خلافت امیرالمؤمنین، در باور ابن تیمیه

  • 1400/01/21 - 11:35
ابن تيميّه آن چنان در خلافت اميرالمؤمنين‏ امّا و اگر كرده تا خواننده را قانع سازد كه ایشان هم‏چون خلفاى قبلى و حتی بعدى، بهره‌‏اى از خلافت و جانشينى پيامبر اكرم‏‏ نبرده است.

آيا ابن تيميّه حضرت مولى الموحّدين را به عنوان خليفه رسول خدا قبول دارد يا نه؟
هيچ مسلمانى در خلافت و جانشينى آن حضرت ترديدى ندارد و همه مسلمانان متفقند كه ایشان خليفه و جانشين پيامبر خداست؛ امّا آن‌چه مورد اختلاف شيعه و سنّى است، اين است كه شيعيان، آن حضرت
را خليفه بلافصل و نخستين امام و جانشين پس از رسول خدا (صلى‌اللَّه‌عليه‌وآله‏) مى‌‏دانند، البتّه حق نيز همين است و ديگران آن وجود مقدس را در مرتبه چهارم مى‌‏دانند.
آرى! تنها گروهى از خوارج و ناصبى‌‏ها كه با بغض، كينه و دشمنى آن حضرت بزرگ شده‌‏اند و دشمنى و ناسزا گفتن به آن بزرگوار را مايه تقرّب به پروردگار مى‌‏دانند، خلافت آن حضرت را نمى‏‌پذيرند و تمامى مسلمانان، چه شيعه و چه سنّى، اين عده را كه به نام‌‏هاى ناصبى، خارجى و دشمن اهل بيت ‏(عليهم‌السلام)‏ معروفند، از اسلام خارج مى‌‏دانند.

