مبارزه شيخ العراقين با بابيت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_اسم «شيخ العراقين» به گوشتان خورده است؟ کمتر کسی هست که در زمینه بهاییت مطالعه داشته باشد ولی ایشان را نشناسد،لذا از باب اینکه ادای تکلیف در برابر بزرگان کرده باشیم، به معرفی ایشان قلم برمی داریم:
ایشان را با نام آيتالله حاج شيخ عبدالحسين تهراني میشناسند، این عالم بزگوار، (متوفي 1286ق) از فقيهان نامدار قرن 13ق است و زمان اقامتش در کربلا جمعي کثير از مردم آنجا از وي تقليد ميکردند.[1] وي شاگرد برجسته آيتالله «صاحب جواهر» بود و از ايشان اجازه اجتهاد داشت.[2] صاحب جواهر، به اجتهاد 4 تن از شاگردانش تصريح داشت که يکي از آنها شيخ عبدالحسين بود.[3] سخن چنين شخصيت سترگي درباره شيخ العراقين، گواه رتبه بلند وي در دانش و درايت ديني است. چنان که آيتالله ميرزا حسين نوري (محدث نامدار شيعه) او را زبده اعاظم محققين و نخبه افاخم مدققين ميخواند.[4] .
به نوشته اعتماد السلطنه (وزير انطباعات عصر ناصري: تهراني «مجتهدي بسيار فاضل و به قبول عامه نايل بود. در دولت عثماني نيز اعتباري» قابل توجه داشت و «حکام عراق عرب او را حرمتي عظيم مينهادند.»[5] ناصرالدين شاه نظارت بر کار تعميرات و تأسيسات ايران در عتبات عاليات، از جمله، توسعه صحن مطهر سالار شهيدان عليه السلام، و تعمير بناي آن را، به شيخ العراقين سپرده بود[6] و «از مراقبت و مواظبت» وي «در تعمير گنبد منور... و نصب خشته اي طلايي شهر» رضايت تام داشت.[7] شاه او را در 1274ق براي تعمير صحن مطهر ائمه اطهار در کربلا و کاظمين و سامرا (عليهم السلام) مأمور کرد و او از 1274 تا 1286 (که در 22 رمضان آن فوت کرد) به اين کار اشتغال داشت. کتابخانه شخصي او در کربلا به علت داشتن نسخههاي نفيس، شهرت داشت.[8] .
شيخ العراقين، مورد اعتماد و عنايت خاص اميرکبير قرار داشت[9] و امير، که از گوهرشناسان روزگار بود، علاوه بر ارجاع محاکمات شرعي ديوان به محضرش[10] ، «در مطالب مشکله و امور معضله با او مشورت» ميکرد[11] عباس اقبال، با اشاره به «ارجاع محاکمات» از سوي امير «به محضر جناب... شيخ العراقين»، ميگويد: روز بروز «عقيده او نسبت به جناب شيخ افزون ميگرديد».[12] سپس با نقل داستاني درباره نحوه آشنايي امير با شيخ ميافزايد: پس از آن آشنايي، امير «همواره در ترويج شيخ اقدامات کافي نمود و روز به روز در عقايد او نسبت به شيخ ميافزود تا آن که محل وثوق امير شد و طرف مشاوره در بعضي از امور مشکله گرديد».[13] به نوشته فريدون آدميت: در دوران صدارت امير «همه دعاوي که جنبه شرعي داشت و به ديوانخانه رجوع شده بود، به محضر شيخ عبدالحسين احاله ميگرديد. داوري او قطعي بود. کنت دوگوبينو نيز از شيخ عبدالحسين به احترام ياد ميکند؛ او را فقيهي بلند پايه و پاکدامن، و خونسرد و با فراست ميشناسد».[14] .
امير حتي وصي خود را شيخ عبدالحسين قرار داد[15] و شيخ نيز، مدرسه و مسجد حاج شيخ عبدالحسين (واقع در بازار تهران) را از ثلث ميراث امير بنيان نهاد. مهدي بامداد ميگويد: «شيخ العراقين از مجتهدين معروف، و به زهد و تقوي و مديريت در کار شهرت زيادي داشت. شادروان... اميرکبير با آن نظر دقيقي که در شناسايي مردم و به ويژه ملاها داشت در بين تمام روحانيون زمان خود، او را وصي خويش قرار داد و شيخ العراقين هم از مال الوصايه امير شهيد، مسجد و مدرسهاي عالي در تهران بنا نهاد که امروزه به مسجد و مدرسه شيخ عبدالحسين يا مسجد آذربايجانيها معروف ميباشد».[16] شواهد همچنين حاکي است که پس از قتل امير، شيخ مباشرت امور خانواده وي را بر عهده داشت.[17] .
شيخ عبدالحسين، به کمال و کارآمدي احکام و قوانين اسلامي در جامعه بشري ايمان راسخ داشت و معتقد بود که «هرگاه مدار دولت و مملکت داري از روي شريعت مطهره باشد... هيچ فتنه و فساد بر نيايد».[18] بر همين اساس، زماني که ديد «بدعت» باب و بهاء، کيان دين را به خطر افکند، با جديت تام به مبارزه برخاست. قديم ترين اقدام او در اين راه ممانعت از ملاقات باب و مريدانش با محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدين شاه) بود که فرصتي تاريخي براي «اظهار وجود» و «تبليغ» را از آنان گرفت. کنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران، «حاجي شيخ عبدالحسين که مردي فقيه و مجتهد و متدين و متقي است، فراست و قضاوتهاي بي طرفانهاش موجب اعتماد همه کس شده و طرف احترام عموم است، به شاه و وزير و بزرگان مملکت گفته بود: آيا در نظر داريد که به جاي مذهب کنوني، مذهب جديدي که هنوز نميشناسيد برقرار نماييد؟...»[19] .
