گفتگو با علی الشیخ، مسیحی شیعه شده
بنده علی الشیخ، متولد بغداد هستم. پیش از این مسیحی (کاتولیک ) بودم و در سال 1370 به دین مبین اسلام مشرف شدم. در بغداد با مسلمانان، بسیار رفت و آمد میکردم؛ اما متاسفانه از دین اسلام اطلاع چندانی نداشتم. پس از این که در ایران انقلاب شد و حضرت امام (ره ) به ایران آمدند، بسیاری از مسیحیان از جمله بنده، به ایران آمدیم. مدتی پس از ورود به ایران، برخی از دوستان رفتند و من و چند نفر دیگر در تهران ماندیم؛ چون جو فرهنگی این جا با عراق متفاوت بود.
درباره مسیحیت بحث هایی پیش میآمد، از کودکی به ما القا شده بود که مسلمانان خیلی به مسیح (ع) و حضرت مریم (س) بد میگویند و من نیز این اعتقاد در دلم بود. روزی با یکی از دوستان مسلمان، مشغول بحث بودیم که ایشان گفتند ما به حضرت مسیح (ع) و مریم (س) علاقه زیادی داریم. ایشان به من قرآن داد و از من خواست تا سوره مریم را مطالعه کنم. زمانی که من سوره مریم را خواندم، باور نمی کردم که قرآن چنین سخنان زیبایی راجع به حضرت مریم (س) گفته باشد. از آن پس، به مسایلی که در دلم بود شک کردم. این موضوع باعث شد تا به مطالعه و بحث در این زمینه ادامه دهم و سرانجام خداوند این توفیق را به من داد تا به دین اسلام مشرف شوم. من کتابی به نام «هبه السماء» (هدیه آسمانی) دارم که در آن مختصری از زندگی نامه خود را که پانزده صفحه است نوشته ام.
در سال1374 به حوزه آمدم. دو سال در مدرسه دارالحکمه شهید محراب،محمد باقر حکیم بودم. پس از آن به مدرسه امام خمینی (ره )رفتم و در آن جا مقطع اول و دوم را تمام کردم. چند تالیف دارم: یکی همان است که در سال 78 چاپ شد؛ دیگری « الصحیح فی انجیل المسیح» است که امسال چاپ گردید. کتاب بزرگی به نام « المسیحیه فی المیزان » دارم که ان شاء الله پس از پایان نامه به اتمام میرسانم. پایان نامه ام نیز در رشته فلسفه و کلام است و « حقیقه المسیح (ع) » نام دارد. این مجموعه شامل بحث مقارنه میباشد که تقریبا تمام شده است. هم اکنون در مدرسة امام خمینی (ره ) مشغول تدریس تاریخ فلسفه غرب، ادیان و فلسفه تمهیدی هستم.
پژوهه: درباره آنچه در پایان نامه تان، حقیقت مسیح (ع) در اسلام و مسیحیت،بررسی کردید و نتایج آن سخن بگویید.
