بقای دین تمام انسان‌ها به اجازه قطب است !

  • 1395/09/17 - 22:05
اقطاب صوفیه همواره با سخنان متکبرانه در پی اثبات فضل و برتری خود بر دیگر انسان‌ها بوده‌اند چنانچه تمام اعمال، عقاید، بلکه بقای دین مرید و حتی غیر مرید را منحصر در اجازه خود دانسته و معتقدند همه انسانها مکلفند به گشتن و یافتن قطب و تا قطب را نیافته و مرید نشده‌اند همه کافرند و اینچنین است که غیر صوفیان را گمراه و کافر معرفی کرده‌اند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ درحالی‌که دین مقدس اسلام، بقای دین هر شخص را وابسته به پذیرش ولایت معصومین (علیهم‌السلام) و عمل به شریعت پاک نبوی می‌داند، اقطاب صوفیه با قائل شدن به ادعاهای گزاف برای خود که بعضاً در حد و حدود اختیارات ائمه اطهار(علیهم‌السلام) است و حتی ائمه اطهار(علیهم‌السلام) نیز بعضی از آن ادعاها را برای خود نیز قائل نبودند، باقی ماندن شخص مرید بر دین اسلام و صحیح بودن عقاید و اعمال شخص مرید را منحصر در اجازه خود کرده‌اند و بدین ترتیب مقامی ولایی برای خود قائل شده‌اند.
کیوان قزوینی از مشایخ فرقه گنابادیه بوده است که چندین نفر از اقطاب گنابادیه را درک کرده است و از طرف آنان دارای اجازه ارشاد بوده، اما بعداً از آنان جدا شده است و ادعاهای گزاف این اقطاب صوفیه را برملا نموده و می‌گوید: «یکی از این ادعاها این است که قطب دارای همان باطن ولایتی است که خاتم‌الانبیاء داشت و به نیروی آن، احکام تصوف را تأسیس کرد.»[1] یعنی قطب همان مقام نبوت و ولایت را برای خود قائل شده است تا بتواند بر مریدان خود در امور دینی و غیردینی حکومت کند، چنانچه اقطاب صوفیه به این مطلب قائلند که همه عبادات و معاملات مریدان باید به اجازه قطب باشد که امر او امر خداست و هر کار اگرچه نیک باشد و به‌قصد صحیح سر زند تا به اجازه قطب نباشد، باطل است.[2] بلکه بالاتر از آن قطب، دارای قدرت تأیید و عدم تأیید تمام افعال و عقاید دینی مرید بوده، چنانچه که گفته‌شده: «در زمان حیات قطب، باید اهل عالم در امور دینیه، اصلاً و فرعا، اعتقادا و عملاً و اخلاقاً و افعالا و واجبا و مندوباً، از قطب اجازه بگیرند.»[3] در ادامه نیز قطب، حتی بر عقل و منطق و برهان و استدلال مریدان نیز هم دست گذاشته و می‌گوید: «(عقاید مرید) اگر از راه برهان و بی امضاء من باشد، خطا و خلاف واقع است.»[4] این به آن معناست که تمام دین مرید چه ازلحاظ عقلی و چه شرعی در تحت اختیار و اجازه قطب است چنانچه به این موضوع نیز اشاره کرده‌اند که همه دین خدا همین اجازه است هرکه ندارد، دین ندارد.[5] اما این ادعاها با گفته‌های خود صوفیان که کل دین را به شریعت و طریقت تقسیم می‌کنند و اقطاب را عهده‌دار طریقت مریدان و علماء را عهده‌دار شریعت دانسته‌اند در تضاد و باطل است، چرا که صحیح بودن اعمال هر شخص وابسته به یک سری شرایط است که فقط فقیه آن شرایط را از قرآن و روایات و... استخراج کرده و دیگران ملزم به تبعیت از آنان هستند، لذا ملاک صحیح بودن یا نبودن اعمال دینی افراد وابسته به نظر فقیه است نه اقطاب صوفیه و دیگر اینکه هیچ‌کس ملزم به گرفتن اجازه برای انجام این اعمال از قطب یا غیر قطب نیست، چرا که نظر فقیه متکفل صحیح بودن یا نبودن عمل است و عارف حقیقی متکفل تعالی بخشی به عمل است نه متکفل اجازه یا عدم اجازه انجام اعمال.
اما صوفیه نه تنها دین تمام مریدان صوفی را منحصر در اجازه اقطاب خود کرده‌اند بلکه دین تمام غیر صوفیان را نیز وابسته قطب دانسته و معتقدند که: «همه آحاد بشر بی‌استثنا، مگر طفل و دیوانه، خواه قطب را شناخته باشند و نامش را شنیده باشند خواه نه، مرید شأنی قطب هستند و مکلفند به گشتن و یافتن قطب، و تا نیافته و مرید نشده‌اند همه کافرند.»[6] چرا که به گفته کیوان قزوینی خلاصه فروع دین اطاعت قطب است در آنچه بگوید و بخواهد، خواه مطابق قانون دین باشد و خواه نباشد که کسی حق اعتراض بر قطب ندارد.[7] درواقع منحصر کردن دین تمام آحاد بشر به یافتن و شناختن اقطاب صوفیه همان قائل شدن مقام امامت برای اقطاب صوفیه است چرا که این سخن بی‌شباهت نیست به روایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که فرمودند: «مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَیْتَةً جاهِلِيَّةً[8] کسی که بمیرد و امام زمان خویش را نشناخته باشد، در واقع به مرگ جاهلیّت مرده است.» این‌چنین اقطاب صوفیه با این سخنان متکبرانه در منحصر کردن دین تمام انسان‌ها به اجازه خود، در پی نشان دادن فضل و برتری خود بر دیگر انسان‌ها هستند و بارها و بارها صوفیان گنابادی در نوشته‌های خود اقطاب را مظهر تام خداوند، خلیفه‌اللهی، نایبان امام، محل نزول وحی و الهام الهی معرفی کرده‌اند.[9]
اما آنچه مریدان صوفیه باید به آن توجه کرده و در آن تعقل و تفکر کنند این است که اقطاب صوفیه این مقام و برتری را چه کسی به آنها داده است که می‌توانند دین یک انسان را منحصر در اجازه خود کنند و آیا این اقطاب از عهده اثبات این فضل وبرتری برمی‌آیند و آیا تابه‌حال در پی اثبات آن بوده‌اند؟ دیگر اینکه این اقطاب چطور غیر صوفیان را کافر می‌دانند و تنها فرقه ناجیه را فرقه صوفیه می‌دانند آیا این بی‌احترامی به دیگر مسلمانان نیست و آیا علماء بزرگی همچون شیخ مفید و شیخ کلینی که مورد مدح و تأیید حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرارگرفته‌اند و دیگر علماء بزرگ اسلام چون در زمره مریدان اقطاب قرار نگرفته‌اند نعوذبالله گمراه و کافرند.

