نقد «من زئوس هستم» با موضوع خلافت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در نظم نوین جهان که توسط انسانهایی پلید برنامهریزی میشود جوانان به سمت الحاد و عدم باور به خدا پیش میروند خطر رواج این تفکر که سابقۀ هزاران ساله دارد بر کسی پوشیده نیست. این اولین بار نیست که ملحدین، ترویجِ عدمِ اعتقاد به خدا میکنند. در صفحات تاریخ میخوانیم که در زمان امام صادق (علیهالسلام) شخصی مانند ابن ابی العوجاء (که به لحاظ علمی فردی بسیار قوی بوده است) در مسجد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مینشسته و افکار و آراء باطل خویش را ترویج میکرد. امام صادق (علیهالسلام) با تجهیز علمی اصحابی مانند هشام بن حکم و مفضلبنعمر به شبهات بیاساس این فرد جوابهایی مستدل و متقن میدادند. این شیوه برخورد امام صادق(علیهالسلام) با ملحدین به ما میآموزد، مؤمنین باید اعتقاد خود را از راه عقل به دست آورند تا کسی به راحتی آنها را فریب ندهد و اعتقادات آنان را متزلزل نسازد و ثانیا جوابهایی فاخر برای شبهات آنان داشته باشند.
در شبکههای مجازی افراد ملحدی با نام آتئیست اقدام به انتشار افکار پلید و مادیگرایانه خود کرده و بر روی افکار پاک بعضی از جوانان تأثیرات مخربی میگذارند. یکی از راههای پلید آنان که ظاهرا سرمایهگذاری مالی بسیار قوی پشت این مسئله میباشد کلیپهای انیمیشن «من زئوس هستم» میباشد.
از جمله کلیپهایی که در این نوشته مورد بررسی و نقد قرار خواهد گرفت کلیپ 140 میباشد: گذشته از اینکه تمامی کلیپهای موجود زئوس از روشهای مرموزانهای مانند بدون سند و دلیل صحبت کردن، بازی با الفاظ و مغلطهکاری و ... برای رسیدن به اهداف شوم خود استفاده میکند، در این کلیپ نیز علاوه بر این روشها سعی دارد، با دست کاری تاریخ و نگفتن بعضی از تاریخ، اصل امامت را ساخته و پرداخته ذهن مردم شیعه در دو قرن بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) دانسته و موضوع قیام امام حسین (علیهالسلام) را اینگونه به مخاطب خود القاء کند که این قیام، اصلا به بحث امامت ربطی ندارد و جنگ بر روی تخت پادشاهی و حاکمیت مسلمین است، همچنانکه جنگ علی (علیهالسلام) و معاویه بود(!) و در نهایت جنگ بین یزید و امام حسین (علیهالسلام) یک موضوع خانوادگی است، و این موضوع را با ترفند همتراز و فامیل یا صحابه بودن، معاویه، یزید، عمر بن سعد و.... با امام علی و حسنین (علیهمالسلام) به مخاطب خود تحمیل میکند.
نکته: به دلیل طولانی شدن مطلب، و اشکالات زیادی که در این کلیپ وجود دارد، ما کلیپ 140 را به دو قسمت تبدیل کرده و برای هرکدام مقالهای در رد آنها ارائه خواهیم داد، و در همین سایت منتشر خواهد شد.
بررسی و نقد:
اشکال نخست: معاویه حاکم شام تن به بیعت با علی نداد. و علی با عنوان خلیفه به جنگ با معاویه رفت. کار جنگ به صلح و حکمیت رسید. یعنی دو طرف تعهد کردند که هرچه حَکَمها حُکم کردند، بپذیرند. اما در این حَکَمیت حُکم شد که علی از خلافت مسلمین عزل و معاویه خلیفه مسلمین شود. اما علی به تعهد خود پایبند نماند(!) و حکم حکمیت را نپذیرفت!
