گوشهنشينى، تفكرى انحرافى و باطل
يكى از انحرافهاى مهم در باب عرفان، كه از امثال همين حسن بصرىها آغاز شده ـ و در جريان عثمان بن مظعون وى نيز ابتدا چنين برداشت ناروايى كرده بود ـ اين است كه عدهاى فكر مىكنند عرفان به معناى دست شستن از زندگى دنيا و كنارهگيرى از مردم، جامعه، گوشهاى نشستن، عبادت كردن و ذكر گفتن است. استدلالى هم كه اينگونه افراد براى خود مىكنند اين است كه مىگويند: تقرب حقيقى به خداوند، از طريق توجه قلبى به ذات اقدس حق حاصل مىشود. هر قدر توجه قلبى انسان به خدا بيشتر باشد تقربش هم افزونتر مىشود. پس براى اينكه انسان تقرب بيشترى پيدا كند، بهتر اين است كه با كنارهگيرى از مردم و دنيا، توجهات مزاحم را كنار بزند و تنها در گوشهاى بنشيند و به عبادت و ذكر مشغول شود تا كمكم از اين طريق توجه كامل و در نتيجه تقرب كامل پيدا كند.
در پاسخ اينان و استدلالشان بايد گفت: درست است كه توجه به خداوند انسان را به حضرت بارى تعالى نزديك مىكند؛ ولى اين مربوط به بُعدى از قلب است كه كارش توجه است و اين بُعد، همه وجود انسان نيست. اصل كلى در مورد تقرب به خدا اين است كه اين تقرب در سايه «بندگى» حاصل مىشود. بندگى نيز بايد سراسر وجود انسان را پر كند. در اين ميان، هر عضوى را بندگى خاصى است. بندگى هم بايد در چشم، گوش، دست، پا و زبان و هم در قلب و دل تجلى كند. آرى، بندگى دل اين است كه پيوسته به خدا توجه داشته باشد؛ ولى انسان كه تنها دل نيست و دل نيز همه كارش توجه نيست. دل جايگاه ايمان، عاطفه، محبت، بغض و بسيارى چيزهاى ديگر نيز هست. توجه تنها يك بُعد دل و يك كار آن است. البته اين بعد و اين كار دل بسيار مهم است و روح ساير عبادات محسوب مىشود. ارزش هر عبادتى به اندازهاى است كه نيتْ خالص و دل در آن توجه و حضور داشته باشد؛ ولى اين توجه بايد در اعمالِ ساير اعضا ظهور پيدا كند، نه اينكه آدمى براى آنكه هيچ نبيند و نشنود و توجهش به جاى ديگرى جلب نشود، دست، پا، گوش و چشمش را ببندد، گوشهاى بنشيند و به عبادت مشغول شود. بلى، اگر همان گونه كه در روايات آمده و سنّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) بوده است، انسان در شبانهروز شبهنگام كه همه خاموشند و در خوابند، ساعتى را براى توجه به خدا اختصاص دهد بسيار خوب است، آن هم به اين شرط كه مزاحم با تكليف واجبش نباشد. اگر كسى راست مىگويد و خيلى علاقهمند است به خدا توجه كند، نيمههاى شب و دو ثلث از شب گذشته، از بستر گرم برخيزد، نماز بخواند و سر به سجده بگذارد و در آن حال توجهش را از همه چيز قطع كند و روى دلش را تنها متوجه خدا نمايد. پس از آن نيز بايد توجه داشته باشد كه گرچه شب زندهدارى و راز و نياز سحرگاهى يكى از بهترين راههاى ارتباط با خدا و توجه به مبدأ هستى است؛ ولى همه زندگى شب زندهدارى نيست. اسلام دستور نمىدهد شب تا صبح احيا بگير و بعد صبح تا شب را به خواب و استراحت بپرداز! اگر چنين باشد پس چه وقت به كسب علم و دانش بپردازد؟ چه وقت جهاد كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد؟ كسب مال حلال و تأمين زندگى خود يا رسيدگى به مستمندان و درماندگان چه مىشود؟ آيا عرفان به معناى شب تا صبح عبادت كردن و صبح تا شب لميدن و آرميدن و دل خوش داشتن به گناه نكردن است؟! به فرض كه با پيش گرفتن چنين رويّهاى هيچ معصيتى از انسان صادر نشود؛ ولى آيا اين گناه نكردن ارزش محسوب مىشود؟ كسانى كه چنين رويّههايى در عرفان دارند، بعضاً مرام و مسلكشان اينگونه است كه مىگويند، پس از چند صباحى اينگونه عبادت كردن و معصيت نكردن، فرد واصل الى الله مىشود و به مقام «انسان كامل» مىرسد و به حقيقت حق نايل مىگردد. در اينجا است كه از عالم تكليف گذر مىكند و همه چيز براى او تمام مىشود و ديگر هيچ تكليفى متوجه او نيست!
به راستى آيا چنين است؟! اگر مسأله به اين سادگى بود پس چرا خود ائمه و انبيا(عليهم السلام)كه راه را بهتر از ما مىدانستند، خود را به آب و آتش مىزدند؟ اگر چنين بود، امام حسين(عليه السلام) به جاى آنكه به كربلا بيايد و خود و عزيزانش كشته شوند و اهل بيتش به اسارت بروند، به گوشهاى مىرفت و تنها عبادت مىكرد و ذكر مىگفت؛ پس چرا چنين نكرد؟
از اين رو با نگاه به رفتار و زندگى اهلبيت(عليهم السلام) درمىيابيم كه راه كامل شدن و به حقيقت رسيدن اين نيست، بلكه سير و سلوك بايد همه جانبه باشد و در آن، همه ابعاد وجودى انسان مورد توجه قرار گيرد و متكامل گردد. در فصل بعد در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.