امکان نزول عذاب در عصر پیامبر اکرم (ص)
پایگاه جامع فرق، ادیان مذاهب_ خداوند در ابتدای سوره معارج، که در مورد درخواست عذاب به وسيله درخواستكنندهاى گستاخ و پرتعصب، آمده مىفرمايد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ* لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ [معارج/1و2] پرسندهاى از عذابى پرسيد كه بر كافران فرود خواهد آمد و كس آن را دفع نتواند كرد.» درخواست كنندهاى جسور و تاريكانديش عذابى به ضرر خويش تقاضا كرد و فرود آن را با شتاب خواست در حالى كه اين همه شتاب لازم نيست، و اين عذاب بر او فرود خواهد آمد.
در شأن نزول این آیه از «ابن مردویه» نقل شده است: «ابن مردويه، عن سفيان بن عيينة، أنّه سُئل عن قول الله عزّوجلّ (سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَاب وَاقِع) فيمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتني عن مسئلة ما سألني عنها أحد قبلك، حدّثني جعفر بن محمّد عن آبائه: أنّ رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لمّا كان بغدير خم نادى الناس فاجتمعوا، فأخذ بيد عليّ وقال: (من كنت مولاه فعلي مولاه)، فشاع ذلك وطار في البلاد ، فبلغ ذلك الحارث بن النعمان الفهري، فأتى رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) على ناقة له، فنزل بالأبطح عن ناقته وأناخها، فقال: يا محمّد، أمرتنا عن الله أن نشهد أن لا إله إلاّ الله وأنّك رسول الله فقبلنا منك، وأمرتنا أن نصلي خمساً فقبلنا منك، وأمرتنا بالزكاة فقبلنا، وأمرتنا أن نصوم شهراً فقبلنا، وأمرتنا بالحج فقبلنا، ثمّ لم ترضَ بهذا حتّى رفعت بضبعي ابن عمّك تفضله علينا! وقلت: من كنت مولاه فعليّ مولاه، فهذا شيء منك أم من الله عزّوجلّ؟ فقال له النبيّ (صلى الله عليه و آله و سلم): (والّذي لا إله إلاّ هو إن هذا من الله عزّوجلّ)، فولّى الحارث بن النعمان وهو يريد راحلته وهو يقول: اللّهمّ إن كان ما يقوله محمّد حقاً، فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم! فما وصل إلى راحلته حتّى رماه الله عزّوجلّ بحجر فسقط على هامته وخرج من دبره فقتله، وأنزل الله عزّوجلّ: (سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَاب وَاقِع لِّلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُو دَافِعٌ).[1] چون سائلى از سفيان بن عيينه از تفسير گفتار خداوند عزوجل: (سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَاب وَاقِع)، و شأن نزول آن سؤال كرد كه درباره چه كسى نازل شده است؟ او در پاسخ گفت: از مسئلهاى از من سؤال كردى، كه هيچ كس پيش از تو درباره اين مسئله از من چيزى نپرسيده است، حديث كرد براى من جعفر بن محمد، از پدرانش (صلوات الله عليهم) كه چون رسول خدا در غدير خم بود، مردم را ندا كرده و فرا خواند، و مردم جمع شدند، آن گاه دست على را گرفت و گفت: (من كنت مولاه فعلي مولاه)، اين گفتار شيوع پيدا كرد، و همهجا پيچيد و به شهرها رسيد، و از جمله به حارث بن نعمان فهرى رسيد، و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، در حالى كه بر روى شتر خود سوار بود، آمد، و تا به ابطح رسيد، و از شتر خود پياده شد، و شتر را خوابانيد، آن گاه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: يا محمد! تو از جانب خداوند ما را امر كردى كه شهادت دهيم، جز خداوند معبودى نيست، و اين كه تو فرستاده و پيامبر از جانب خدائى! و ما اينها را قبول كرديم و پذيرفتيم! و تو ما را امر كردى كه در پنج نوبت نماز بخوانيم، و ما پذيرفتيم! و تو ما را امر نمودى كه زكات اموال خود را بدهيم، و ما پذيرفتيم! و تو ما را امر كردى كه يك ماه روزه بگيريم، و ما پذيرفتيم! و تو ما را امر كردى كه حج انجام دهيم، و ما پذيرفتيم! و پس از اينها به اينها راضى و قانع نشدى، تا آن كه دو بازوى پسر عمويت را گرفته، و برافراشتى، و او را بر ما سرورى و آقائى دادى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه. آيا اين كارى كه كردى از جانب خودت بود، و يا از جانب خداوند عزوجل؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: سوگند به آن كه جز او خداوندى نيست، اين از جانب خدا بوده است! حارث بن نعمان، پشت كرد و به سوى شتر خود مىرفت و مىگفت: «بار پروردگارا! اگر آن چه را كه محمد مىگويد، حق است، سنگى از آسمان بر ما ببار، و يا آنكه عذاب دردناكى براى ما بفرست.» حارث بن نعمان، هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خداوند سنگى از آسمان بر او زد، و آن سنگ بر سرش خورد، و از دبرش خارج شد، و او را كشت، و خداوند عزوجل اين آيه را فرستاد: (سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ).»
