تصوف
صلاحی مدعی است که در صدر انقلاب، امام موسی صدر یک رقیب سیاسی برای حضرت امام (ره) به حساب میآمد، لذا امام (ره) بعد از مفقود شدن امام موسی صدر پیگیر وضعیت امام موسی صدر نشد. درحالی که ایشان طی نامههای مختلفی به یاسر عرفات، حافظ اسد رئیس جمهور سوریه و قذافی رهبر لیبی خواستار مشخص شدن وضعیت امام موسی صدر شد و در جلسات مختلف پیگیر این موضوع بودند.
محمد اسماعیل صلاحی اخیراً در سخنان خود به آیتالله خویی اشاره میکند و او را ازنظر علمی از علمایی میداند که در سطح امام (ره) بود و حکومت ایران در پی خدشهدار کردن چهره او بود. صلاحی در سخنان خود روابط بین حضرت امام (ره) و آیتالله خویی و انقلاب ایران را تیره و تار نشان میدهد. در حالی که آیتالله خویی با حمایت های متعدد خود، از جمله علمای مدافع و طرفدار انقلاب اسلامی بود.
با نگاه به عملکرد فرقه سلطان علیشاهی (گنابادی) در جمهوری اسلامی ایران متوجه میشویم که این فرقه در اکثر رخدادهای اجتماعی و سیاسی در تضاد و تقابل با مردم و جمهوری اسلامی بوده. ارتباط و دوستی این فرقه و سران آن با منافقین و علیالخصوص دشمنان قسم خورده ایران، مثل وهابیت خبیث و آمریکای جنایتکار گویای همین مسئله است.
با ادعای قطبیت محمد اسماعیل صلاحی گویا سلسله نعمت اللهی دوباره شاهد انقطاع و انشعابی جدید در خود خواهد بود و ما در یکزمان، شاهد دو مدعی قطبیت در این سلسله خواهیم بود. قطبیتی که بی شباهت به ادعای قطبیت صفی علیشاه نیست و هر دو بعد از پذیرش قطبیت رقیبان با چرخش از مواضع خود ادعای قطبیت کردند.
حضرت ولی عصر (عجّلاللهفرجهالشریف) چگونه عدالت را حاکم میسازد؟ چگونه قدرتهای قاهر و ستمگر را مغلوب خواهد کرد؛ چگونه تبهکاران را از بین خواهد برد؟ در آیات و روایات فراوانی آمده است که، امام زمان (عجّلاللهفرجهالشریف) حکومت را از دست کفار و مشرکان میگیرد و آن را به دست صالحان میسپارد. اما در عصری که قدرتهای جهنمی مخربترین سلاحهای شیمیایی و هستهای را تولید و استفاده میکنند، چگونه میتوان تصور مبارزه با آنان را در سر گذراند؟
زمانیکه از صفی علیشاه این سؤال میشود که «کسی که عشر میدهد آیا زکات و خمس هم باید بدهد یا نه»؟ در جواب میگوید : «در صورت اول عیبی ندارد و در صورت دوم بدعت است». او علاوه بر اینکه عشریه را مکفی از خمس دانسته پرداخت خمس را بدعت میداند! آنچه در قرآن و روایات به عنوان پرداخت حقوق واجب شرعی ذکر گردیده، خمس و زکات بوده و نامی از عشریه برده نشده است.
ازجمله اعتقادات صوفیه که مرحوم میرزای قمی بهطور مفصل به نقد آن پرداخته است، تصور صورت مرشد در هنگام ذکر و عبادت است. به اعتقاد میرزای قمی استحضار صورت شیخ، مانع از کمال ذکر و ضد اوست و هیچ دلیلی از عقل و نقل قائم نشده است که چنین کاری منشأ استکمال شود، بلکه از عقل و نقل هر دو، دلیل برخلاف آن قائم است.
صوفیانی که قرنها سلوک عملی خود را بر صلحکل میدانستند، امروزه با رای قطبی مانند نورعلی تابنده به درویشی داعشی تبدیل شده و دم از سنگ خارا و مشت آهنین میزنند! جالب این است که خوی خشن درویشی در فرقهی نعمت اللهی گنابادیه، تنها به روی نظام مقدس جمهوری اسلامی است و ایشان به کفار و مشرکین و اهل کتاب و... در سلم و صلح هستند!
باعنایت حکومت قاجار مزار برخی صوفیان مانند مشتاق علیشاه که در کرمان به اتهام الحاد کشته شده بود، دارای قبه و بارگاه گردید. در تهران، شیراز و شهرهای دیگر کانونهایی برای صوفیان به وجود آمد. محمد حسن اصفهانی مشهور به صفی علیشاه در تهران و میرزا احمد خوشنویس اردبیلی در شیراز مراکزی برای تجمع صوفیان به وجود آوردند.
مستشرقین و محققین بر این باورند که تصوف وامدار سایر ادیان و مسلکهاست و به واسطهی اینکه دارای تفکرات التقاطی و برخی عقاید بخصوص است، هر مطلبی را که به زعم و اندیشهی خود خوش آمده، از دیگران اقتباس کرده و به آن ملتزم شده و جزوی از آموزههای خود کردهاند. ایشان منشا تصوف را در سه ناحیه بررسی کردهاند
ابراز خوشحالی دراویش گنابادی از قطعنامههای غیرقانونی سازمان ملل علیه ایران تاسف بار است. گویی این جماعت ایرانی نیستند و سرنوشت ایران و ایرانی برایشان مهم نیست و البته از کسانیکه سران ایشان جیرهخوار غرب و آمریکا هستند، جز این توقعی نیست!
امروزه برخی از افراد مسلمان به دلایل گوناگون که رنگ و بوی صوفیانه دارد، جملاتی را ادا کرده و بر زبان جاری میکنند که مخالف با توحید است. جملاتی مانند لااله الا زینب! لا اله الا رقیه! لا اله الا لیلی! که بر زبان برخی هیئتی نمایان و دراویش صوفی در مدح سران تصوف جاری میگردد، از آن بوی کفر استشمام میشود و نمیتوان با ادلهی دلی و به اصطلاح عاشقانه، از تبعات آن شانه خالی کرد.
دوران قطبیت نورعلی تابنده سرکردهی سابق دراویش فرقهی گنابادیه، دوران رسوایی تصوف در قالب فرقهگرایی و هتک عقاید صوفیگری و پشت پا زدن به میراث درویشی بود. یک قلم از عملکرد تابنده که موجب سقوط آموزههای اسلاف صوفیه شد، ورود صوفیگری به عرصهی سیاست بود.