نقد ادعای شيعه بودن ابن ابی الحديد
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تفکرات عالمان هر دین و مذهب را میتوان از میان کتب و مقالاتشان پیدا کرد که به کدام سو متمایل هستند، و یا اینکه هم مسلکان و هم ردیفانشان در مورد آنان چگونه مواضعی را اتخاذ و چه جبههای را برای آنها باز میکنند، برخی از علما در کتب خود آراء و نظرات دینی، اعتقادی محکم و در عین حال متعصبانه دارند و برخی هم منصفانه، اما آنچه حائز اهمیت است این میباشد که به صرف تعریف و یا تمجید افراد، دلیل بر مثبت بودن و یا منفی بودن خود شخص در موضوعی نمیباشد، چرا که آنان خود را تابع قواعد و اصول خاصی نمیدانند، اما آنچه که روشن است این میباشد که همین کتب و نوشتهها حاکی از عمق علایق و اعتقادات قلبی هر فرد را بیان میدارد، و ابن ابی الحدید معتزلی هم یکی از همین موارد است.
این مقاله سعی بر آن دارد که جایگاه اعتقادی او همراه با آراء و افکارش را در مذهب اهل سنت تشریح کند، تا روشن شود كه او يك عالم سنی است و اينكه برخی او را عالم شیعی میدانند فکری بس اشتباه است.
در میان عالمان تمام مذاهب اسلامی حداقل پنج مذهب مشهور آن (امامیه، حنفیه، شافعیه، مالکیه و حنبلیه) برخی او را شیعه میدانند به خاطر سخن حقّی که نسبت به برخی صحابه از جمله حضرت علی (علیه السلام) داشتهاند و همچنین در موضوعات دیگر که مخالف صریح با نظرات عقاید اهلسنت است، واما برخی دیگر او را سنّی مذهب میدانند چرا که سخنان ناحق او در جای جای کتاب و تألیفات او مشهود و معلوم است، خصوصاً کتاب معروف و مشهور او شرح نهج البلاغه، لذا با نگاهی گذرا چند نمونه از نظریات او را بیان میکنیم تا معلوم شود او پیرو چه کسانی از نظر دینی و اعتقادی بوده و دوری او از عقاید شیعه چقدر بوده است.
- او در کتاب شرح نهج البلاغه مینویسد: «همه شیوخ حال و گذشته ما از بصریان و بغدادیان اعتقاد راسخ دارند که بیعت ابوبکر صدیق، بیعتی صحیح و مشروع بوده و خلافت او از طریق نصّ نبوده، بلکه از طریق انتخاب بوده که صحت آن، به اجماع مسلمین به ثبوت رسیده است».[1] و این در حالی است که حضرت علی (علیه السلام) با صراحت تمام طی خطبهای میفرمایند: «اما والله لقد تقمصها ابن ابی قحافه و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرّحی [2] بدانید به خدا سوگند پسر ابوقحافه پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که او میدانست جایگاه من به این مقام همچون جایگاه محور، به سنگ اسیاب است».
- در همین کتاب شرح نهج البلاغهاش مینویسد: «الحمدلله الواحد العدل ... وقدّم المفضول علی الافضل لمصلحة اقتضاها التکلیف.[3] ستایش مخصوص خداوندی است که یگانه و عادل... و خداوند به جهت مصلحتی که مقتضای تکلیف بود مفضول را بر افضل مقدم داشت»، در اینجا باید از ابن ابی الحدید سؤال کرد: چطور میشود شخصی که از همه لحاظ برتر است را کنار گذاشت و کسانی دیگر را که از لحاظ رتبه پائینتر هستند را مقدم کرد و این نظر بزرگان اهل سنت است و همچنین قسمت دوم عبارت او (قدم المفضول علی الافضل) چگونه با قسمت اول عبارتش (الحمد لله الواحد العدل...) جور در میآید، چرا که او خدا را به وصف عدالت توصیف کرده و بعد به این خدا نسبت میدهد که مفضول را بر افضل مقدم داشته است.
- باز در همین کتاب مینویسد:« پس از وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، علی وصیّ رسول خدا بوده و اصحاب ما منکر این امر نیستند، اما میگویند که این وصایت در امر خلافت نبوده است، بلکه در امر کفن و دفن و پرداخت قرض و دیون و... بوده است».[4]
- در همین کتاب باز مینویسد: «شیعیان خیال میکنند که رسول خدا از مرگ خود اطلاع داشته و به همین جهت به ابوبکر و عمر فرمان داد با جیش اسامه همراه شوند تا شهر مدینه از این دو نفر خالی باشد و امر خلافت برای علی (علیه السلام) به آسانی صورت پذیرد».[5] باز سؤالی که مطرح میشود این است که: چرا این فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد اطاعت قرار نگرفت و همچنین چگونه حضرت از مرگ خود اطلاع نداشت در حالی که برخی از اصحاب پیامبر مانند: ابوذر، سلمان، علی (علیه السلام)، رشید هجری و دیگران عالم به علم بلایا و منایا بودند و این در حالی است که در کتب علمای اهلسنت این مطالب نوشته شده است و آنان هم اعتقاد به این موضوع داشتهاند.