«ابن تیمیه» که قصد دارد به هر صورتی این شأن نزول را مخدوش نماید، برای امکان نداشتن این واقعه، میگوید: «أيضاً فانهم لما استفتحوا بين الله انه لا ينزل عليهم العذاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فيهم فقال و إذ قالوا اللهم أن كان هذا هو الحق من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم ثم قال الله تعالى و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون و اتفق الناس على أن أهل مكة لم تنزل عليهم حجارة من السماء لما قالوا ذلك.[2] آيهای که به سبب گفتار مشركين در مكّه نازل شده و حال آن كه در آنجا عذاب بر آنها نازل نگرديده، به واسطه وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله) در بين آنها؛ و آن هنگام كه گفتند: «بار خدايا، اگر اين كه از جانب تو آمده حق است، بر ما از آسمان، بارانى از سنگ ببار يا عذاب دردآورى بر ما بفرست»، و خداوند فرمود: «تا آن گاه كه تو در ميانشان هستى، خدا عذابشان نكند و تا آنگاه كه از خدا آمرزش مىطلبند، نيز خدا عذابشان نخواهد كرد.» و مردم اتفاق دارند که سنگ از آسمان بر آنان نازل نگردیده، هنگامی که این درخواست را کردند.» پس این قضیه که درخواست عذاب است، به دلیل عدم عذاب در زمان حضور پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، واقع نشده و دروغ است.
در جواب «ابن تیمیه» میگوییم: بين عدم نزول عذاب در مكّه بر مشركين، با عدم نزول عذاب در اين جا بر اين مرد معاند، پس از غدیرخم، ملازمه نيست. زيرا در مورد آنها در آن موقع خداوند متعال میدانست كه گروهى از آنها بعداً اسلام خواهند آورد و يا از صلب آنها افرادى به وجود خواهند آمد، كه آنها مسلم خواهند بود، بنابراين اگر آن روز با نزول عذاب آنها را نابود میساخت، با منظور اصلى از بعثت رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) منافات داشت، اما نسبت به اين فرد منكر و معاند كه با كفر بعد از ايمان سير قهقهرائى نموده و علم الهى احاطه دارد به اينكه با اين گفتار خصمانه و سرسختى در عناد به شاهراه سعادت و هدايت ديگر راهى ندارد و همین مسئله علت حکم قتل، نسبت به مرتد است و همه مسلمانان، حکم مرتد و معاند با قول خدا را همین میدانند. پس این دو مورد با هم تفاوت دارد.
در نفرین حضرت نوح نسبت به گروه كفار، که در سوره نوح آمده است، «نوح گفت: اى پروردگار من، بر روى زمين هيچ يك از كافران را مگذار، كه اگر بگذاريشان، بندگانت را گمراه مىكنند و جز فرزندانى فاجر و كافر نياورند.»
