باب و پيروانش معجزه و عصمت پيامبران را انكار كردند
پيروان باب، با اينكه پيامبران را داراي مقام خدائي شمرده اند، منكر معجزه و صفت عصمت پيامبران شده اند، و بر آن عقيده رفته اند كه هيچكدام از پيامبران داراي معجزه اي كه خلاف جريان طبيعت و به اصطلاح خارق العاده باشد، نداشتند و نصوصي كه در اخبار و كتب مقدس يهود و
نصارا و اسلام درباره ي معجزات پيامبران آمده است، از راه تأويل به معاني ديگر برمي گردانيده اند. صاحب احقاق الحق نويسد. «... ميرزا علي محمد باب فرموده... آنكه از معجزات و خارق عادات كه نسبت به انبيا و اولياء داده و مي دهند، تماما تأويل دارد و معني آنها غير از وجه ظاهر است؛ في المثل اينكه گفته اند: عيسي روح الله، مرده زنده مي كرده، بديهي است كه مقصود زنده كردن مردگان جسماني نيست، چه آنكه، اعاده ي معدوم به حكم عقل محال است، بلكه مقصود از آن به موجب «الناس موتي و اهل العلم احياء» يعني: مردم مرده اند و تنها اهل علم زنده اند و ساير شواهد عقليه، جاهل را كه به منزله ي مرده است، به نور علم خود زنده مي فرمود... پس معلوم است كه آنها معجزه نبوده اصلا و آنچه از اين قبيل معجزات ساير پيامبران نسبت داده اند، مقصود از آنها خلاف معاني ظاهر است، مثل: رد شمس، شق القمر و مانند اينها.» [1] .
در مورد پيامبر اسلام هم، برآنند كه او به جز قرآن معجزه اي نداشته است و در اين باره از آيات قرآن استدلال مي كنند، و اخباري را كه خلاف آيات قرآن است: قبول ندارند. ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كه بزرگترين متكلم بابيان و بهائيان است، در اين باره چنين استدلال كرده است:
«و چون انسان بصير، در جميع آيات قرآن، از اول تا آخر آن به دقت تفحص نمايد، ملاحظه خواهد نمود كه حق تعالي در اثبات حقيقت رسول خود، جز به قرآن مجيد استدلال نفرموده و ابدا جز آيات قرآن، حجتي و برهاني مقرر نداشته است... از جمله آياتي كه در قرآن صريح است كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ي ديگري نداشته است، يكي در سوره ي عنكبوت فرموده:
«و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه انما الآيات عند الله انما انا نذير مبين...»
يعني: كافران گفتند: اگر از سوي خدا معجزه اي به پيامبر نرسد، ما به او ايمان نخواهيم آورد، بگو اي پيامبر، معجزات نزد خداست، من فقط ترساننده ي آشكارم.
از اين آيه دو مطلب مستفاد مي شود: اول آنكه حضرت رسول براي اثبات پيامبريش به معجزات استدلال نمي كرده و اظهار معجزه نمي نموده، كه كفار به بانك بلند مي گفتند: اگر او پيامبر است چرا خدا به او معجزه نداده است؟ و دوم آنكه...
و نيز در سوره ي طه فرموده است: «لو لا ياتينا بآية من ربه اولم ياتيهم بينة ما في الصحف الاولي.»
يعني: چرا پيامبر براي ما معجزه نمي آورد؟ آيا آنچه در كتب مقدس يهود و نصارا بوده، براي آنها بينه و معجزه نبوده؟
مقصود از اين آيه اين است، كه: كفار گفتند چرا معجزه اي از سوي پروردگارت براي ايشان نياورده، بعد در جواب آنها مي فرمايد: آيا بيان صحف اولي براي ايشان نيامد يعني: آيا قرآن كه بيان تورات و انجيل و ساير كتب سماويه است، در آن بيان و براي ايشان نازل نشده است؟...
و ديگر در سوره ي اسرا آمده است كه «و ما منعنا ان نرسل بالآيات الا ان كذب به الاولون» يعني: بازنداشت ما را از اينكه به پيامبر معجزه بفرستيم مگر تكذيب ملل گذشته. مقصود اين است كه چون ملل گذشته معجزات پيامبرانشان را تكذيب كردند، ما براي تو معجزه نداديم.
نزد اهل علم ثابت است، كه در صحت استنتاج قضايا شرط است كه مفهوم دليل با مفهوم مدعا مرتبط باشد، تا موجب اثبات مطلوب گردد؛ و اگر ارتباطي ميان دليل و مدعا نباشد، آن دليل ابدا مثبت مطلوب نشود، هر چند دليل محير و شگفت آور باشد. مثلا اگر كسي ادعا كند كه من طبيبم و دليل من اين است، كه به هوا طيران مي كنم و يا سنگ را به نطق مي آورم، ابدا نزد عالم، بر فرض وقوع آن، بر صدق مدعا دلالت نمي كند. زيرا كه معالجه ي امراض تنها دليل صدق ادعاي طب است، نه نطق سنگ و طيران به هوا، چه مابين دليل، كه طيران به هوا و سنگ به نطق آوردن است، و مدعا كه طبابت و معالجه ي مريض باشد، ارتباط نيست...
پس بايد گفت كه انسان بصير، با اندك تأمل مي تواند دريابد، كه ابدا مابين ادعاي رسالت و توانائي رسول بر امور خارق العاده[معجزه] ارتباطي نيست؛ زيرا كه رسول و پيامبر مي فرمايد: من از جانب خدا براي شما پيامي آورده ام، آيا اين ادعا چگونه مستلزم است كه مدعي پيام آوري، قادر بر زنده كردن مردگان و شق القمر و به سخن آوردن سنگها و درختان و امثال اينها باشد؟...» [2] .
بدين سان، پيروان سيد باب، نسبت دادن معجزه به پيامبران را، كاري بي ربط دانسته اند و تنها نشانه ي پيامبري را، اظهار و ادعاي نبوت و آوردن شريعت و نازل كردن آيات و نوشتن احكام مي دانند؛ و چنانكه بالاتر گذشت، علائم و شرايط اصلي پيامبري و درستي ادعاي پيامبر را، چهار چيز دانسته اند: ادعاي پيامبري، تشريع شريعت، استقامت و پافشاري در ادعا، و نفوذ كلام و اشاعه دين او. و نتيجه گرفته مي شود، كه چون سيد باب و بهاء، هر دويشان داراي اين شرايط بودند، پس پيامبراند؟! اگر شرايط پيامبري اينها باشد، هر كسي مي تواند پيامبر باشد و تعداد پيامبران از بيست و چهار هزار به بيست و چهار ميليون مي رسد!
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] احقاق الحق، چاپ تهران، صفحه 296.
[2] نگاه كنيد به: كتاب الفرايد، صفحات: 21 و 79.