قتل عام مردم مازندران به دست کیکاووس
کیکاووس (پادشاه ایران) به یارانش فرمان داد که به مازندران بتازند و تمام مردم آن، از پیر و جوان را قتل عام و همهی آبادیها را به آتش بکشند. سربازان کیکاووس به مازندران تاخته؛ آبادیها را غارت و شهر را ویران کردند و مردمان را کشتند. حتی به زنان و کودکان نیز رحم نکردند و همه را از دم تیغ گذراندند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه میگوید:
چون کاووس بر تخت پادشاهی نشست، همهی جهان همچون بندگان او شدند: «چو كاوس بگرفت گاه پدر، مر او را جهان بنده شد سربسر». کاووس، روزی از شدت باده نوشی، مَست شده بود، نزد چند تن از پهلوانان گفت که بر روی زمین، برتر از من کسی نیست. در همان هنگام، یک دیو رامشگر (نوازنده) از مازندران به کاخ کاووس رسید و درخواست کرد که به نزد پادشاه راه یابد. کیکاووس فرمان داد او را به نزدش بیاورند. دیو چون به بارگاه پادشاه رسید بربط نواخت و چنین خواند:
كه مازندران شهر ما ياد باد
هميشه بر و بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گلست
بكوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمين پر نگار
نه گرم و نه سرد و هميشه بهار
کیکاووس از شنیدن این سروده، هَوَس آن به سرش زد که به مازندران تاخته؛ آنجا را به قلمرو خود بیافزاید. لیکن پهلوانان ایران، از شنیدن این سخن اندوهگین شده؛ گفتند: جمشید و فریدون و منوچهر، با آن همه فرّ و شکوه، هرگز از مازندران یاد نکردند. چه اینکه مازندران، قلمرو دیوها است و اگر به جنگ آنان برویم، نابود خواهیم شد:
ز ما و ز ايران بر آمد هلاك
نماند برين بوم و بر آب و خاك
كه جمشيد با فرّ و انگشترى
بفرمان او ديو و مرغ و پرى
ز مازندران ياد هرگز نكرد
نجست از دليران ديوان نبرد
کیکاووس این سخنان را نشنیده گرفته؛ فرمان داد سپاهیان ایران آماده نبرد و تاختن به مازندران شوند. پس به سوی مازندران روانه شدند تا به کوه اسپروز رسیدند، که آفتاب پشت آن غروب میکند. کیکاووس، به گیو (Giv) فرمان داد تا دو هزار تن از جنگجویان ایرانی را با خود همراه کن و به شهر مازندران بتاز، تمام مردم آن، از پیر و جوان را قتل عام کن و همهی آبادیها را به آتش بکش تا خبر آمدن ما به دیوها برسد:
هر انكس كه بينى ز پير و جوان
تنى كن كه با او نباشد روان
و زو هرچ آباد بينى بسوز
شب آور بجايى كه باشى بروز
گیو با یاران خود، به مازندران تاخت و آبادیها را غارت و شهر را ویران کرد و مردمان را کشت. حتی به زنان و کودکان نیز رحم نکرد و همه را از دم تیغ گذراند. سپس:
زن و كودك و مرد با دستوار
نيافت از سر تيغ او زينهار
همى كرد غارت همى سوخت شهر
بپالود بر جاى ترياك زهر
سپس به شهری دیگر از مازندران رسیدند. آن شهر به قدری زیبا بود، گویی بهشت برین بود. پر از کنیزکان و پسرکان زیباروی و آبادی. پس آنجا را نیز غارت کردند. پادشاه مازندران از آنچه گذشت آگاه شد. پس از دیو سپید، یاری خواست. دیو نیز، به وسیله جادو، چشمان کیکاووس و بخشی از سپاهیان او را کور کرد. سپس، دیو سپید، لشکری از دیوها را روانه کرد و کیکاووس و یارانش را به اسارت گرفت. کیکاووس، به هر طریق، پیامی برای زال فرستاد و داستان را برای او بازگو کرده؛ از وی یاری خواست. زال نیز، رستم را به سوی مازندران روانه کرد تا سپاهیان ایران را از چنگ دیو رها کند. رستم به سوی مازندران روانه شد و آنجا داستان هفت خان رخ داد.
نکته:
توجه کنیم که منظور شاهنامه از دیو، همان کفار و مشرکین بدکردار است. برای مشاهده اسناد بنگرید.
افزودن نظر جدید