علی شیخ: ابتدا مقدمه مختصری عرض میکنم: ما در کلام جدید درباره عقل و اعتقاد دینی چیز هایی میخوانیم. اینها با هم چه رابطه ای دارند؟ متاسفانه مسیحیت بیش تر به ایمان گروی گرایش دارد. آنان معتقدند که هیچ رابطه ای بین عقل و دین نیست؛ اصلا ایمان، مساله ای غیبی است و عقل در آن راه ندارد؛ زیرا اگر عقل باشد، دیگر غیبی نیست و اصل دین زیر سؤال میرود. این دیدگاه به زمان کنونی مربوط نیست و از قرن دوم و سوم شروع شده است و روی این مساله تاکید میکنند ( به خاطر توجیه بعضی اعتقادات که مخالف با عقل است). در مورد بحث لاهوت مسیح (ع) به این نتیجه رسیدیم که تفکر خدا یا پسر خدا بودن مسیح (ع) هیچ وقت در تعالیم حضرت مسیح (ع ) نبود. برای نمونه اگر یک مورد بیاورند که حضرت مسیح (ع) فرموده که من خدا یا پسر خدا هستم، من قبول میکنم، در حالی که نزدیک به 73 بار میگوید: من پسر انسان هستم. این تاکید حضرت مسیح (ع) برای این است که بگوید پسر خدا نیست. از طرفی من گمان کردم شاید حواریون چنین سخنی گفته اند. برای همین بررسی کردم، دیدم هیچ یک از آنها چنین جمله ای را نگفته اند. طبق بررسی های من، این تفکر از «بولس» شروع شده است. در انجیل یوحنا ( البته با یوحنای حواریون فرق میکند )که به سال صدم میلادی، یعنی حدود هفتاد سال پس از میلاد بر میگردد، متاسفانه درباره مساله تجسد اشاراتی وجود داشت. در قرن اول چون بولس به وثنی ها تبشیر میکرد، خیلی از وثنی ها داخل مسیحیت شدند. این ها با عقاید خودشان آمدند. کم کم این تفکر در مسیحیت رواج پیدا کرد که حضرت مسیح (ع) خدایی مانند خدای بقیه بوده است. این بحث تا قرن سوم ادامه پیدا میکند. در این قرن حضرت آریوس و جناب اثنا سیوسی آرای متضادی در این زمینه داشتند؛ آریوس میگفت که مسیح (ع) فقط پیامبر است؛ اگر چه از فرشته بهتر است و اصلا بهترین خلق خدا است؛ اما بالاخره مخلوق بوده و خدا نیست، اما اثنا سیوسی میگفت که مسیح (ع) خدا و پسر خدا است و باید الوهیت داشته باشد. پس از آن در سال 325 م مجمع نقیه تشکیل شد. در آن مجمع ثابت گشت که حضرت مسیح (ع) خدا و پسر خدا است. قرار شد که هر کس با این موضوع مخالفت کند، کشته یا زندانی شود. بدین ترتیب، بسیاری از علما و اسقف هایی که با این نظریه مخالف بودند، کشته یا زندانی شدند. این جریانات ظاهرا در زمانی بود که کلیسا با دولت پیوند خورد و قسطنطین مسیحی شد. من بعضی مواقع با کشیشان صحبت میکنم و به آنان میگویم که این سخن شما با بسیاری از جملات حضرت مسیح (ع) هم خوانی ندارد؛ شما میگویید: طبیعت مسیح (ع) ازطبیعت خداست و پسر و پدر در جوهر مساوی هستند؛ پس حضرت مسیح (ع) پسر خدا است. در حالی که حضرت مسیح (ع) به صراحت میگوید که پدر من از من بزرگتر و عظیم تر است و من هیچ کاری را نمی توانم انجام دهم؛ مگر پدرم به من اجازه دهد. شما چگونه این تناقضات را حل میکنید؟ در جواب من میگویند: این ظاهرش بوده و ما تاویل میکنیم. من در کتاب دوم اشاره کرده ام که این تناقضات قابل حل نیست. در ضمن، بحث فلسفی اش را هم مطرح کردم که مساله تساوی در جوهر لاهوت مسیح (ع) و خدا، مردود است.
در حال حاضر مسیحی ها تثلیث را، با این که مخالفت عقل است، قبول دارند، و میگویند: خیلی از مسایل دینی را مانند تثلیث نمی توان از لحاظ عقلی توضیح داد. ما میگوییم سه مطلب داریم؛ گاهی مطلب دینی با عقل سازگار است؛ گاهی وقت ها از عقل بالاتر است که مشکل ندارد؛ اما هیچ وقت اعتقاد دینی نباید مخالف ضرورت عقل باشد. یعنی اگر دین به من بگوید 3=1+1، من قبول ندارم؛ چون با ضرورت عقلی مخالف است. درست است که عقل گرایی آقای توماس آکویناس بیش تر بوده، با این حال خودش میگفت که برخی از مسایل مسیحیت با عقل جور در نمی آید. توماس آکویناس مکتب بسیار قوی ای داشت، و بیش تر متفکران مسیحی از قرن یازدهم و دوازدهم به بعد متاثر از تفکر او هستند. با این حال، وی میخواهد ایمان را با مساله تثلیث یا تجسد توضیح دهد. با این که مثال هم میزند، آخرش میگوید ما نمی توانیم و عقلمان نمی فهمد. اگر مساله دینی ثابت، مخالف عقل باشد، باید قبول کنیم.
