تشرّف علامه حلّی در راه کربلا

  • 1395/08/09 - 20:39
از علامه حلّی نقل می‌کنند: در شبی از شب‌های جمعه که تنها به زیارت قبر اباعبدالله مشرف می‌شد. در میانه‌ی راه، شخصی پیاده به وی برخورد کرد و با ایشان همراه شد. در بین راه، شخص عرب مسا‌له‌ای مطرح کرد. علامه فهمید که این شخص، عالم است؛ به همین‌رو، برخی از اشکالات خود را از او پرسید؛ با کمال تعجب دید وی حلّال مشکلات و کلید معماهاست.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ آقا سید محمد، صاحب «مفاتیح الاصول و مناهل الفقه»، از خط علامه حلّی که در حواشی برخی کتاب‌هایش آورده، نقل می‌کند: «علامه حلّی در شبی از شب‌های جمعه تنها به زیارت قبر مولای خود اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) مشرف می‌شد. در یکی از سفرهایش ایشان بر حیوانی سوار بود و تازیانه‌ای برای راندن آن به دست داشت. در میانه‌ی راه، شخصی پیاده در لباس عرب‌ها به وی برخورد کرد و با ایشان همراه شد. در بین راه، شخص عرب مسا‌له‌ای مطرح کرد. علامه فهمید که این عرب، مردی است عالم و با اطلاع، بلکه کم‌مانند و بی‌نظیر؛ به همین‌رو، برخی از اشکالات خود را از او پرسید تا ببیند چه پاسخی برای آنها دارد، امّا با کمال تعجب دید وی حلّال مشکلات و معضلات، بلکه کلید معماهاست.

باز مسائلی را که بر خود مشکل دیده بود، پرسید و از شخص عرب پاسخ شنید و خلاصه متوجه شد که این شخص، علامه‌ی دهر است، چرا که تا آن هنگام کسی چون خود ندیده بود، ولی خودش هم در آن مسائل، متحیّر بود تا آن که در اثناء پرسش‌ها، مساله‌ای نطرح شد که آن شخص در آن به خلاف علامه نظر داد. پس قبول نکرد و عرض کرد: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و دلیلی بر آن نداریم. آن جناب فرمود: دلیل این حکم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب «تهذیب» خود آورده است. علامه گفت: چنین حدیثی را یاد ندارم که دیده باشم، چه شیخ و چه غیر شیخ نقل کرده باشند. آن مرد فرمود: آن نسخه از کتاب «تهذیب» را که تو داری از ابتدایش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را می‌یابی. علامه ناگاه به خود آمد و با خود گفت: نکند این شخص که در رکاب من است، مولای عزیزم حضرت بقیة الله روحی و ارواح العالمین له الفداء باشد؛ به همین‌رو برای آن که واقعیت برایش روشن شود در حالی که تازیانه از دستش افتاد، پرسید: آیا ملاقات با حضرت صاحب الامر ممکن است؟ آن بزرگوار چون این سخن بشنید، خم شد و تازیانه برداشت و با دست با کفایت خود بر دست علامه نهاد و در پاسخ فرمود: چطور نمی‌توان و حال آن که هم‌اکنون دست او در دست توست؟! همین که علامه این سخن بشنید، بی‌اختیار خود را از فراز اسب به زیر افکند تا بر پاهای آن امام مهربان، بوسه زند، امّا از کثرت شوق بی‌هوش شد و چون به هوش آمد کسی ندید و افسرده و ملول گشت. و چون پس از سفر، به خانه خود رجوع نمود، کتاب «تهذیب» خود را ملاحظه کرد و حدیث را همان جایی یافت که مولایش فرموده بود. همان‌جا در حاشیه‌ی کتاب نوشت: این حدیثی است که مولایم صاحب الامر (علیه السّلام) مرا به آن دلالت فرمود: آقا سید محمد، صاحب «مفاتیح الاصول» می‌فرماید: من همان کتاب را دیدم و در حاشیه‌ی آن، به خط علامه، مضمون این جریان را مشاهده نمودم.»[1]

پی‌نوشت:

[1]. العبقریّ الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان، شیخ علی اکبر النهاوندی، مؤسسة تحقیقات و نشر معارف اهل‌ البیت، ج 2، ص 61.

 

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.