نقد اصل تعليم و تربيت عمومي و اجباري

همان طور كه قبلا اشاره شد اصل سوم از اصول اعتقادات بهائيان تعليم و تربيت عمومي و اجباري است كه بديع و نو عنوان مي شود به عبارت ديگر بهائيان مدعي اند كه تا قبل از ظهور بهائيت چنين موضوعي در تاريخ بشريت وجود نداشته و يا به صورت يك طرح مدون، مطرح نبوده است.
لهذا نياز است كه به منظور رد و يا اثبات بديع بودن اين طرح به منابع تاريخي مراجعه و آنها را مورد بررسي قرار دهيم.
ابتدا به منافع اسلامي و سپس به مآخذ غير اسلامي نگاهي مي افكنيم و به دنبال آن به موارد نقض اين طرح در ساير اصول و فروعات بهائيت مي پردازيم.
در قرآن مجيد آيات بي شماري كه در خصوص علم آموزي و تعليم و تربيت و حتي اجباري بودن آن نازل گرديده است كه به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم:
«اقرأ به اسم ربك الذي خلق، خلق الانسان من علق اقرأ و ربك الاكرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم» [1] كه اشاره به خواندن چيزي از يك متن است.
«ن و القلم و ما يسترون» [2] كه در اين آيه خداوند به قلم (وسيله نوشتاري) و آن چه نوشته شود قسم ياد مي كند.
حضرت رسول اكرم مي فرمايند: علم بياموزيد حتي اگر در سرزمين چين باشد.
(اشاره به سرزمين دور و هم سرزميني كه در آن علم توحيد وجود ندارد.)
قال رسول الله صلي الله عليه و آله: (اطلبوا العلم من المهد الي الحد)
از گهواره تا گور دانش بجوييد.
حضرت رسول اكرم در جاي ديگر علم آموزي را «اجباري» «فريضه» و «عمومي» ياد مي كنند آنچه كه مي فرمايند «طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمة» [3] .
جوياي دانش بودن فريضه هر مسلماني است.
همچنين به نقل از حضرت علي عليه السلام كه ايشان نيز از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نقل مي نمايند:
«حكمت را هر كجا و در دست هر كس و لو در دست يك مشرك فرا گيريد» [4] .
البته آيات و روايات فراوان ديگري در زمينه علم اندوزي وجود دارد كه در اين جا به اختصار به چند مورد آن ها اشاره رفت.
امروزه نيز با پيشرفت علم اكثر كشورهاي دنيا به اين نتيجه رسيده اند كه تعليم و تربيت يك اصل زيربنايي مي باشد و در بودجه بندي هاي ساليانه مبالغ زيادي را به اجراي اين اصل اختصاص مي دهند. اگر به تاريخ تحولات اروپا بازگرديم پس از پديده رنسانس و انقلاب صنعتي كه در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادي رخ دادند كشورهاي اروپايي اين اصل را از اسلام باز شناخته و آن را عملي ساختند. حال اگر به تاريخ فرقه بهائيت باز گرديم متوجه مي شويم كه بشر اروپايي اين اصل را از اسلام باز شناخته و آن را عملي ساختند. حال اگر به تاريخ فرقه بهائيت باز گرديم متوجه مي شويم كه بشر اروپايي حدود 200 سال زودتر از آقاي حسين علي نوري و عباس افندي متوجه اين اصل شده است. اين نكته نيز حائز اهميت است كه اروپاييان پس از دوران قرون وسطي از منابع دانشمندان اسلامي به مانند ابو علي سينا در علم طب ابوريحان بيروني در علم رياضيات، زكرياي رازي و جابر ابن حيان در علم شيمي، خوارزمي در محاسبات لگاريتمي و بسياري از دانشمندان مسلمان ديگر كه ذكر نام، آن ها از حوصله اين بحث خارج است استفاده نموده موجبات تحول در تمدن غربي گرديد، در اين زمينه، آلبرت شامبادر مي گويد:
(اروپا آموزش هايي ارزنده از تمدن شرق فرا گرفت و تحول كاملي را از اين تمدن بزرگ به دست آورد [5] همچنين گوستاولبون در كتاب تاريخ تمدن غرب مي نويسد:
به هنگامي كه اروپا در تاريكي روزگاران وحشيگري بسر مي برد، بغداد و قرطبه در مركز حكومت اسلامي كانون تمدن درخشاني بودند كه فروغ فرهنگ و دانش آن ها بر جهان آن روز پرتو مي افكند [6] .
حال كه دانستيم نظر اسلام راجع به ضرورت تعليم و تربيت چيست و حوزه آن چه افرادي را شامل مي شود و همچنين منشأ اثر بودن اين اصول در سير تحولات تمدن غرب را متوجه شديم جا دارد از سران بهائيت سوال شود كه در زمان ادعاي پيامبري ميرزا حسينعلي نوري و بشارت دادن عالم بشري به نظم بديع و ذكر تعليم و تربيت عمومي و اجباري از طرف او آيا بشر تا آن موقع به اين موضوع پي نبرده بود و دنيا آن قدر در جهل و ناداني به سر مي برد كه منتظر شد تا در 1279 هجري قمري آقاي حسين علي نوري چنين اصلي را ابداعو سفارش نمايند؟!!
و اگر ايشان براي ذكر و يادآوري آن به بشر مبعوث شده چه لزومي به آوردن شريعت جديد و استعمال واژه بديع در عبارات آثار خود دارد؟
اين پرسش ها و شايد صدها پرسش ديگر در اين زمينه وجود دارد كه سران بهائيت پاسخي براي آن ندارند.
پاورقي ها: ----------------------------------------------------------------------
[1] قرآن مجيد سوره علق / آيه 1 -5.
[2] قرآن مجيد سوره قلم / آيه 1.
[3] بحار الانوار. جلد 1. صص 177 حضرت رسول اكرم.
[4] تحف العقول. صص 198. ش.
[5] صلاح الدين قهرمان بزرگ اسلام و نوشته آلبرت شامبادر ALBERT CHAMPDOR: SZLADIN LE PLUS LURHERO DE ISLAM.PARIS.1959.
[6] حجازي فخرالدين. پيامبران در تمدن انسان. انتشارات بعثت. چاپ دوم 31 GUSTAVE LE BON: LACIVILISATION DAS ARABES.