پژوهه: امروزه مسیحیت چه آموزه هایی دارد؟ با این همه گرایش های غیر معقول، باز میبینیم رشد میکند و تفکرش در جهان مطرح است. از طرف دیگر همه میگویند دین از دولت جداست، اما دین در بسیاری از آموزه ها به دولت کمک مینماید، هر چند این موضوع رسما اعلام نمی شود.
علی شیخ: در مسیحیت سه مکتب وجود دارد: کاتولیک، ارتدکس و پروتستان. از ابتدا کاتولیک و کلیسا روم وجود داشت. پس از آن در سال 1054 م بین کلیسای شرق و غرب انشقاق کبیر ایجاد شد. سپس در قرن شانزدهم مارتن لوتر مکتب پروتستان انجلیین را به وجود آورد. حال چگونه مردم، آموزههای مخالف عقل او را قبول میکنند، بحث جداگانه ای است.
هنگامی که در شهرهای شمال عراق مشغول تبلیغ بودم، دیدم چند نفر مسیحی شدند. البته برخی به خاطر مسایل مادی مسیحی شده بودند و اعتقاد داشتند. یادم میآید سه چهار سال پیش به خرمشهر رفته بودم. دو سه روز با آقای صالح الوردانی، متفکر مسلمان، بودم. چند سخنرانی داشتم و خیلی از دانشجویان جوان حضور پیدا میکردند. پس از جلسه به من میگفتند شما از مسلمانان چه دیدید که اسلام آوردید؟ اخلاق تئوری و سلوک علمی مسیحیت، از اخلاق اسلام خیلی بهتر است. با این حال برای آنها تشریح کردم که چنین نیست. توجه داشته باشید که یکی از شیوههایی که نشان میدهند دین مسیح جذاب میباشد، همین اخلاق است؛ خیلی روی مسایل اخلاقی و روحی تاکید دارند، در حالی که اسلام را « دین ظاهر گرا » معرفی میکنند. برخی میگویند: حداکثری فقه باعث میشود آزادی انسان کم میشود. میگویند: اگر شما، خدا و مردم را دوست داشته باشید، مطابق با مسیحیت است؛ در حالی که من میدانم این، صددرصد مسیحیت نیست. از طرف دیگر، مبشران کمکهای مادی فراوانی به مسیحیان میکنند. یک خانم هفتاد ساله آمریکایی در سلیمانیه عراق سرمایه گذاری کرده و به کودکان، زبان انگلیسی درس میداد و ضمن تدریس، آموزههای خود را نیز به آنان یاد میکرد. این گونه مسایل باعث شده که مسیحیت گسترش پیدا کند. همراهی دولت با مسیحیت به این نحو است. پروتستان، تفکری دارد به نام « هزاره سعیده »(الفیه السعیده ). این روش فکری میگوید: با آمدن حضرت مسیح (ع)، مردم دنیا به مدت هزار سال، زندگی راحتی دارند. پروتستان، دو قسم معمولی و افراطی دارد. آقای بوش از افراطیها است. طبق این اعتقاد، جنگ بسیار بزرگی پیش میآید. و طی آن، نزدیک به یک سوم مردم دنیا نابود میشوند. ( هرمجدون نام منطقهای است که در آن جنگ رخ میدهد. ) من فکر می کنم جنگ اسرائیل در فلسطین و جنگ آمریکا در افغانستان و عراق، بر اساس همین تفکر میباشد. حتی بوش گفته بود که جنگ اسلام و مسیحیت است. هر چند پس از آن، حرف خود را پس گرفت.
افزودن نظر جدید