- در جای دیگری از این کتاب این عالم سنی مینویسد: «این حدیث سقیفه خود دلیل بر بطلان این مدعا است که نصّی بر خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) یا هر کس دیگر وجود داشته باشد، نیست چرا که اگر چنین نصّی وجود داشت در سقیفه به آن نص استدلال میشد و از طرف دیگر آسانترین و بیزحمتترین کار این بود که حضرت علی (علیه السلام) به مردم بگوید: ای مردم از مرگ پیامبر زمان زیادی نگذشته و رسول خدا شما را به پیروی از من فرمان داده و مرا به جانشینی خود در میان شما منصوب کرده...، در حالی که در سرتاسر حدیث سقیفه سخنی از نص به میان نیامده است».[6] در جواب ایشان باید گفت: اتفاقا در مناسبتهای مختلفی حضرت علی(علیه السلام) در میان اصحاب پیامبر و یا در خطبههای خود مستقیما اشاره به این موضوع داشته است و بعضا برای سخنان خود شاهد و گواه هم میگرفت. حال چرا این عالم بزرگ اهل سنت اینگونه سخن میگوید بسی جای تعجب است، چرا که یا اطلاع کافی از تاریخ اسلام در آن برهه از زمان را ندارد یا از روی غرض این چنین سخن میگوید.
- و باز در همین کتاب مینویسد: «خشم و ناراحتی فاطمه از ابوبکر و عمر قول صحیحی است در نزد من و فاطمه در حالی از دنیا رفت که نسبت به این افراد ناراحت بود و وصیت کرد که این دو نفر بر او نماز نخوانند، اما این امور در نزد اصحاب ما از کارهایی است که موجب گذشت و چشم پوشی است».[7] که در جواب ابن ابی الحدید میگوئیم: پس آن حدیث معروف از پیامبر در مورد فاطمه چه میشود که فرمودند: «فاطمه بضعة منی یؤذینی ما آذاها ـ فمن إغضبها اغضبنی.[8] فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزار داده و هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است».
- و همچنین باز در مورد ایمان ابوطالب در همین کتاب مینویسد: «در مورد مسلمان شدن او اخبار زیادی هست، اما در مقابل، روایات بسیاری نیز هست که ابوطالب بر دین قوم خود از دنیا رفته و به مقتضای قواعد جرح و تعدیل بین روایات، مانند تعارض دو دلیل، در نزد قاضی باید در این گونه امور توقف کرد و من نیز به همین جهت در اسلام آوردن یا نیاوردن ابوطالب توقف کرده و نظری نمیدهم».[9] در جواب او سخن امام صادق(علیه السلام) را میگوئیم که حضرت فرمودند: «إن مثل ابی طالب مثل اصحاب الکهف أسروا الایمان و اظهرو الشرک...[10] همانا مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان و به ظاهر ابراز کفر میکردند خداوند پاداشی دو برابر به آنها عنایت فرمود».
- نظر او درباره حضرت مهدی (عج) این است و در همین کتاب مینویسد: «اگر گفته شود این شخصیت موعود کیست که امام علی (علیه السلام) درباره او فرمود: «بأبی ابن خیر الاماء یعنی پدرم فدای پسر بهترین کنیزان» گفته میشود: امامیه معتقند که او امام دوازدهم آنها است و فرزند کنیزی به نام نرجس است، ولی من و اصحاب ما چنین میپنداریم که او از نسل فاطمه است اما در آینده از کنیزی به دنیا میآید و الآن موجود نیست.[11]
پینوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار الاضواء، بیروت، لبنان، (1424 هـ 2003 م)، ج 1، ص 7.
[2].نهج البلاغه، سید رضی، ستاد اقامه نماز، تهران، (1379ش)، ص44.
[3]. شرح نهج البلاغه، همان، ج 1، ص 7.
[4]. شرح نهج البلاغه، همان، ج 1، ص 13.
[5]. شرح نهج البلاغه، همان، ج 1، ص 161.
[6]. شرح نهج البلاغه، همان، ج 6، ص 12، ج 11،ص 111.
[7]. شرح نهج البلاغه، همان، ج 6، ص 150.
[8]. صحیح مسلم، مسلم قشیری نیشابوری، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ج 7، ج 7 ، ص 141.
- سنن ترمذی، ترمذی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (1421ه / 2000م)، طبعه الاولی، ج5ص359.
- المسند، احمد ابن حنبل، دارالفکر، بیروت، طبعه الثانیه، (1414ه / 1994م)، ج4 ص5.
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، دار الضواء، بیروت، لبنان، (1424ه / 2003م)، ج 14، ص 82.
[10].بحارالانوار، علامه مجلسی، موسسه الوفاء، بیروت، لبنان، طبعه الثانیه، (1403ه / 1983 م)، ج35ص72.
[11]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار الضواء، بیروت، لبنان، (1424ه / 2003م)، ج 7، ص 59.
افزودن نظر جدید