تکرار تاریخ در اتهامات یزیدیان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از شبهاتی که امروزه پیروان وهابیت به تبعیت از سردمدار خود ابنتیمیه حرّانی[1] در مبحث شهادت امام حسین (علیه السّلام) به شیعه وارد میکنند این شبهه میباشد، که شیعیان خودشان به امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشتند او را دعوت کرده و چون او را به سوی کوفه کشاندند، به او نیرنگ زده، از یاریش خودداری نموده، با او دشمنی ورزیده و نهایتاً او را کشته و از آن روز تاکنون خودشان بر او گریه و عزاداری کرده و بر سر و سینهی خود میزنند.[2]
در پاسخ به این شبهه باید گفت در حقیقت این شبهه در عصر حاضر ادامهی همان جریان جوسازی یزید علیه امام حسین (علیه السّلام) در همان زمان است، که برای توجیه رفتارهای خود با تبلیغات مسموم کوشید تا امام حسین (علیه السّلام) و یاران او را «خارجی از دین» معرفی کند و یا در دارالامارهی خود با گماردن خطیب بر منبر و مدح خود و پدرش معاویه توسط خطیب درباری، جوّ را به نفع خود مساعد سازد و چون امام سجاد (علیه السّلام) نیز از یزید خواست تا بر چوبها (منبر) بالا رود و مطالبی را بیان فرماید با ممانعت یزید روبرو گردید، ولی نهایتاً با اصرار دیگران ناچار به موافقت شد و چون رسوایی خود را شاهد بود، بهترین راهکار برای مقابله با افشاگریهای امام سجاد (علیه السّلام) را «اذان» برای اقامهی نماز دید و به همینرو به مؤذن گفت: «اذان بگو» که همینجا نیز امام سجاد (علیه السّلام) از فقرات اذان برای رسواسازی یزید بهترین استفاده را نمود.[3] پس همانگونه که چنین اذانی را نمیتوان اذان نامید، بلکه در حقیقت دسیسهای بود برای عوامفریبی و سرپوش گذاردن بر جنایات یزید؛ در اینجا نیز داستان به همین منوال است.
از طرفی از پیروان وهّابیت شبههافکن که از ویژگیهای بارزشان، بستن چشم بر استنادات دقیق تاریخی و باز کردن دهان و شبههافکنی فلّهای است، میپرسیم اگر داستان بدان شکل است، که شما میگویید و حتّی اگر یک نفر شیعهی معروف و نامدار در میان قاتلان کربلا بود، چرا این موضوع در هیچ کتاب و متن تاریخی، نیامده؟ در حالیکه اگر چنین میبود، در دوران بنیامیه و بنیعباس که کتاب تاریخی به امر آنان و به نفعشان نوشته میشد و در راستای بدنام کردن شیعه از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند، میتوانستند از این موضوع بهترین استفادههای تبلیغاتی را کرده و آن را با آب و تاب فراوان در کتابهای خود نقل کنند، امّا دریغ از حتی یک متن تاریخی و یا روایت ولو غیر معتبر که ادّعاهای امروز وهّابیت را تایید کند.
پینوشت:
[1]. رأس الحسين، تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني (المتوفى: 728هـ)، تحقيق: الدكتور السيد الجميلي، ص207.
[2]. سایت مؤسسة تحقیقاتی حضرت ولی عصر، «آیا شیعیان کوفه امام حسین علیه اسلام را شهید کردند؟»، کد مطلب: 7811، تاریخ انتشار: 11 / 7 / 1395.
[3]. «دعا يزيد بالخاطب وأمر بالمنبر فأحضر، ثم أمر الخاطب فقال: اصعد المنبر فخبر الناس بمساوئ الحسين وعلي وما فعلا! قال: فصعد الخاطب المنبر فحمد الله وأثنى عليه، ثم أكثر الوقيعة في عليّ والحسين، وأطنب في تقريظ معاوية ويزيد فذكرهما بكل جميل. قال: فصاح علي بن الحسين: ويلك أيها الخاطب! اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فانظر مقعدك من النار. ثم قال علي بن الحسين: يا يزيد أتأذن لي أن أصعد هذه الأعواد فأتكلم بكلام فيه رضا الله ورضا هؤلاء الجلساء وأجر وثواب؟ قال: فأبي يزيد ذلك، فقال الناس: يا أمير المؤمنين! ائذن له ليصعد المنبر لعلنا نسمع منه شيئا! فقال: إنه إن صعد المنبر لم ينزل إلا بفضيحتي أو بفضيحة آل سفيان، قيل له: يا أمير المؤمنين! وما قدر ما يحسن هذا؟ قال: إنه من نسل قوم قد رزقوا العلم رزقا حسنا. قال: فلم يزالوا به حتى صعد المنبر فحمد الله وأثنى عليه، ثم خطب خطبة أبكى منها العيون وأوجل منها القلوب، ثم قال: أيها الناس! من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني أنبأته بحسبي ونسبي، أيها الناس! أنا ابن مكة ومنى وزمزم والصفا، أنا ابن خير من حج وطاف وسعى ولبّى، أنا ابن خير من حمل البراق، أنا ابن من أسري به من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى، أنا ابن من بلغ به جبريل إلى سدرة المنتهى، أنا ابن من دنا فتدلى فكان قاب قوسين أو أدنى، أنا ابن من صلى بملائكة السماء، أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن سيدة النساء! قال: فلم يزل يعيد ذلك حتى ضج الناس بالبكاء والنحيب. قال: وخشي يزيد أن تكون فتنة، فأمر المؤذن فقال: اقطع عنا هذا الكلام! قال: فلما سمع المؤذن قال: الله أكبر! قال الغلام: لا شيء أكبر من الله، فلما قال: أشهد أن لا إله إلا الله! قال الغلام: يشهد بها شعري وبشري ولحمي ودمي، فلما قال المؤذن: أشهد أن محمدا رسول الله! التفت علي بن الحسين من فوق المنبر إلى يزيد فقال: محمد هذا جدي أم جدك؟ فإن زعمت أنه جدك فقد كذبت وكفرت، وإن زعمت أنه جدي فلم قتلت عترته؟ قال: فلما فرغ المؤذن من الأذان والإقامة تقدم يزيد يصلي بالناس صلاة الظهر. فلما فرغ من صلاته أمر بعلي بن الحسين وأخواته وعماته رضوان الله عليهم، ففرغ لهم دارا فنزلوها وأقاموا أياما يبكون وينوحون على الحسين رضي الله عنه.» کتاب الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی، دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت، ج 5، ص 132.
افزودن نظر جدید