پرسش ما اين است كه چرا ابن تيميّه با تمامى مسلمانان مخالفت كرده و با نواصب و خوارج هم صدا شده است؟ آيا در حقيقت، او يك ناصبى است؟
اكنون به بعضى از عبارت‌‏هاى او در اين زمينه دقّت كنيد. او مى‌‏گويد: مردم در مورد خلافت و جانشينى على چند دسته‏‌اند:
بعضى مى‌‏گويند: هم او امام بود و هم معاويه ...؛
برخى مى‏‌گويند: در آن زمان امام وجود نداشت؛ بلكه دوران فتنه بود ...؛
گروه سومى بر آنند كه على، امام است و او به درستى با كسانى‌كه به جنگ او آمدند، جنگيد. هم‌‏چنين صحابه‏‌اى كه با او جنگيدند، هم‏‌چون طلحه و زبير مجتهد بوده و كار درستى انجام داده‏‌اند(!!) ...؛
طايفه چهارمى على را امام مى‌‏دانند و مى‌‏گويند: او مجتهد بود و به‌‏درستى دست به شمشير برد و جنگيد و آن‌‏هايى كه به جنگ او آمدند نيز همگى مجتهد بودند؛ امّا در اجتهادشان اشتباه كرده‏‌اند ...؛
پنجمين گروه مى‌‏گويند: على با آن‌كه خليفه بود و او از معاويه به حقّ نزديك‏‌تر بود؛ اما بهتر بود كه دست به شمشير نمى‌‏برد.[1]
ابن تيميّه در اين ديدگاه تنها به همين 5 قول اكتفا كرده و قول ششمى راذكر نمى‌‏كند.
در جاى ديگر قدم را فراتر گذاشته و به راحتى تاريخ مسلّم را انكار کرده مى‌‏گويد: بسيارى از نخستين سابقين در اسلام از على پيروى نكردند و با او بيعت نکردند و بسيارى از صحابه و تابعين با او جنگيدند.[2]
اى كاش دست‌كم، نام سه نفر از اين سبقت گيرندگان را ذكر مى‌‏كرد، يا يكى از منابع تاريخى كه آن را گفته است، بازگو مى‌‏كرد.
شايد منظور وى از گروه بسيار، پيشوايش معاويه است، همو كه‏ در فتح مكّه به زور شمشيرِ مسلمانان، به اسلام تظاهر كرد و همين‌گونه در اسلام سبقت گرفت و با رفتن به شام و فرمان‌روايى بر آن سامان نيز هجرت كرد(!!)
به نظر ما آن‌چه كه ابن تيميّه را وادار كرده است چنين بنويسد و تاريخ مسلّم را انكار كند، تنها بغض وكينه‌‏اى است كه در درونش شعله‌‏ور است.
در جاى ديگر چنين مى‏‌نويسد: ما مى‌‏دانيم زمانى كه على زمام امور را به دست گرفت، بسيارى از مردم، معاويه و ديگران را خليفه خود مى‌‏دانستند.[3]
زمانى كه گروهى بسيار اندك در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت مى‌‏كنند، آن‌گاه بر همگان لازم و واجب مى‌‏شود كه با آن‌‏ها هم صدا شده و هر كه با او بيعت نكند، فرمان قتلش صادر گردد و يا با زدن برچسب ارتداد به آنان، جنگ با آن‏‌ها واجب‏ می‌شود، اما مخالفان علی را نه تنها مرتد نمى‌‏دانند؛ بلكه حاضر نيستند به گمراهى آنان رضايت دهند، بلکه كار آن‌‏ها را عين صواب دانسته، بى‌‏شرمى را به حد اعلا رسانده و مخالفت آن‌‏ها را- كه در ابتدا خود با حضرت بيعت كرده بودند- دليل بر بطلان بيعت ایشان‏ مى‌‏داند.(!!)
به راستی سرّ برخورد دوگانه بین مخالفین با خلافت خلفا و خلافت ایشان چیست؟!!
ابن تيميّه آن‌چنان در خلافت اميرالمؤمنين‏ امّا و اگر كرده، تا خواننده را قانع سازد كه ایشان هم‌‏چون خلفاى قبلى و حتی بعدى، بهره‌‏اى از خلافت و جانشينى پيامبر اكرم‏‏ نبرده است. او مى‌‏گويد:
كسانى‌كه جايز مى‌‏دانند در يك زمان دو خليفه باشد، بر اين عقيده‌‏اند كه هر دوى آن‌‏ها (منظورش اميرالمؤمنين‏ و معاويه) جانشين پيامبر بوده‏‌اند ...؛ اگر گفته شود كه خلافت على با بيعت اهل قوّت و شوكتِ اسلام ثابت شده، همان‌طور كه خلافت پيشينيان نيز با بيعت آن‏‌ها ثابت شده است؛ در جواب مى‏‌گويند: طلحه و زبير به زور با او بيعت كردند(؟!!!) وهمان‌‏ها كه با او بيعت كردند به جنگ با او برخاستند؛ بنابراين اهل قوّت و شوكتِ اسلام بر بيعت با او جمع نشدند؛ هم‌‏چنين زمانى بيعت با او همانند قبلى‌‏ها واجب است كه بسان خلفاى پيشين رفتار كند.(؟!!!)[4]
از طرفى بسيارى از نخستين پيشينيان از على پيروى نكرده و با او بيعت نكردند و بسيارى از صحابه و تابعان با او جنگيدند.
نيمى از امت اسلام يا كمتر و يا بيشتر با او بيعت نكردند؛ بلكه بسيارى از آن‌‏ها با او جنگيدند و او نيز با آن‏‌ها جنگيد و بسيارى از آن‏‌ها، نه به جنگ او آمدند و نه او را در جنگ همراهى كردند.[5]
گاهى ابن تيميّه آن‌چنان آتش خشم و كينه خود به اميرالمؤمنين ‏(عليه‌السلام) را آشكار مى‌‏سازد كه شنيدن سخنانش انسان را مى‏‌آزارد، چه رسد به خواندن و تأمّل و تدبّر در آن. او مى‏‌گويد:
نيمى از مردم آن زمان او را عادل نمى‌‏دانند؛ خوارج او را تكفير مى‌‏كنند و غير خوارج نيز چه از خاندانش يا ديگران مى‏‌گويند: او با آن‏‌ها منصفانه رفتار نكرده است؛ پيروان عثمان مى‌‏گويند: او از كسانى است كه به عثمان ستم كرده است و در كل، آن عدالتى كه از عمر ظاهر شد، از على سر نزد؛ با اين‌كه مردمانش بيشتر و گستره آن‌‏ها فراگيرتر بود، حتى نزديك به عدالت عمر نيز از او ظاهر نشده است.[6]
به راستی مگر همه، عدالت خلفای سابق را قبول داشتند؟!! مگر خوارج چه شأن وجایگاهی دارند که ملاک قرار بگیرید؟!!...
اما تو عدالت بخوان و نظام طبقاتی و سرمایه‌داری خانوادگی و قبیله‌ای بشنو.

پی‌نوشت:

[1]. ابن تیمیه، منهاج السنّه، ج1، ص537- 539.
[2]. همان، ج8، ص234.
[3]. همان، ج4، ص89.
[4]. همان،ج4، ص465.
[5]. همان، ج4، ص105.
[6]. همان، ج6، ص18.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.