تصوف
تمسک به اندیشه مهدویت، توسط فرق ضاله به عنوان یک آموزه برای ایجاد انحراف در این اندیشه، همواره مورد توجه بوده است. از این تصوف به این اندیشه محوری شیعه به عنوان یک آموزه برای تأویل و تحریف جریان وصایت و جانشینی پیامبر اسلام نگریسته و تحت بحث ولایت و ختم ولایت به تبیین دلخواه آن پرداخته است.
با توجه به سیر تاریخی صوفیه و بعد از شیعه شدن سران تصوف در دوران صفویه، اشکالاتی به صوفیه مطرح شد، و صوفیه خود را از حیث تطبیق به مبانی شیعه فقیر دید، لذا بزرگان صوفیه بر آن شدند تا باب جدیدی را برای توجیه ولایت ادعایی خود در دوران غیبت باز کنند تا هم با مساله اعتقاد به وجود منجی حی تناسب داشته باشد، هم در عین حال مقام و منزلت خود را حفظ کرده باشند.
اعتقاد به امامت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بهعنوان دوازدهمین امام و آخرین امام از نسل پاک پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) از مهمترین مسائل مذهب تشیع و حتی مذهب اهلسنت بوده که روایات زیادی به راین امر صحت گذاشته که از آن جمله میتوان به روایت پیامبراکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) اشاره کرد.
اندیشه مهدویت از اعتقادات اساسی شیعیان محسوب میشود که راهزنان دین و دنیای مردم از آن سوء استفاده کردهاند. در این میان صوفیه برای جلب اعتماد مردم و به انحراف کشیدن این اندیشه، اعتبار جایگاه اقطاب خود را همانند جایگاه امامان معصوم (ع) دانسته و قطب سلسله خود را "مویّد من عند الله" دانسته و انتخاب ایشان را بواسطه "نص صریح"، ثابت میداند.
تاثیر فرق منشعب شیعه از مهدویت گاهی اصالی است و گاهی غیر اصالی. اصالی بدین معنی که اعتقاد به اندیشه مهدوی از اصل و اساس جزو آن مکتب یا فرقه بوده و از اعتقادات نخستین ایشان میباشد و گاهی فرقههایی که در دامان اسلام رشد و نمو کردهاند. اعتقاد به مهدویت در میان تصوف، اعتقادی غیر اصالی است.
تلاش صوفیه برای آن است که به مریدان بفهماند که به خدا قسم من قطب هستم و از جانب خداوند تایید شده ام، چرا که اگر اجازه نباشد، قطب بیچاره چونکه معنویتی ندارد و با بقیه مردم هیچ فرقی ندارد، بلکه مقامش پایین تر از مردم عادی است. چون مردم عادی هر چه هستند، مردم را دانسته به انحراف نمیکشانند. اینکه میگوییم قطب معنویتی ندارد به گزاف نیست، بلكه حقيقت است.
به فرموده قرآن، منشا اختلافها، افزون طلبی و خودخواهی انسانها بیان شده است. «در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است و کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده شده با یکدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنکه علم براى آنان [حاصل] آمد آن هم به سابقه حسدى که میان آنان وجود داشت و هر کس به آیات خدا کفر ورزد پس [بداند] که خدا سريع الحساب است.»
شاه نعمت الله ولی کرمانی از اقطاب سدهٔ هفتم و هشتم هجری است که طریقتی جدید در تصوف ایجاد کرد. وی به واسطه بدعتها و انحرافاتی که در صوفیه بنا نهاد باعث ایجاد فرقهای شد، و توانست پیروان سایر طریقتها را نیز تحت تأثیر خود قرار دهد و از کسانی بود که به ریشه دار کردن تصوف در میان شیعيان دامن زد.
در جمعبندی میزان کشف و شهود میتوان همانند قیصری گفت: «به دلیل پیچیدگی تمیز شهود حقیقی از غیر حقیقی، سالک عارف باید تحت مراقبت استاد کامل متوجه به حق و اهل مکاشفه بر طبق موازینی که شریعت اسلام و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) مقرر کردهاند، وارد سیر و سلوک شود.
اواخر حکومت بنیامیه و ابتدای حکومت بنیعباس یعنی دوران امامت امام صادق (علیهالسلام) مصادف با گسترش روابط مسلمانان با دنیای خارج بود. اندیشههای فلسفی، علمی و کلامی بیگانگان به جامعهی اسلامی راه یافت و مسلمانان با افکار و عقاید دیگران آشنا شدند. ازجمله آثار منفی آن، نفوذ افکار بیگانگان در میان مسلمانان و ایجاد شبهات و ابهام در معارف و اندیشههای اسلامی و اعتقادات مردم بود.
اگر کسی از دشمنانِ دوست خود فاصله گرفته و آنها را مذمت نموده باشد، میتواند در ادعای خویش صادق باشد. امّا اگر او علاوه بر ادعای دوستی با دشمنان دوست خود، طرح دوستی ریخته باشد و آنها را مورد مدح و ثنای خود قرار داده باشد، آنوقت است که باید در صحت ادعای او به شدّت تردید کرد.
بسیاری از عرفا به این حقیقت پی بردهاند که کشف و شهود نیاز به معیار و میزان دارد، زیرا چه بسا القائات شیطانی و خیالات، در ذهن سالک جا خوش نموده و سراب را بهجای آب جلوه میکند. همچنين شهودی که میزان صدق آن سنجیده نشود و ربانی یا شیطانی بودن آن تعیین نشده باشد، نمیتواند مورد تأیید واقع گردد، چراکه درصورتیکه شهود سالک شیطانی باشد، او را از راه حقیقی سلوک منحرف میکند.
کشف و کرامت از دو مقولهاند و مترادف با هم نیستند. همچنين شناخت اشخاص از راه داشتن قدرت بر تصرفات غیرعادی و یا از راه داشتتن اطلاعات غیرعادی، معیار شناخت صحیح نمیباشد زیرا خداوند چنین قدرتی را هم به شیطان داد که قرآن از زبان ابلیس نقل میکند: «به عزتت سوگند همه را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو، از میان آنها.»
کسی را که در عمل و نظر به مخالفت با اهلبیت (ع) پرداخته و از همراهی آنان برای مبارزه با حکومت طاغوت و مبارزه با فساد دوری جسته و در مقابل دستگاه معنوی و علمی ایشان، گروه و دسته و اصحاب خود را راه انداخته و عملاً و علماً به یاری حکومت طاغوت کمر همت بسته است و تازه در آخر عمر متنبه گشته و توبه نموده، نمیتوان شیعه امیرالمؤمنین (ع) و خرقه گرفته از ایشان برای دستگیری و ارشاد مردم دانست.