پی‌نوشت:

[1]. کیوان قزوینی، عباسعلی، استوار رازدار، به اهتمام محمود عباسی، نشر راه نیکان، تهران، 1387، ص 160
[2]. کیوان قزوینی، عباسعلی، رازگشا، به اهتمام محمود عباسی، نشر بیتا، ص 407
[3]. کیوان قزوینی، عباسعلی، استوار رازدار، به اهتمام محمود عباسی، نشر راه نیکان، تهران، 1387، 165
[4]. قزوینی عباس ‌ علی کیوان، رازگشا، به اهتمام محمود عباسی، بیتا، ص 408
[5]. کیوان قزوینی، عباسعلی، استوار رازدار، به اهتمام محمود عباسی، نشر راه نیکان، تهران، 1387، ص 166
[6]. همان، صص 166 -  167
[7]. همان، 167
[8]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، نشر دارالکتب الاسلامیه، ج 2 ص 253
[9]. گنابادی ملا سلطان محمد، ولایت ‌ نامه، نشر حقیقت، تهران، 1380، ص 71  و گنابادی، ملاعلی (نورعلیشاه ثانی)، صالحیه، انتشارات دانشگاه تهران، 1346، ص 169 و  صالح علیشاه، نامه‌های صالح، نشر تابان، تهران، 1346، ص 14

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.