چرا ایرانیان، 900 تن از تورانیان را سر بریدند؟
در شاهنامه آمده که ایرانیان، 900 نفر از تورانیان را گردن زدند. میگوییم خشونت لازمه زندگی بشر است. اما وقتی مشابه همین رفتار (بلکه بسیار قاعدهمندتر و هنجارمندتر و خردمندانهتر) را در تاریخ اسلام (ماجرای اشرار بنی قریظه) میبینیم، آنگاه شاهد این خواهیم بود که برخی از مدعیان شاهنامهدوستی و شاهنامهخوانی، ناجوانمردانه علیه اسلام حُکم صادر میکنند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ کیخسرو پادشاه سلسله کیانیان، لشکری به توران فرستاد تا انتقام خونِ سیاوش را از افراسیاب تورانی و تورانیان بگیرند. فرمانده لشکر توران، "پیران" نام داشت. او برای گودرز (پهلوان ایرانی) پیامِ صلح فرستاد و از او خواست که به جای جنگ، آشتی کنیم. اما گودرز به او پاسخ داد که اگر من از جنگ و ریختن خونها دست بردارم، فردای قیامت، در محضر خداوند چگونه پاسخ بدهم؟ باید انتقام خونِ سیاوش و پسرانم را بگیرم تا پس از مرگ، در دادگاه خداوندی، سربلند باشم.[1]
پیران که چنین شنید، گفت: حال که ایرانیان میخواهند انتقام بگیرند، پس جا دارد که من هم انتقام 900 تن از عزیزانم که به دست ایرانیان سر بریده شدند را بگیرم:
چرا من به كين برادر كمر
نبندم نخارم ازين كينه سر
هم از خون نهصد سر نامدار
كه از تن جدا شد گه كار زار [2]
دقت کردید؟ ایرانیان، 900 نفر از تورانیان را سر بریدند و گردن زدند. اکنون، مقصود اینجانب (نگارندهی این نوشتار) این نیست که بگویم جنایتی رخ داده. بلکه هر آینه ممکن است رفتار ایرانیان در گردن زدنِ تورانیان، به حق بوده باشد. یعنی گاهی لازم است خون ریخته شود. همان گونه که جراح، تیغ به دست میگیرد، عضو را پاره میکند و خون میریزد. یا همان گونه که باغبان، شاخ و برگهای آفت زده را میچیند و میسوزاند. یا همانگونه که باید عفونتها و چرکها را از بین برد، برخی از انسانها نیز شوربختانه وجودشان برای جامعه موجب ضرر است. لذا باید اصلاح و حتی حذف شوند.
این یک منطق خردمندانه است که آثار آن را در جای جای شاهنامه میتوان دید. در اسلام هم چنین است. همچون ماجرای اِعدام اَشرار پیمانشکن بنیقُرَیظه. هرچند در اسلام، اولویت بر اصلاح فَرد و هدایت جامعه است و اعدام و حذفِ افراد مُضِر، اولویت نیست. بلکه گزینههای آخر است یعنی برای وقتی که هیچ چارهای نمانده باشد.
اما شوربختانه، بعضاً دیده میشود که برخی افراد (که ظاهراً شاهنامهخوان و شاهنامهدوست هستند) این منطق طبیعی و خردمندانه را نادیده میگیرند و علیهِ اسلام، حُکم صادر کرده؛ سخن پراکنی میکنند.
پینوشت:
[1]. بنگرید به: «شاهنامه: خون باید ریخت!»
[2]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 505.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 2، ص 140.
افزودن نظر جدید