توسل به پیامبر (ص) توسط سلف (قسمت اول)

  • 1403/02/30 - 13:28

وهابیون ادعا می‌کنند هیچ یک از سلف به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله توسل نکرده‌اند و این امر بدعت و حرام است؛ در پاسخ گفته می‌شود: در روایت صحیحی، تعلیم توسل توسط عثمان بن حنیف صحابی به فرد نیازمندی داده شد و هیچ عالمی پس از نقل این حدیث، آن را باطل ندانسته است.

توسل به پیامبر

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از صدر اسلام تا قرن هفتم، هیچ یک از علمای اسلامی، بر حرمت یا شرک بودن توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از رحلت حضرت فتوا نداده‌اند؛ بلکه همواره به ایشان توسل می‌کردند؛ اما وهابیون معتقدند توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از وفات حضرت، حرام و بدعت است. آن‌ها می‌گویند هیچ یک از سلف،[1] پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، به حضرت متوسل نشده‌اند. آن‌ها که خود را تابع سلف معرفی می‌کنند، می‌گویند عمل نکردن سلف به این نوع از توسل، دلیل بر بدعت بودن و عدم جواز آن است.

باید به وهابیون پاسخ داد که ادعای آنان در عمل نکردن سلف به این گونه از توسل، باطل است. برای اثبات توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله توسط سلف، گزارشاتی که در تاریخ نقل شده، کفایت می‌کند. اولین گزارشی که می‌توان به آن استدلال کرد، روایت طبرانی از عثمان بن حنیفِ صحابی است؛ او نقل می‌کند: «مردی به جهت خواسته خود به طور مکرر نزد عثمان، خلیفه سوم، می‌رفت؛ اما عثمان به او توجهی نداشت تا اینکه با عثمان بن حنیف ملاقات کرد و خواسته‌اش را با او در میان گذاشت. عثمان بن حنیف به او گفت: وضو بگیر و به مسجد برو و دو رکعت نماز بگزار، سپس این دعا را بخوان: «خدایا از تو می‌خواهم و به وسیله پیامبرمان حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله، به سوی تو به روی می‌آورم. ای محمد! من به وسیله توجه به تو، به درگاه خدا روی می‌آورم». سپس خواسته‌ات را بگو.

آن مرد رفت و همین کار را کرد؛ آنگاه به سوی خانه عثمان رفت. دربان بيرون آمد و دست او را گرفت و نزد عثمان بن عفان برد. عثمان، او را احترام کرد و خواسته‌اش را بر آورد. سپس عثمان گفت من همین حالا به یاد خواسته تو افتادم و هرگاه خواسته‌ای داشتی، نزد ما بيا. آنگاه مرد نزد عثمان بن حنیف رفت و از او تشکر کرد.

عثمان بن حنیف گفت: این سفارش از من نبود. روزی خدمت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بودم، مرد نابینایی نزد حضرت آمد و از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خواست برای بازگشت بینایی‌اش دعا کند. حضرت همین دستور را به او دادند. مرد نابینا پس از عمل به اين دستور، در حالی که چشمانش می‌دید، به ما ملحق شد».[2] طبرانی با سه سند، این روایت را ذکر می‌کند و می‌نویسد: «این حدیث صحیح است».[3] عده‌ای از علمای حدیث اهل‌سنت، این روایت را از طبرانی نقل کرده و آن را صحیح می‌شمارند.[4]

احمد بن صدیق غماری، در مورد حدیث عثمان بن حنیف می‌نویسد: «این حدیث، به اتفاق همه حفاظ، حدیث صحیحی است؛ ترمذی، ابن خزیمه و ابن حبان از جمله علمایی هستند که به صحت آن اذعان کرده‌اند».[5] شوكانی نیز پس از بیان این روایت، می‌نویسد: «این حدیث دلیلی بر جواز توسل به (ذات) پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به حساب می‌آید».[6] حتی ابن‌تیمیه نیز این روایت را از بیهقی و حاکم نیشابوری نقل کرده و هیچ ایرادی به آن نگرفته است، در حالی که شیوه‌اش در این کتاب این بوده که هر حدیثی را نمی‌پذیرد، اشکالش را بیان می‌کند.[7]

عثمان بن حنیف انصاری از جمله اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده و در غزوات شرکت داشته و از سلف به شمار می‌آید و روایت او، ادعای وهابیت را مخدوش می‌کند. این ماجرا نیز در زمان خلافت عثمان رخ داده و پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است.

