آگاهی پیامبر از ولادت حضرت محسن (ع)

  • 1395/02/07 - 18:24
از جمله شبهاتی که با کمال وقاحت و جسارت در موضوع شهادت حضرت زهرا (علیها السّلام) در شبکه‌های ماهواره‌ای وهّابی که مرکز پخش آن در شهر لندن است این شبهه می‌باشد که این محسنی که شیعیان می‌گویند؛ چگونه پیامبر از سال‌ها پیش از به دنیا آمدن چنین فرزندی با خبر گردید و او را محسن نامید؟ آیا پیامبر دستگاه سونوگرافی داشته است؟

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از جمله شبهاتی که با کمال وقاحت و جسارت در موضوع شهادت حضرت زهرا (علیها السّلام) در شبکه‌های ماهواره‌ای وهّابی که مرکز پخش آن در شهر لندن و به ادعای خودشان از پر بیننده‌ترین شبکه‌های جهانی می‌باشد و در سال‌های اخیر تبلیغ گسترده‌ای علیه شیعیان داشته است، مطرح گردیده، این شبهه می‌باشد که این محسنی که شیعیان می‌گویند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را محسن نامیده و در موضوع هجوم به خانه فاطمه به شهادت رسیده، چگونه پیامبر از سال‌ها پیش از به‌دنیا آمدن چنین فرزندی با خبر گردید و او را محسن نامید؟ آیا کسی به او چنین خبری داده بود یا این‌که پیامبر دستگاه سونوگرافی داشته که با آن، جنین را در شکم مادرش دیده و نام او را نیز محسن گذارده است؟
پاسخ به این شبهه را می‌توان در دو قسمت بررسی نمود:
الف) آیا ابوبکر دستگاه سونوگرافی داشته است؟
گرچه ما کراماتی را که در کتاب‌های مورد قبول وهّابیت، برای ابوبکر و عمر بیان شده را دست‌ساخته بنی‌امیه و در راستای کاستن از مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزدیک نمودن مقام برخی صحابه به مقام شامخ آن حضرت می‌دانیم، امّا در این‌جا و در مقام احتجاج به برخی از این‌گونه قضایا که وهّابیت در کتاب‌های مورد قبول آورده‌اند اشاره می‌کنیم:
مالک در کتاب موطأ از عایشه روایت می‌کند: «ابوبکر بیست درخت خرمای باغش را به عایشه بخشید، و چون هنگام وفاتش فرا رسید، به او گفت: دخترم! به‌خدا سوگند، هیچ چیز پس از وفاتم از دارایی تو محبوب‌تر و از فقر تو برایم سخت‌تر نیست. بیست درخت خرما از من به تو رسیده که اگر از آن‌ها درختان دیگری هم به عمل‌آوری، برای خودت می‌باشد و امروز تمام اموال من برای وارثان من یعنی دو برادر و دو خواهر و خواهرزاده توست. آن را بر اساس کتاب خدا تقسیم کنید. عایشه گفت: پدرم! من یک خواهر، بیش‌تر ندارم و آن هم اسماء است. خواهرزاده دیگرم کیست؟ ابوبکر گفت: خواهرت فرزند دیگری در شکم دارد، که من از اکنون از آن با خبر و تشخیص می‌دهم که دختر است».[1]
و نیز در بسیاری از مصادر دیگر همین مطلب آمده است. حال ما همین پرسش را به این شبهه کننده داریم که آیا ابوبکر دستگاه سونوگرافی داشت که از باردار بودن خواهر عایشه باخبر گردیده؟! آیا دستگاه سونوگرافی ابوبکر به حدّی پیشرفته بوده که از جنسیت فرزند در شکم مادر نیز خبر می‌داده؟
ب) آیا غیب‌گویی‌های ابوبکر و عمر جای تعجب ندارد؟
دیگر آن‌که در رابطه با برخی از صحابه کراماتی را ادعا نموده‌اند، از قبیل آن‌که آن‌ها با ملائکه هم‌سخن می‌شده و از غیب خبر می‌داده‌اند. آیا آن گروه از صحابه می‌توانسته‌اند از غیب خبر دهند، امّا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌تواند از وجود حضرت محسن (علیه السّلام) و شهادت او خبر دهد؟ چرا علمای وهّابی نسبت به خبرهای غیبی دیگر صحابه هیچ اعتراضی ندارند؟
- در مورد زیر همان متنی که در روایت بخش الف آمد، مورد تاکید قرار گرفته: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در امّت‌های گذشته کسانی بودند که خبرهایی از غیب می‌دادند و اگر در امّت من یک نفر این‌گونه باشد، آن شخص عمر است. گویی به او وحی می‌شده و خداوند یا ملائکه با او حرف می‌زده‌اند». و روایت شده که ابوبکر گفت: «به دلم افتاده که فرزندی که از شکم دخترم اسماء خارج می‌شود دختری خواهد بود و اگر این‌گونه نباشد الهام لغو خواهد بود».[2]
