سوء استفاده صوفیه از غیبت امام زمان (عج)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ «باید گفت که اندیشه مهدویت بعنوان یک اندیشه آخرالزمانی، نتیجه اعتقاد به امامت و غیبت دوازدهمین امام شیعیان اثنی عشری است. عقیده امامت نیز بیشتر به معنای "بعیت" با رهبری جامعه اسلامی که منصوب "من عندالله" باشد، میباشد. رهبری مبتنی بر سلسله یازدهگانه امامان که نقطه اوج آن امامت دوازدهمین امام، محمّد بن حسن العسکری (عجل الله فرجه) است.»[1]
این اندیشه از اعتقادات اساسی شیعیان محسوب میشود که در طول تاریخ راهزنان دین و دنیای مردم در ابعاد مختلف و به نیات خاص، از آن سوء استفاده کردهاند. در این میان صوفیه برای جلب اعتماد مردم و به انحراف کشیدن این اندیشه، اعتبار جایگاه اقطاب خود را همانند جایگاه امامان معصوم (علیهم السلام) دانسته و قطب سلسله خود را "موید من عند الله" دانسته و انتخاب ایشان را بواسطه "نص صریح"، ثابت میداند.
این در حالی است که تایید امامان معصوم (علیهم السلام) از جانب خداوند بوسیله روایات متعدد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و نیز بقیه معصومین (علیهم السلام) از طریق شیعه و سنی به مسلمانان گوشزد شده است. از میان روایات تعداد جانشینان پیامبر (علیهم السلام) به یک روایت بسنده میکنیم: «عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَی النَّبِی صلی الله علیه و سلم، فَسَمِعْتُهُ یقُولُ إِنَّ هَذَا الأَمْرَ لَا ینْقَضِی حَتَّی یمْضِی فِیهِمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً قَالَ ثُمَّ تَکلَّمَ بِکلَامٍ خَفِی عَلَی، قَالَ؛ فَقُلْتُ لأَبِی مَا قَالَ؛ قَالَ کلُّهُمْ مِنْ قُرَیشٍ»[2] پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: دین اسلام کارش تمام نمیشود و به نتیجه نمیرسد، مگر این که دوازده خلیفه بیایند و کار خود را انجام دهند یا به این معنا؛ خلفای بعد از من دوازده نفرند. راوی که جابر بن سمره باشد میگوید: پیامبر جملهای آهسته، فرمودند که من نشنیدم. از پدرم پرسیدم؛ پیامبر چه فرمود؟ گفت: فرمود: همهشان از قریشاند.
ولی صوفیه با سوء استفاده از مفاهیمی که شیعیان به آنها در جای خود اعتقاد قلبی داشته و دارند، همچون "تایید از جانب خداوند"، "نص"، "نص صریح" و ... اقطاب بیاجازه خود را صاحب اجازه خدایی جلوه داده و ولایتی که برای خود تصور کردهاند را در ادامه ولایت معصومین (علیهم السلام) فرض کردهاند.
چه خیال باطل و آرزوی طویلی برای خود در نظر گرفتهاند. این خوشخیالان بیمبالات در پی دزدیدن دین مردم و راهزنی اعتقاداتشان دست به مجعولاتی زده اند که جاعلان حدیث این کار را انجام ندادهاند.
نویسندگان صوفی یا متمایل به صوفیه مفهوم قطب در صوفیه و امام را در شیعه، یکی تلقی میکنند و درباره شباهتهای تشیع و تصوف میگویند: «در اسلام به طور اعم و در تصوف به طور اخص، شخص کامل و واصل به حق را "ولیالله" مینامند و این کلمه "ولایه" است. در مذهب شیعه مرتبه امامت با مقام ولایت که صورت فارسی کلمه ولایه است، ملازمت و ارتباط دارد. بنا به عقیده شیعیان، پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مانند انبیاء اولوالعزم سلف، علاوه بر قدرت نبوت و رسالت به معنای آوردن شریعت الهی، دارای نیروی هدایت و ارشاد معنوی و ولایت نیز بوده است و ولایت از طریق دخترش فاطمه (سلام الله علیها) به حضرت علی (علیه السلام) و از ایشان به ائمه اطهار (علهیم السلام) انتقال یافته است. از آنجا که امام همیشه حی و زنده است، مرتبه ولایت نیز همیشه وجود دارد و میتواند مردم را به حیات معنوی دلالت و هدایت کند، بنابراین دایره ولایت که بعد از دایره نبوت میآید، تا به امروز علی الدوام وجود داشته است و موید و ضامن بقای ابدی طریقت باطنی دراسلام است. همین معنا درباره ولایت نیز صدق میکند، یعنی آن هم مربوط به حضور یک عنصر روحانی و معنوی زنده و پایدار در اسلام است که انسان را قادر میسازد تا به حیات معنوی نائل آید. از این جهت بسیاری از متصوفه بعد از حکیم ترمذی توجه و عنایت خاصی به این جنبه اساسی تصوف مبذول داشتهاند.»[3] در این نوشته، نویسنده سعی کرده صرف مقام روحانی را با جایگاه رفیع امامات یکی دانسته و جایگاه قطب و امام را با مقایسهای ناقص و ناشیانه یکی بداند.
