دیدگاههای مشایخ صوفیه درباره شطح
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ همواره بحث شطح گویی صوفیان موافقان و مخالفانی داشته و دارد. در میان صوفیه عدهای شطح گویی را تمجید کرده و آن را از افتخارات صوفیه دانسته و عده دیگر شطح گویی را رد کرده و شطح گویان را منحرف دانسته و گروه آخر موضع ممتنعی در قبال آن گرفتهاند.
بهطورکلّی میتوان گفت: جهتگیری در برابر شطح سهگونه بوده است: گروهی کاملاً آن را پذیرفتهاند و سعی در تأویل آن دارند؛ گروهی آن را رد کرده و گروه دیگر موضعی ممتنع در قبال آن اتخاذ نمودهاند.
موافقان شطح
عین القضات همدانی از مدافعان سرسخت شـطح اسـت؛ در تـمهیدات و نامهها در موارد متعدّدی بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، از این موافقت سخن به میان آورده است: «پس حسین جز"انا الحق"و بـا یـزید جز"سبحانی"چه میگویند، اینجا سالک هیچ نبود، خالق، سالک باشد؛ ورای این مقام چه مقام باشد. و در جـای دیـگر میگوید: «هیچ فرق نیست میان اینکه "من رآنی فقد رأی الحق و سبحانی و الا الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه" همه یـکی است و لیکن تو را وقت فهم این نیست و اگر المومنون کنفس واحد بدانی کـه چیست، حسین بن منصور و بـا یـزید معذور داری».[1]
مولوی در دفتر چهارم مثنوی در قصّهٔ «سبحانی ما أعظم شأنی گفتن با یزید» به عبارت معروف با یزید: «نیست اندر جبهام الا خدا» اشاره دارد. [2] مولوی در فیهمافیه نیز جملاتی نظیر"انا الحق"را غایت تواضع و بندگی مـیداند. «منصور را چون دوستی حق به نهایت رسید، دشمن خود شد و خود را نیست گردانید. گفت انا الحق، یعنی من فنا گشتم، حق ماند و بس و این غایت تواضع است و نهایت بندگی.[3]
بههرحال صوفیان و عارفان بسیاری در دفاع از شطحیّات سخن گفتهاند که مجال پرداختن به همهٔ آنان نیست. امّا بزرگترین مدافع شطح در بین قدمای صوفیّه، روزبهان بقلی شیرازی است. او شـطح را یـکی از مهمترین دستاوردهای صوفیّه میداند. او نهتنها کتاب شرح شطحیّات را باهدف تفسیر و تأویل رموز سخن عارفانه به نثر شیوا و آهنگین و شعرگونه آراسته، بلکه با کمک گرفتن از آیات قرآن و احادیث نبوی سعی کـرده بـه این سخنان به ظاهر عیبناک، جامهٔ رستگاری بپوشاند. «چون در لجّهٔ بحر قدم، عین جمع اوصاف مخلوق مقدّس شد، محلّ اتحّاد یافت، آنگاه شطحیّات گوید، از اینجا بود حدیث سبحانی و لیس فی جبتی غیراللّه و سـرّ انـا الحـق.»[4]
مخالفان شطح
وجد و سـکری کـه بـرخی عارفان را به شطحگویی کشانده نهتنها موردپذیرش بسیاری از اهل تقلید و متشرّعان نبوده است، بلکه برخی عرفا و اهل تصوّف نیز در مقال آن موضعگیری صـریح داشـتهاند. ابو نـصر سرّاج در اللّمع آورده که ابن سالم بصری مدّعی بـود آنـچه بایزید گفته از دعوی فرعون هم که براساس آیهٔ قرآن ادّعای اناربکم الاعلی داشت بدتر بود، پس سزاوار تکفیر اسـت.[5]
در رسالهٔ قشیریّه نیز از قول ابو العباس احمد بن محمد الدیـنوری میخوانیم که ارکان تصوّف، نقض و معانی آن دگرگون شده، به این ترتیب بیادبی، نام اخلاص و از حق بیرون شدن، نام شطح گرفته، درحالیکه در آغـاز، طریق تـصوّف بـه جز این بوده است.[6]
در «سیرت شیخ کـبیر» ابن خـفیف، آمده است: روزی در خدمت شیخ گفتند که فلان کس وقتی به شطحیّات مشغول است و بـسط بـر او غـالب و گاه، متفکّر و منقبض و شیخ گفت: گفتوگوی او بر آتش باد که استهزا به دین و شریعت میکند و البـتّه جـزای خود در دنیا و آخر بیابد.[7] شیخ کبیر شطحیّات عرفا را ناروا میداند و هـوشیاری را بـر سـکر ترجیح میدهد.[8] شیخ شهاب الدین سهروردی نیز بیان جملات شطحآمیز را نشانه کبر و عجب میداند و مـعتقد اسـت باید گفتن چنین کلماتی احتراز کرد.[9]
نظرات بیطرف
ازجمله نویسنده اورادالاحباب که ترجیح داده نظر خود را اینگونه بیان کـند کـه «آن را نی قبول باید کردن و نی رد شاید کردن».[10]
دلایل اصلی مخالفت با شـطح، ناسازگار و مغایر بودن با شـریعت و گـمراه شدن مردم است. بدین خاطر است که با شطح به عنوان عاملی گمراه کننده مخالفت شده است و شطح گویان همواره مورد طعن علما و فقها واقع میشدند.
پینوشت:
[1]. هـمدانی عین القضات، رسالهٔ شکوی الغریب، ترجمهٔ قاسم انصاری، چاپ اول، کتابخانه منوچهری،1360، ج 1، ص 360
[2]. مولوی، جلال الدیّن، مثنوی، تصحیح محمّد استعلامی، چاپ دوم، زوّار،1372، ص 106
[3]. مولوی، جلال الدیّن، محمّد، فیهمافیه، تصحیح بدیع الزمان فروزان فر، چاپ پنجم، امیرکبیر،1362، ص 193
[4]. بقلی شیرازی، عـبهر العاشقین، به اهتمام هانری کربن و محمّد مـعین، چاپ سـوم، انتشارات منوچهری،1366، ص 147
[5]. السّراج توسی، ابونصر عبد اللّه ابن علی، اللمع فی التوصف، تصحیح نیکلسون، لیدن، 1944، ص 87
[6]. قـشیری، عبدالکریم بن هوزان، رسالهٔ قشریه، ترجمهٔ حسن بن احمد عثمانی، تصحیح بدیعالزمان فروزان فر، چاپ هفتم، علمی و فرهنگی،1381، ص 82
[7]. ابن خفیف شیرازی، ص 39
[8]. زریـنکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوّف، چاپ چهارم، امیرکبیر،1369، ص 147
[9]. سهروردی، شهاب الدّین، عوارف المعارف، چاپ دوم، علمی و فرهنگی،1374، ص 111
[10]. بـاخرزی، ابو المفاخر یحیی، اوراد الاحباب و فـصوص الآداب، زیر نظر ایرج افشار، انتشارات فرهنگ ایران زمین،1358، ص 59.
افزودن نظر جدید