البته روایتی که در بالا آمد با تعبیراتی بسیار مشابه در بسیاری دیگر از کتاب‌های معتبر اهل‌سنت نیز آمده به عنوان نمونه در صحیح مسلم این‌گونه آمده: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: میان امت‌های پیشین افرادی بودند که از غیب خبر می‌دادند و اگر یک نفر در امت من چنین باشد آن شخص عمر بن خطاب است».[3]
- مواردی که در پی می‌آید گرچه شامل خبر دادن از غیب نمی‌گردد، امّا از آن‌جا که به‌عنوان کرامات عمر بن خطاب شمارده‌اند به آن‌ها اشاره می‌کنیم: داستان فریاد عمر از مدینه و شنیدن لشکریان اسلام در فسای شیراز داستان معروفی است که در بسیاری از کتب مورد قبول وهّابیت آمده و شهرت این داستان تا به حدّی رسیده که در کتاب‌های لغت نیز آمده، ولی ما آن را از کتاب البدایه و النهایه ابن کثیر دمشقی وهابی، نقل می‌کنیم: «ساریة بن زنیم به سمت فسا و دارب‌گرد (که ظاهراً همان داراب شیراز می‌باشد) عزیمت نمود، امّا لشکریان فارس و کرد در مقابل او صف کشیدند و جمعیت زیاد ایشان بر مسلمانان فشار آورد؛ عمر در آن شب در خواب، جنگ ایشان و تعدادشان را دید و از عاقبت فردای آن‌ها ترسید که در بیابان چه خواهند کرد و در آن‌جا کوهی بود که اگر مسلمانان به آن تکیه می‌کردند، تنها از یک جهت با دشمن درگیر می‌شدند. فردای آن روز عمر همه را به مسجد فراخواند. برای مردم سخن گفت و ایشان را به آن‌چه دیده بود، آگاه ساخت؛ سپس از همان‌جا فریاد زد: ای ساریه بن زنیم! کوه! کوه! سپس رو به مردم کرد و گفت: خداوند لشکریانی دارد که شاید برخی از ایشان این خبر را به آن‌ها برساند. راوی گوید: مسلمانان حاضر در جنگ همان را که عمر گفته بود، انجام دادند و خداوند هم آنان را بر دشمن پیروز کرد و شهر را فتح کردند».[4] و بسیاری دیگر از متون مورد قبول وهابیت که همین قصه را با آب و تاب فراوان نقل کرده و هیچ ردّ و نقدی بر آن نکرده‌اند.[5]
- داستان تحت فرمان قرار گرفتن رود نیل به خواست عمر که فخر رازی نیز آن را در تفسیرش آورده: «روایت شده در زمان جاهلیت، رود نیل در مصر هر سال یک‌بار متوقف شده و از حرکت باز می‌ایستاد و تا زمانی که دختر بچه‌ای زیبا را در آن نمی‌انداختند به جریان نمی‌افتاد، اما زمانی که اسلام ظهور کرد، عمرو بن عاص این موضوع را به عمر گزارش داد. عمر نیز بر روی سفالی نوشت: ای رود نیل! اگر به خواست خدا جاری می‌شوی جاری شو! اما اگر به خواست خود جاری می‌شوی، ما را به تو نیازی نیست! و بعد این سفال را به رود نیل افکند و رود به جریان درآمد و از آن به بعد، دیگر هرگز از حرکت باز نایستاد».[6]
- داستان زلزله مدینه و ترس از شلاق عمر که باز هم فخر رازی آن را نقل کرده: «در مدینه زلزله‌ای رخ داد. عمر با شلاق خود بر زمین کوبید و گفت: ای زمین! به اذن خدا آرام باش! زمین هم آرام شد و از آن پس، دیگر در مدینه زلزله نیامد».[7]
- داستان تحت فرمان قرار گرفتن آتش به دستور عمر: «برخی خانه‌های مدینه آتش گرفت، عمر به روی سفالی این‌گونه نوشت: ای آتش! به‌خواست خداوند آرام باش و آن را در آتش افکند و آتش نیز درجا خاموش گشت».[8]
و بسیاری از موارد دیگر از کرامات ساختگی برای برخی از صحابه که در باب فضایل آنان در متون مورد قبول وهّابیت آمده و هیچ اعتراضی به آن‌ها نشده و لازم است از شبهه کننده وهّابی پرسیده شود چرا در برابر این‌گونه قضایا هیچ اعتراضی صورت نمی‌گیرد؟

پی‌نوشت:

[1]. موطأ الإمام مالک، مالک، دار إحیاء التراث العربی، مصر، ج 2، ص 752، ح 1438.
[2]. قواطع الأدلة فی الأصول، منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعانی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 2، ص 349.
[3]. صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت، ج 4، ص 1864، ح 2398.
[4]. البدایة و النهایة، أبو الفداء، مکتبة المعارف، بیروت، ج 7، ص 130.
[5]. المغنی، عبد الله بن قدامه، دار الکتب العربی، بیروت، ج 10، ص 552.
[6]. التفسیر الکبیر، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی الرازی الشافعی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 21، ص 74.
[7]. همان، ص 75.
[8]. همان.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.