دو تعریف متفاوت از خلافت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از شبهاتی که از سوی وهابیت در ردّ ادلّه شیعه بر خلافت امیرمؤمنان (علیه السّلام) و گاهی به عنوان دلیلی بر حقانیت خلافت ابوبکر به کار گرفته میشود خطبه 92 نهجالبلاغه است؛ «مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید، زیرا ما به استقبال شرایطی میرویم که چهرهای مختلف و جهات گوناگون دارد؛ دلها بر این امر، استوار و عقلها ثابت نمیماند، چهرهی افق حقیقت را ابرهای تیرهی فساد فرا گرفته و راه مستقیم حق، ناشناس مانده. آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود میدانم با شما رفتار میکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید من هم چون یکی از شما، شاید شنواتر و مطیعتر نسبت به رئیس حکومت خواهم بود. و در چنان حالی من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم.»[1] که بر اساس این خطبه ابن ابی الحدید که وهابیت میکوشد او را شیعه جلوه دهد میگوید: «علی ـ کرّم الله وجهه ـ خلافت را منصب الهی نمیداند.»[2]
پاسخ:
الف) دو تعریف متفاوت از خلافت؛ دو فرقه شیعه و سنّی دو تعریف کاملا متفاوت از خلافت ارائه نمودهاند: تعریف شیعه از خلافت؛ در منطق شیعه، خلافت همچون نبوت، منصبی الهی و برگزیده از سوی خداست که پذیرش یا عدم پذیرش آن از سوی مردم، تاثیری در حقیقت و ماهیت آن نداشته و تنها مردم با پذیرش آن، راه را برای سعادت و نیکبختی خود فراهم میسازند. در این بینش، مردم، خلیفه منصوب از سوی خدا را بپذیرند یا نپذیرند او خلیفه خداست؛ با این تفاوت که اگر پذیرفتند و گردن نهادند او به ظاهر و باطن، خلیفه گردیده و زمینه برای انجام وظایفش فراهم میگردد، وگرنه او نزد خداوند معذور بوده و فقط در واقع، خلیفه خداوند باقی میماند.
تعریف اهلسنت از خلافت؛ امّا در منطق اهلسنت، خلافت همچون سایر مناصب امروزی، منصبی انتخابی و خلیفه، شخصی برگزیده از سوی مردم است که همه ارزش و اعتبار خود را از آنان میگیرد. از این دیدگاه، بر خلاف تعریف پیشین، خداوند هیچ نقشی در موضوع خلافت نداشته و در این انتخاب، همه نقش را مردم ایفا میکنند؛ طبیعی است چنین خلیفهای همه تلاشش در جهت جلب اعتماد مردم و حفظ اعتبار خود، نزد آنان باشد. با عنایت به دو تعریف بالا، پر واضح است اگر مردم به دنبال خلیفه باشند، لازمه آن فراهم بودن شرایط و لوازم آن است و در غیر آن صورت مردم همان خواهند شنید که از امیرمؤمنان (علیه السّلام) شنیدند. آنچه امیرمؤمنان (علیه السّلام) نپذیرفته و آن را به انتخاب خود مردم واگذارده، همان خلافتی است که یکبار پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سقیفه توسط عدّه انگشتشماری از مهاجر و انصار، بار دیگر پس از ابوبکر و همچنین پس از عمر بن خطّاب در شورای شش نفره اتفاق افتاد؛ خلافتی که شاید بتواند پاسخگوی خواستهها و امیال مردم باشد. طبیعی است با چنین منظوری نزد خلیفه الهی رفتن، همان پاسخی را در پی دارد که از امیرمؤمنان (علیه السّلام) شنیدند. و در حقیقت، امیرمؤمنان (علیه السّلام) در خطبه مورد بحث از زیر بار مسئولیت امامت شانه خالی نمیکند، بلکه خلافت با تعریف و معنای دوّمی که در بالا آمد را رد میفرماید؛ چرا که مردم پس از قتل عثمان، از آن حضرت خواستند همچون خلفای پیشین با بیعت و رأی مردم، زمام امور را به دست گرفته و خلیفه منتخب، به هر قیمتی شده خواستهها و امیال آنان را به رسمیت شناخته و در برابر آن، سر تسلیم فروآورد.
ب) مهمترین اشتباه شبهه کننده آن است که حکومت را مساوی امامت گرفته؛ در حالی که حاکم اسلامی منصوب از سوی خدا، در صورتی میتواند حکومت تشکیل دهد که جامعه پذیرای آن باشد، همانگونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در تمام مدّتی که در مکّه بود اقدام به تشکیل حکومت نکرد؛ ولی چون به مدینه مهاجرت نمود با اعلام آمادگی مردم و فراهم شدن زمینه بسط عدالت، اقدام به تشکیل حکومت نمود. بنابراین، امام (علیه السّلام) از سوی خداوند برگزیده میشود؛ چه مردم بخواهند چه نخواهند چه شرایط فراهم باشد چه نباشد. قرآن با کمال صراحت میفرماید مبنای حکم حاکم اسلامی باید بر اساس دستورات الهی باشد نه خواست مردم: «لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ [نساء/105] تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنی».
پینوشت:
[1]. دعونی و التمسوا غیری، فانا مستقبلون امراً له وجوه و الوان، لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنكرت، و اعلموا انی ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب، و ان تركتمونی فانا كاحدكم و لعلّی اسمعكم و اطوعكم لمن ولیتموه امركم، و انا لكم وزیراً خیر لكم منی امیراً. نهجالبلاغة، خطبه ۹۲.
[2]. و هذا الکلام یحمله أصحابنا علی ظاهره و یقولون إنّه رضی الله عنه لم یکن منصوصا علیه بالإمامة من جهة الرّسول علیه الصلاة و السلام و إن کان أولی النّاس به و أحقّهم بمنزلتها لأنّه او کان منصوصا علیه بالإمامة من جهة الرّسول علیه الصلاة و السلام لما جاز له أن یقول «دعونی و التمسوا غیری» و لا أن یقول: «و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم» و لا أن یقول: «و أنا لکم وزیرا خیر لکم منّی أمیرا. شرح نهجالبلاغة، ابن أبی الحدید، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج ۷، ص ۲۰.
افزودن نظر جدید