معلوم میشود که کشتن فرد نابكار و سرسخت در عناد و دشمنى، و با وجود علم خداوندى به اين كه وجود او منشأ فتنه و موجب الحاد است، به طوری كه نه در خود او اميد هدايتى هست و نه استفاده از نسل او پيش بينى میشود، خيلى فرق دارد با آن گروه که در بدو امر به اميد هدايت و صلاحيت بعدى، با آنها مدارا شد و همين رفق و مدارا بود، كه تدريجاً از همان افراد و از اعقاب آنها امّت مرحومه تشكيل و احياناً افرادى از آنان كه از صلاحيّت واقعى محروم و نسل و اعقاب آنها هم فاقد صلاحيّت ايمانى بودند، در جنگهاى خونين هلاك و يا دچار بدبختىهاى ديگر شدند كه در نتيجه گمراهى آنها به وجود خود آنها محدود بود و به ديگرى نشر نكرد و فسادی هم نتوانستند برانگيزند.
و این که در آیه آمده است، وجود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) رحمت است و عذاب را از امت منع میكند، بايد توجه داشت كه لازمه رحمت كامله اين است، كه موانع زيان بخش را هم از جلو راه سعادت امت برطرف كند، و روى همين اساس بود كه خداى سبحان، آن وجود پليد و انگل زيان بخش را به جرم مخالفت با امر خلافت الهيه كه از طرف پيامبر و خدا اعلام و ابرام شده به سزاى بد نهادى خودش رساند، همان طور كه همين پيامبر رحمت در جنگها و غزوات با تيغ بىدريغ خود ريشه ستمكاران را برمیكند و نسبت به كسانى كه سركشى میكردند و امر رسالت را به مسخره و بازى میگرفتند، نفرين میفرمود و دعوت آن جناب درباره آن افراد مستجاب میشد!
حال مواردی که در کتابهای اهل سنت از نفرینهای رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و استجابت آن، یعنی نزول عذاب الهی با وجود ایشان، آمده است، ذکر مینماییم:
از «عبدالله بن مسعود»، در صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن الکبری نسائی و ... روايتی از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمده كه: «عن مسروق أن عبدالله قال إن رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) لما استعصت عليه قريش قال اللهم أعني بسبع كسبع يوسف فأخذتهم سنة فحصت كل شئ فأكلوا الجلود والميتة وقال الآخر الجلود والعظم فجعل يخرج من الأرض كهيئة الدخان فجاء أبو سفيان فقال إن قومك قد هلكوا فادع الله لهم فقال إن تعودوا نعد فذلك قوله (فارتقب يوم تأتي السماء بدخان مبين يغشى الناس هذا عذاب اليم). قال عبدالله فهل يكشف عذاب الآخرة، ثم قال عبدالله إن الدخان قد مضى.[3] چون قريش سر نافرمانى را در قبال پيامبر و آيات او پيش گرفتند و از پذيرش اسلام خوددارى نمودند، پيامبر درباره آنها دعا فرمود و گفت: بار خدايا! مرا بر آنها يارى فرما، به قحط و غلائى هفت ساله مانند دوران يوسف؛ و در اثر نفرين پيامبر سختى و قحطى به آنها رو آورد كه آنچه داشتند، مصرف كردند و گرسنگى و بيچارگى به طورى آنها را مستاصل نمود، كه به خوردن گوشت مردار و لاشه حيوانات پرداختند و گرسنگى آنها به جایى رسيد كه قوه بينش از چشم آنها گرفته شده بود و فضا در مقابل ديدگانشان بمانند دود نمايان میشد و اين مدلول قول خداى تعالى است كه فرمايد: (يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ) و ابن مسعود تفسیر این عذاب را به عذاب در آخرت نپذیرفته و گفته این عذاب، اتفاق افتاده است.»
