوت مرتكب گناهى شود حق تعالى به او اعـتـنايى نخواهد كرد!؟ چه گفتى با آن زن ؟! گفت من صورت خود را از شرم پوشانيدم و توبه كردم ، حضرت فرمود: ديگر به اين كار شنيع عود مكن .(56)