عثمان بن حنیف از سفارش پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به مرد نابینا، برداشت می‌کند توسل به حضرت، منحصر به زمان حیات ایشان نیست و عمل به این سفارش، بعد رحلت حضرت نیز جایز و مشروع است؛ بنابراین تقسیم توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در زمان حیات و پس از رحلت حضرت، امری جدید است و دلیل و شاهدی بر این تقسیم در میان سلف نیست. آنان جواز توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را پس از وفات ایشان، امری مسلم می‌دانستند و هیچ اختلافی در این مسئله نداشتند؛ هیچ یک از کسانی که این روایت را در کتابشان آورده‌اند، این عمل را باطل ندانسته و از هیچ یک از صحابه یا تابعین و به طور کلی سلف، کلامی در مخالفت این روایت، به ما نرسیده است. در نتیجه، این تقسیم وهابیت در توسل مشروع (توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در زمان حیات) و غیر مشروع (توسل به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  پس از رحلت حضرت)، خود نوعی بدعت است.

پی‌نوشت:
[1]. وهابیون با استناد به روایتی موسوم به «خیر القرون» گفته‌­اند سلف از حیث دوره زمانی بر مسلمین سه قرنِ نخست صدر اسلام اطلاق می‌­شود.
[2]. المعجم الصغير، طبرانی، المكتب الإسلامی، ج1، ص306.
[3]. همان.
[4]. الترغيب والترهيب من الحديث الشريف، منذری، ج1، ص273.
مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هيثمی، ج2، ص279.
[5]. قطع العروق الوردیه، غماری، قاهره، دارالمصطفی، ص58.
[6]. تحفه الذاکرین، شوکانی، بیروت، دارالقلم، ص212.
[7]. قاعدة جليلة فی التوسل و الوسيلة، ابن تيمیه، ص206-208.

تولیدی

دیدگاه‌ها

از این روایت استفاده می‌شود که استعانت و کمک خواهی از پیامبر با نام یا «رسول الله» و «یا محمد» در سیره صحابه بوده است؛ بدین جهت این روایت که درخواست از خدا و واسطه قرار دادن پیامبر رحمت و درخواست از پیامبر برای رسیدن به خدا و دست‌یابی به حاجت و نیاز را اثبات می‌کند، دلیلی محکم برای درستی توسل است. /////// با کمی دقت متوجه می‌شویم که پیامبر اکرم در این روایت توسل را به او آموخته است و حقیقت توسل را که با «یا محمد» و حرف ندا، بیان می‌فرمایند. برای همین ابن تیمیه و وهابیون نمی‌توانند، برای توجیه افکار خود از این دلیل قوی فرار کنند. جالب این است که بسیارى از بزرگان اهل‌سنّت تصریح کرده‌اند که این حدیث صحیح است. ////// در خلافت عثمان نیز از پیامبراکرم با «یا رسول الله» و «یا محمد» استمداد می‌کردند و صحابه دیگر نه فقط جلوگیری نمی‌کردند، بلکه او را بر استمداد از رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) کمک می‌کردند: فردی برای رفع نیاز خود نزد عثمان بن عفان رفت و آمد می‌کرد، ولی به او توجه نمی‌شد، تا نزد عثمان بن حنیف رفت و شکایت کرد، عثمان بن حنیف پیشنهاد کرد، وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و از خدا چنین بخواهد: «الهی! از تو می‌خواهم و به‌تو به‌وسیله پیامبر رحمتت حضرت محمد روی می‌آورم، ای محمد! من با وسیله قرار دادن تو به پروردگارم رو می‌آورم، تا نیازم را برآورده کنی.» /// سپس آن مرد نیازمند، به این دستور عمل کرد و نزد خلیفه آمد. هنگامی‌که به در خانه خلیفه رسید، مأموران دست او را گرفته و نزد عثمان بردند او را با احترام بر مسند نشاندند. خلیفه از او پرسید نیاز تو چیست؟ حاجت خودش را بیان کرد و خلیفه بلافاصله حاجتش را برآورد. و به او گفت چرا تاکنون حاجت خود را از ما نخواستی؟ هرگاه نیازی داشتی نزد ما بیان کن. //// آن‌گاه این فرد با خوشحالی نزد عثمان بن حنیف آمد و برای او طلب خیر کرد، (جزاک الله خیرا) و گفت به سفارش شما کار من درست شد، عثمان بن حنیف گفت: والله من هیچ سفارشی نکردم، ولی در حضور پیامبر اکرم بودم، که یک نفر نابینا آمد و شکایت کرد، آن حضرت این دستور را به او دادند و او عمل کرد، عثمان بن حنیف گفت: به خدا قسم! من همان‌جا نشسته بودم و دیری نگذشت، فردی که نابینا بود، با بینایی کامل وارد شد، گویا هرگز نابینا نبوده است.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.