در جای دیگر قطب فعلی این فرقه در این موضوع میگوید: «در تصوف رهبری با کسی است که پیر قبلی صریحا تعیین کند. چون در تصوف بر مبنای اصل تشیع، رهبری و ارشاد مردم با کسی است که مرشد و پیر قبلی صریحا تعیین کند و همه معتقدند که این اجازات تا روز قیامت خواهد ماند؛ منتهی شیعه اثنیعشریه معتقد است که در غیبت امام کسی از جانب حضرت معین شد، فقط در همین قسمت یعنی اخذ بیعت از مومنین حق داشت؛ همچنین حق داشت جانشین تعیین کند که این سلسله ادامه پیدا کرد. بنابراین اگر کسی اجازهاش یداًبید به امام برسد، رهبری و ارشاد او شرعی و قانونی است، والا رشتهاش قطع شده است؛ چه بسا اشخاصی که رشتهشان قطع شده بود و در اثر استنباطات شخصی خود مسائلی را به عنوان تصوف بیان کردند که جزء تصوف نیست.[4] در استدلال نورعلی تابنده نیز میبینیم که وی صغرای مسلّمی را که شیعیان به آن اعتقاد کامل دارند، را با کبرایی فاسد، تبدیل به قضیهای منتج کرده و از آن نتیجه فاسد گرفته تا سخن خود را به کرسی نشاند.
صالح علیشاه از اقطاب قبلی این فرقه نیز به همین امر اشاره دارد. وی در متن فرمان جانشینی فرزند و قطب بعد خود میگوید: «فرمان خلافت سلطان حسین تابنده رضا علیشاه توسط صالح علیشاه؛... و چون بدن جسمانی در معرض فناست، برای عدم انقطاع رشته یدابید و صدرابصدر هر سابق به لاحق سپرده و از آدم تا خاتم (صلی الله علیه و آله) و از خاتم در اوصیاء او جاری بوده است و در زمان غیبت امام (علیه السلام) نیز مجازین روایت و درایت در امور شریعت و طریقت به هدایت خلق مشغول بوده و در این زمان که رشته فقر در سلسله علیه علویه رضویه نعمهاللهیه به این فقیر محمد حسن صالح علیشاه (غفره الله) منتهی گردیده به اطلاع عموم برادران طریقت و جویندگان راه تحقیق می رسانم که دانسته باشند که امر ارشاد و هدایت عباد پس از فقیر واگذار است به فرزند مکرم و نور چشم محترم قرة عین الفقراء و زین العرفاء حاج سلطان حسین تابنده رضا علیشاه ایّده الله و پس از رسیدن اجل موعود مشایخ تجدید عهد نموده اطاعت نمایند، عموم فقراء تجدید و پیروی کنند طالبان راه مراجعه به او نمایند و رد و قبول او را رد و قبول فقیر شمارند. به تاریخ ذق 1379 هـ ق.[5]
بنابراین شیعیان در اندیشه مهدویت باید توجه و دقت و مطالعه کافی داشته باشند تا در دام راهزنان دین و دنیای مردم گرفتار نشوند، چرا که تشخیص سره از ناسره در برخی موارد بسیار سخت و دشوار است.
پینوشت:
[1]. محمدرضا افتخارزاده ، غیبت و مهدویت در تشیع امامیه، قم ، 1371، صص 100-99
[2]. صحیح مسلم، ج 12، ص 186، حدیث 9084
[3]. نصر سیدحسین، تشیع و تصوف، عرفان ایران، شماره 7، تهران، حقیقت، 1379، صص 29 و 30
[4]. تابنده نورعلی، آشنایی با عرفان و تصوف، چاپ سوم، تهران، حقیقت، 1383، ص 11
[5]. یادنامه صالح، گردآوری و تدوین هیأت تحریریه کتابخانه صالح، انتشارات حقیقت، چاپ دوم، 1380، ص 57
افزودن نظر جدید