روشن است که براي فقيه تيزبيني چون شيخ العراقين، «بطلان دعاوي باب» ـ با توجه به شواهد و دلايل گوناگون، از آن جمله: «توبه صريح» خود باب بر فراز منبر شيراز، و وجود اغلاط پيش افتاده ادبي در الواح صادره از وي ـ کاملاً واضح بود و آمدن باب و جمعي از مريدانش به پايتخت به عنوان ملاقات با سلطان، بيشتر فرصتي براي «ابراز وجود» و «تبليغات مسلکي» بود. خاصه آنکه، احساس ميشد که دستهاي مشکوکي از درون حکومت (نظير منوچهر خان معتمدالدوله حاکم اصفهان) با اغراض سياسي در پي تقويت فتنه، و ماهي گرفتن از آب گل آلودند... لذا «هوشمندانه» مانع اجراي اين سناريوي خطرناک گرديد.
ایشان در زمان تبعيد بهاء به عراق، و تجمع بابيان در آن سامان، در عراق مي زيست و شاهد فعاليتهاي سوء آنان بود. منابع بهائي تصريح دارند که بابيان مهاجر، شبها به دزديدن کفش و کلاه و پول و پوشاک زوار شيعه در اماکن مقدسه مي پرداختند[20] و به اعتراف خود حسينعلي بهاء: «در اموال ناس مِن غير اذنٍ تصرف مينمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه ميشمردند».[21] .
علاوه، بين خود بابيها نيز بازار آشوبگري و آدمکشي رونق داشت و به قول خواهر بهاء (عزيه خانم) بهاء نيز در اين فجايع بيدخالت نبود.[22] .
اقدامات شيخ العراقين کينه شديد سران مسلک باب و بهاء، را بر ضد وي بر انگيخته است. حسينعلي بهاء در لوحي که به نام شيخ صادر کرده سخت به وي تاخته و او را «غافل مرتاب» و عنصري «مکار» ميخواند![23] و شوقي افندي (نتيجه دختري بهاء، و جانشين عباس افندي) نيز در فحشنامهاي که با عنوان «لوح قرن» از خود به جا نهاده، کراراً شيخ را با الفاظي چون «شيخ خبيث» [24] و «مردود دارين و مبغوض ثقلين»[25] مورد هتک و شتم قرار داده است.
پانوشت:
[1] براي نمونه ر.ک، اظهارات ابوالقاسم افنان، مورخ بهائي، در عهد اعلي...، ص 388 و 390؛ مجله «پيام بهائي»، ش 296، ژوئيه 2004، «يادداشت ماه».
[2] معارف الرجال، شيخ محمد حرزالدين، 2 / 34.
[3] الکرام البرره، شيخ آقا بزرگ تهراني،2 / 713؛ معارف الرجال، 2 / 35.
[4] معارف الرجال، 2 / 112.
[5] مکتوبات، اعلاميههاي... شهيد شيخ فضلالله نوري، محمد ترکمان، ص 449.
[6] چهل سال تاريخ ايران... (المآثر و الاَّثار)، به کوشش ايرج افشار، 1 / 189. درباره شيخ عبدالحسين، همچنين، ر.ک، ريحانه الادب، علامه خياباني، 3 / 329.
[7] ريحانه الادب، 3 / 329 و نيز: معارف الرجال، 2 / 35.
[8] روزنامه ناصرالدين شاه به خراسان، علينقي حکيم الممالک، ص 470.
[9] نامههاي امير کبير به انضمام رساله نوادر الامير، تدوين سيد علي آلداود، ص 316.
[10] بامداد به «ارادت» ميرزا تقي خان اميرکبير نسبت به شيخ تصريح دارد (شرح حال رجال ايران، 6 / 94).
[11] اميرکبير و ايران، آدميت، ص 308 و 343.
[12] ر.ک، اسناد و نامههاي اميرکبير، همان، ص 82.
[13] ميرزا تقي خان اميرکبير، ص 168.
[14] همان، صص 171-168.
[15] امير کبير و ايران، ص 308. نيز ر.ک، ص 343 و 103.
[16] همان، ص 308؛ ميرزا تقي خان اميرکبير، ص 168 و 368.
[17] شرح حال رجال ايران...، 2 / 244 -243. نيز ر.ک، همان: 6 / 94 و 1 / 221 -220؛ چهل سال تاريخ ايران...، 1 / 189؛ مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان، به کوشش کريم اصفهانيان، 2 / 367 -366.
[18] ميرزا تقي خان امير کبير، صص 374-373، نامه مادر امير. همچنين براي مشاهده وقفنامهاي از مادر امير که در آن از شيخالعراقين ياد شده ر.ک، گنجينه اسناد، سال 3، دفتر 2 و 3، صص 111-107.
[19] انديشه ترقي...، فريدون آدميت، ص 103.
[20] سياستگران دوره قاجار، خان ملک ساساني، چاپ آل داود، صص 344- 345.
[21] قرن بديع، شوقي افندي، 2 / 107 -106.
[22] مائده آسماني، اشراق خاوري، تهران 1327ش، 7 / 130.
[23] داستانهايي از حيات عنصري جمال اقدس الهي، علياکبر فروتن، موسسه ملي مطبوعات امري، 134 بديع، ص 17؛ عهد اعلي...، ص 514.
[24] براي نوشته بهاء ر.ک، همان، ص 568 و نيز ص 515.
[25] توقيعات مبارکه حضرت ولي امر، لوح قرن احباء شرق، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 123 بديع، ص 67.
افزودن نظر جدید