جواب: در پاسخ زئوس فقط به نقل تاریخ استناد خواهیم کرد، سپس خود خواننده قضاوت کند. اما داستان چیست؟ بىشک دوران خلافت عثمان مخصوصاً سالهاى پایانى آن، از طوفانىترین سالهاى قرن نخست اسلام است که مورّخان به طور گسترده درباره آن بحث کردهاند. به اعتقاد بعضى صحیحترین اخبار در مورد عثمان آن است که طبرى در تاریخ خود آورده است. خلاصه مطالب او چنین است:
عثمان کارهایى کرد که در اسلام سابقه نداشت و باعث خشم مسلمانان گردید. نمونهاى از این اعمال سپردن کارهاى مهم حکومت مسلمانان به افراد نااهل و افراد فاسق و سفیه و بىدین و بخشیدن غنایم به آنان و آزار و ستم طاقت فرسا به شخصیتهاى بزرگى مانند ابوذر و عمّار یاسر و عبدالله بن مسعود و مانند اینها بود.
او ولید بن عقبه را والى کوفه ساخت که شراب مىنوشید و در حال مستى به میان مردم مىآمد و رسوایىهایى به بار آورد که گروهى نزد عثمان به آن شهادت دادند و بعد از عزل او سعید بن عاص را (که او نیز مرد تبهکارى بود) به جاى وى نشاند. سعید با اعمال ناروایش خشم مردم را برانگیخت و مردم به مخالفت با او برخاستند. عثمان به جاى این که آتش فتنه را خاموش کند دستور داد رهبران مخالفان را به شام تبعید کنند. نه تنها در کوفه که در نقاط دیگر نیز انتقادها بالا گرفت. سرانجام گروهى از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردهم آمدند و ایرادهاى مهم را به وسیله عامر بن قیس (که مردى پاک طینت و خداشناس بود) به عثمان رساندند. او به جاى اینکه از این خیرخواهى سپاسگزارى کند پاسخ اهانت آمیزى به فرستاده آنها داد. وضع مدینه روز به روز ناآرامتر مىشد و فریاد انتقاد بلندتر مىگشت.
سرانجام در سال 35 هجرى مخالفینش در شهرهاى مهم اسلامى با هم مکاتبه کردند و تصمیم بر عزل عثمان و فرماندارانش گرفتند. گروهى از مصر و گروه دیگرى از کوفه و گروه بسیارى از بصره، به عنوان زیارت خدا حرکت کرده و به سوى مدینه آمدند و مردم مدینه را از تصمیم خود باخبر ساختند. مهاجران و انصار (که از عملکرد عثمان ناراضى بودند) به حمایت او برنخاستند. مخالفان به آسانى وارد مدینه شدند و خانه عثمان را محاصره کردند، ولى مانع از رفت و آمد افراد نبودند.
عثمان از این هجوم عمومى سخت در وحشت فرو رفت و نزد امام على (علیهالسلام) آمد و از آن حضرت تقاضا کرد که نزد معترضان برود و آنها را از راهى که در پیش گرفتهاند منصرف سازد. امام (علیهالسلام) فرمود: «با چه شرایطى آنها را راضى کنم؟»
عثمان عرض کرد: «با این شرط که من، بعد از این تنها با صلاح اندیشى شما کار مىکنم.» امام (علیهالسلام) فرمود: «بارها تو را نصیحت کردهام و تو هم وعده دادهاى، ولى به وعدهات وفا نکردهاى و به سخنان مروان و معاویه و امثال آنها گوش فرا دادى.» سرانجام امام (علیهالسلام) پذیرفت و براى فرونشاندن خشم مردم با گروهى از مهاجران و انصار حرکت کرد و نزد معترضان آمد. مخصوصاً با مصریان که انتقادهاى شدیدى داشتند مذاکره فرمود و آنها قبول کردند که به مصر بازگردند. به عثمان نیز سفارش فرمود که به تمام شکایت مردم رسیدگى کند و از کارهاى گذشته توبه کند.
عثمان خطبهاى خواند و آشکارا اعلام توبه کرد و قول داد به تمام شکایات مردم رسیدگى کند. هنگامى که عثمان به منزل بازگشت دید مروان و عدهاى از بنىامیه در منزلش گرد آمدهاند. مروان گفت: «سخن بگویم یا ساکت بنشینم»؟ همسر عثمان فریاد زد: «ساکت باش! به خدا شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود. او به مردم وعده داده و باید به وعدهاش وفا کند.»
مروان ساکت ننشست و گفت: «سخنى را که گفتى به صلاح خلافت تو نبود.» عثمان تحت تاثیر مروان قرار گرفت و به او دستور داد تا مردم را پراکنده کند. مردم به خانه امام على (علیهالسلام) رفتند و جریان را گزارش دادند. امام (علیهالسلام) فرمود: «اگر در خانه بنشینم عثمان مىگوید که مرا تنها گذاردى و خوار کردى و اگر براى او صلاح اندیشى کنم، باز مروان او را بازیچه خود قرار مىدهد.» سپس به خانه عثمان رفت. فرمود: «به وعده خود وفا نکردى و به سخنان ناصواب مروان (که برخلاف دین و عقل است) گوش دادى. من از این پس به سراغ تو نخواهم آمد.»
معترضان مصرى که عدد آنها بالغ بر دو هزار نفر بود و به خاطر اطاعت از فرمان على (علیهالسلام) راه بازگشت به مصر را مىپیمودند، بعد از سه روز به مدینه بازگشتند و نامهاى را که از غلام عثمان در بین راه گرفته بودند به این مضمون ارایه دادند. در آن نامه عثمان به فرماندارش در مصر دستور داده بود که بعضى از سران معترضان را به دار آویزد و برخى را شدیداً مجازات کند.
آنها نزد امام على (علیهالسلام) آمدند و جریان را بازگو کردند. امام (علیهالسلام) از عثمان توضیح خواست. عثمان انکار کرد که چنین نامهاى نوشته باشد بعضى گفتند که این کار مروان است. مصریان گفتند: «مگر مروان تا این اندازه جرات و نفوذ دارد که مُهر او را پاى نامه بزند و همراه غلام عثمان با شتر بیت المال به سراغ چنان ماموریتى بفرستد؟!» عثمان اظهار بىاطلاعى کرد.
مردم در پاسخ گفتند: «اگر راست مىگویى تو لایق این خلافت نیستى، چرا که دیگران اینگونه بر تو مسلط اند، و اگر دروغ مىگویى باز هم شایستگى خلافت بر مسلمانان را ندارى. پس در هر صورت باید کنار بروى. چند بار توبه کردهاى باز آن را شکستهاى، بنابراین یا از خلافت کنار برو یا کشته خواهى شد و یا ما در راه خدا شهید مىشویم.» عثمان گفت: «اگر کشته شوم بهتر از آن است که ازخلافت کنارهگیرى کنم.»
روز به روز روزگار بر عثمان سخت تر مىشد. بار دیگر از امام على (علیهالسلام) تقاضا کرد که بین او و مردم وساطت و ضرب الاجلى تعیین کند تا به شکایات مردم رسیدگى کند. سه روز او را مهلت دادند، امّا در پنهانى وسایل جنگ را آماده مىکرد. سه روز گذشت و خبرى نشد. گفتنى است که عثمان به معاویه نامه نوشته بود که هر چه زودتر خود با لشکرى به یارى او بشتابد. ولى لشکر به موقع به یارى او نیامد.
سرانجام تودههاى مردم خشمگین و عصبانى (که پیمان شکنىهاى مکرّر عثمان را دیده بودند) به کلّى از او قطع امید کردند و به درون خانه او هجوم بردند و میان طرفداران عثمان و شورشیان نزاع شدیدى در گرفت و تعدادى از دو طرف کشته شدند. آنها در پایان به اتاقى که عثمان در آن بود هجوم بردند و او را کشتند.[1]
معاویه که فرماندار سرزمین شام بود، و در زمان عمر به این سِمت گماشته و در زمان عثمان در آنجا تثبیت شده بود پس از درخواست عثمان برای یاری کردن او لشکریانش را از سوی شام به سمت مدینه حرکت میدهد، اما به آنها دستور میدهد که در مرزهای شام بایستند، دلیل وی میتواند این باشد که ترجیح میداد بعد از کشته شدن عثمان به بهانه خونخواهی ازعثمان، حکومت تمام ممالک اسلامی را بدست بیاورد. کما اینکه عثمان همینگونه پیشبینی کرده بود و به پیک معاویه گفت: «نه، به خدا قسم! میخواهید من کشته شوم و بعد از آن پرچم خونخواهی را بلند کنید! برگرد و آنان را نزد من برسان. بعد از آن، دیگر پیک به سوى عثمان برنگشت تا او کشته شد.»[2] بعد از کشته شدن عثمان، مردم به سمت خانه حضرت علی (علیهالسلام) رفتند و وی را دعوت به خلافت مسلمین کردند، و حضرت علی (علیهالسلام) خلیفه مسلمین شد.
حضرت علی(علیهالسلام) نامهای برای معاویه نوشت و آن را به دست «جریربن عبدالله بجلی، فرماندار پیشین همدان که از سوی عثمان برگزیده شده بود داد تا به دست معاویه برساند و از او بیعت بگیرد، ولی معاویه به بهانههای گوناگون جریر را در آن سرزمین نگه داشت و در این مدت دمشق را آمادهٔ نبرد با علی کرد. معاویه اقدام به جلب حمایت قبایل ساکن شام با شعار خونخواهی عثمان کرد. همچنین، وی حمایت عمرو عاص، که یک سیاستمدار و فرمانده نظامی توانا بود، را در ازای وعده حکومت مصر به دست آورد. وی تبلیغاتی را با استفاده از افرادی نظیر «ولید بن عقبه» و «شرحبیل بن سمط» به راه انداخت و علی را به عنوان قاتل عثمان و دیگر مسلمانان به مردم معرفی کرد.
میان علی (علیه السلام) و معاویه چندین نامه نوشته میشود و امام از حق قانونی خود به عنوان حاکم دفاع میکند. معاویه نامهٔ علی (علیه السلام) را با تأخیر پاسخ میدهد و در این میان خود را آمادهٔ نبرد با او میکند. سپس نامهای به علی (علیه السلام) میفرستد و به او پیشنهاد میکند که من حکومت تو را به شرطی میپذیرم که در جایگاه خود باقی بمانم و فرمانداری مصر را هم در دست بگیرم. چون علی (علیه السلام) این درخواست او را نمیپذیرد، معاویه نامهٔ اعلام جنگ و درخواست قصاص قاتلان عثمان را به جریر میدهد تا به دست امام برساند. همچنین معاویه به خودمختار بودن شام به رهبری خودش اصرار میورزید. معاویه در پاسخ به بهانهٔ مشارکت نداشتن در انتخاب علی (علیه السلام)، حامیان شامی خود را بسیج کرده و از بیعت با امام سرباز زد. از سوی دیگر، معاویه میکوشید تا مکاتبات و مراودات دیپلماتیک را از مردم شام مخفی کنند، زیرا اگر آنها درمییافتند که وی مطالبه حکومت شام و مصر را دارد، تبلیغاتی که برای خونخواهی عثمان به راه انداخته بود خنثی میشد. جنگ صفین رخ میدهد.
بامداد روز پنجشنبه دوازدهم ربیعالاول خدمت عمروعاص به امویان در جنگ صفین، مایه حیات آنان شد. او در حساسترین لحظههای جنگ، زمانیکه نشانههای شکست در سپاه معاویه آشکار گشته بود دست به نیرنگی بزرگ زد، و دستور داد با بستن قرآن بر سر نیزهها و حملکردن قرآن بزرگ دمشق با کمک ده نفر روی نیزهها، همه سپاهیان فریاد بزنند: «ای اهل عراق! کتاب خدا بین ما و شما حاکم است (دو طرف دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن تسلیم شویم!)
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خطاب به سپاهیانش فرمود: «به جنگ ادامه دهید و استقامت کنید که لحظه پیروزی فرا رسیده است و به دعوت اینان اعتنایی نکنید که فریبی بیش نیست.» (زیرا قبل از شروع جنگ، امام طی نامههای متعدد و سفیران فراوان، معاویه و اهل شام را دعوت به پذیرش حکم قرآن کرده بود و آنان نپذیرفته بودند و اینک که در آستانه شکست قرار گرفته بودند قرآن را دستاویز خود کرده بودند.) ولی نیرنگ عمروعاص کار خود را کرد و گروه زیادی از سپاه عراق که تعداد آنها بالغ بر ده هزار نفر بود دست از جنگ برداشتند و خواستار قبول درخواست شامیان و آتشبس شدند. امام علی (علیهالسلام) فرمود: فریب مخورید، قرآن ناطق منم.
اما آنها در حالیکه همگی مسلح بودند، در برابر امام ایستادند و بر خواسته خود پافشاری کردند و در نهایت گفتند: یا علی، دعوت این گروه را بپذیر و گرنه همانگونه که عثمان را کشتیم تو را نیز میکشیم. سخنان امام در دلهای مرده آنان هیچ اثری نداشت و امام مجبور به پذیرش حکمیت و داوری شد. قرار شد آتش بس شود و هر یک از دو طرف جنگ، شخصی را به عنوان داور و حکم انتخاب کنند تا با مشورت یکدیگر در تاریخی معین در مکانی به نام «دومه الجندل» در سر حد شام و عراق، در مجلسی عام و در مقابل سران دو سپاه نظر خود را اعلام کنند. معاویه برای داوری عمروعاص را برگزید، ولی گروه شورشی از سپاه عراق و مخالفان امام علی که آتش بس و حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند و خواهان صلح با معاویه بودند ابوموسی اشعری را نامزد کردند.
هر چه امام فرمود او شایستگی ندارد، نپذیرفتند و اجازه ندادند که امام ابن عباس یا مالک اشتر را برای داوری برگزیند. حتی امام احنف بن قیس را به عنوان داور دوم یا سوم پیشنهاد داد ولی نپذیرفتند.
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمرو عاص با زیرکی خاص خود به ابو موسی گفت که علی (علیهالسلام) چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابو موسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست. آنگاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود مسلمین بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند. روز موعود فرا رسید. همه در «دومةالجندل» اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمرو عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمرو عاص زیرکانه ابو موسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» ابن عباس که در مجلس حاضر بود به ابو موسی گفت: بگذار ابتدا عمرو عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب میدهد. اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع میکنم، چنانکه این انگشتر را از انگشت بیرون میآورم!
عمروعاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع میکنم و معاویه را به خلافت میگمارم، چنانکه این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: «لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.» عمرو عاص در حالیکه پیروزمندانه از منبر پائین میآمد به او گفت: «تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.»[3]
سپس همان کسانیکه از ادامه جنگ صفین جلوگیری کردند و همان کسانی که ابوموسی را برای حکمیت انتخاب کرده بودند، که تعداد آنها دوازده هزار نفر بوده، مخالف حکم حکمیت شدند، و شعار «حکم کردن جز برای خدا نیست.» را سر داده و به حضرت پیام دادند، متوجه اشتباه خویش شده و از حضرت خواستند که عهد خویش با معاویه را بشکند که با نپذیرفتن ایشان زمینه جنگ نهروان پیش آمد. و بعدها توسط باقی ماندگان جنگ نهروان(خوارج) وی در مسجد کوفه به شهادت رسیدند.
اشکال دوم: کوفیان امام حسن را حاکم خود خواندند، اینبار معاویه به عنوان خلیفه به جنگ حسن رفت(!) اما بین آندو صلحی برقرار شد و امام حسن در قبال برداشتن مبلغی قابل توجهی پول، با معاویه به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کرد!
جواب: اولا؛ پس از امام علی (علیهالسلام)، مردم با امام حسن (علیهالسلام) بیعت کردند و او خلیفه مسلمین بود؛ نه معاویه! ثانیا: بیتردید، یکی از علل عدم موفقیت امامان معصوم (علیهالسلام) در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهری در قیامها، عدم همکاری مردم بود. امام علی (علیهالسلام) به رغم این که حکومت را حقّ خود میدانست،[4] ولی به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد تا این که آنان پس از قتل عثمان به او روی آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها میکردم.»[5]
بیگمان یکی از علل اصلیِ صلح امام حسن (علیهالسلام) نیز حمایت نکردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم کوفه از ایشان حمایت میکردند و فرماندهان لشکر به او خیانت نمیکردند، حضرت صلح نمیکرد؛ چنانکه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او سپردم که یاوری نداشتم، اگر یاوری میداشتم، شبانه روز با معاویه میجنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»[6] مردم و فرماندهان حضرت به امام خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایی، عدم رشد سیاسی و تبلیغات معاویه بسیار تأثیر گذار بود. معاویه با لشکریان فراوانی به سوی عراق حرکت کرد و برای سران منافقان که سابقاً در لشکر علی (علیهالسلام) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اینک در لشکر امام مجتبی (علیهالسلام) به سر میبردند، مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن علی (علیهالسلام) را به قتل برسانند، دویست هزار درهم به هر یک میدهد، به علاوه اینکه آنها را امیر یکی از لشکریان شام خواهد نمود. معاویه با این شیوه، اکثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتی روزی یکی از آنها در اثنای نماز به جانب حضرت تیر انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشیده بود، اثر نکرد. یا در ساباط مدائن، قصد جان او را کرده، و حضرت را زخمی کردند. خیانت مکرر فرماندهان و مردم به حضرت، ایشان را وادار به عقب نشینی و صلح کرد. آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوی معاویه، خطاب به مردم فرمود: «معاویه ما را به چیزی خوانده که نه در آن عزت و بزرگواری است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگی هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را بر هم نهیم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستید، ما جان خود را در راه رضای خدا بذل میکنیم و محاکمه معاویه را به خدای یکتا وا میگذاریم.[4] ثالثا: بین امام حسن (علیهالسلام) و معاویه صلحنامهای برقرار شد که اگرچه معاویه بعد از بدست آوردن حکومت آن را زیر پا گذاشت، ولی ما مفاد آنرا برای شما شرح میدهیم تا دروغ زئوس معلوم شود. اینک متن پیمان صلح را که در پنج ماده مى توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
ماده اول: حسن بن على(علیهماالسلام) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مىکند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه،خلافت از آن حسن بن على(علیهماالسلام) خواهد بود و اگر براى او حادثهاى پیش آید حسین بن على(علیهماالسلام) زمام امور مسلمانان را در دست مىگیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان(علیهالسلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على(علیهالسلام) جز به نیکى یاد نشود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى(علیه السلام) مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنىامیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیرمومنان(علیهالسلام) کشته شدند، تقسیم کند.
ماده پنجم: معاویه تعهد مىکند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرف نظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشتهشان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینههاى گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران على(علیهالسلام) را، در هر کجا که هستند، امان مىدهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیروان على در امان باشند و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على(علیهالسلام) است از آنها پس گرفته نشود.
نیز نباید هیچگونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على(علیهماالسلام) و برادرش حسین بن على(علیهماالسلام) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بشود و نباید در هیچ نقطهاى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد. در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسیله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.[5]
پس زئوس هیچ اشارهای به چگونگی صلح نکرد! چرا امام حسن (علیهالسلام) تن به صلح داد؟ و اینکه امام حسن (علیهالسلام) اصلا مالی را برای خود برنداشت بلکه تمام اموال که در مفاد آمده است برای مخارج مسلمانان و چگونگی خرج شدن آنها است. ضمنا طبق نقل تاریخ امام حسن (علیهالسلام) دو بار تمام اموال خود را به فقرا بخشید و از صفر شروع کرد، پس چطور ممکن است هچنین شخصی میل به اموال دنیا داشته باشد؟؟ جوانان عزیز دقت کنند که زئوس جز دروغ و نیرنگ چیزی دیگری در صحبتهایش نیست.(دقت کنید)
پینوشت:
[1]. پيام امام امير المومنين عليه السلام، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1385 ه. ش، ج2، ص 237.( به نقل از پایگاه اطلاع رسانی معظم له)
[2]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا، ج 2، ص 175.(اسلام کوئیست)
[3]. دانشنامه رشد، جنگ صفین و ماجرای حکمیت.
[4]. به نقل از پایگاه حوزه، علل صلح امام حسن (علیهالسلام).
[5]. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 112.(سایت آیت الله مکارم شیرازی)
افزودن نظر جدید