«ابن اثير» در مورد «ابوزمعه» اسود بن مطلب بن اسد بن عبدالعزّى و ياران او که از روى تمسخر به پيامبر (صلى الله عليه و آله) چشمك میزدند و استهزاء مینمودند، گفته است: «الأسود بن المطلب بن أسد بن عبد العزى بن قصي وكان من المستهزئين ويكنى أبازمعة وكان وأصحابه يتغامزون بالنبي (صلى الله عليه و آله و سلم) وأصحابه ويقولون قد جائكم ملوك الأرض ومن يغلب على كنوز كسرى وقيصر ويصفرون به ويصفقون فدعا عليه رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) أن يعمى ويثكل ولده فجلس في ظل شجرة فجعل جبرائيل يضرب وجهه وعينيه بورقة من ورقها وبشوكها حتى عمی.[4] پيامبر (صلى الله عليه و آله) درباره او نفرين كرد، كه كور شود و در مرگ فرزند سوگوار شود، نامبرده در سايه درختى نشسته بود كه جبرئيل با برگ آن درخت و خارهاى آن بر صورت و چشم او زد، تا نابينا شد، ...»
همچنین گفته است: «مالك بن الطلاطلة بن عمرو بن غبشان من المستهزئين وكان سفيهاً فدعا عليه رسول الله فأشار جبرائيل إلى رأسه فامتلأ قيحاً فمات.[5] رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر «مالك بن طلاطله» بن عمرو بن غبشان نفرين كرد، در نتيجه با اشاره جبرئيل به سر او، چرك و جراحت سر او را فرا گرفت و هلاك شد.»
«ابن عبدالبر» روايت كرده كه: «ذكروا أنّ رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كان إذا مشى ينكفأ، وكان الحكم بن أبي العاص يحكيه، فالتفت النبيّ (صلى الله عليه و آله و سلم) يوماً فرآه يفعل ذلك، فقال (صلى الله عليه و آله و سلم): فكذلك فلتكن، فكان الحكم مختلجاً يرتعش من يومئذ.[6] پيامبر (صلى الله عليه و آله) هنگامى كه راه میرفت، بدن مباركش، به جلو متمايل میشد؛ و «حكم بن ابوالعاص» كيفيت راه رفتن آن حضرت را تقليد میكرد، پیامبر (صلى الله عليه و آله) روزى ملتفت عمل او شد، و به او فرمود: چنين باش، حكم بن ابوالعاص از آن روز، دچار ارتعاش و اختلاج شد.»
«بيهقى» از طريق مالك بن دينار آورده ...: «وأخرج أيضاً من طريق مالك بن دينار ...: مر النبي (صلى الله عليه و آله وسلم) بالحكم فجعل الحكم يغمز النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) بأصبعه فالتفت فرآه. فقال: اللهم اجعله ورعا فزحف مكانه.[7] پيامبر (صلى الله عليه و آله) از برابر «حَكَم» عبور فرمود، و نامبرده با حركت دادن انگشت آن حضرت را مسخره و استهزاء نمود، پيامبر كه او و حركت او را مشاهده فرمود نفرين كرد و فرمود: بار خدايا او را چلپاسه گردان، بلا درنگ مبتلا بخزيدن شد.»
«ابن حجر» از طبرى ذكر نموده اين كه: «عن الطبري أن النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) خطب إليه ابنته جمرة بنت الحارث فقال إن بها سوءا ولم تكن كما قال قال فرجع فوجدها قد برصت.[8] پيامبر (صلى الله عليه و آله) از «حارث بن ابى حارثه» دخترش جمره را خواستگارى فرمود، حارث گفت: دخترم به بيمارى بدى مبتلا است، در حالتى كه چنين نبود، ولى پس از آن كه به خانه آمد مشاهده نمود كه دخترش مبتلا به برص شده است.»
«بيهقى» از اسامة بن زيد روايت نموده كه: «عن أسامة بن زيد قال: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من تقول علي ما لم أقل فليتبوأ مقعده من النار وذلك أنه بعث رجلاً فكذب عليه فدعا عليه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فوجد ميتاً قد انشق بطنه ولم تقبله الأرض.[9] رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مردى را به مأموريتى اعزام فرمود، آن مرد دروغ بر رسول خدا بست، پيامبر او را نفرين كرد، در نتيجه او را مردار يافتند، در حالى كه شكم او شكافته شده بود و زمين او را نپذيرفته بود.»
«سیوطی» از بيهقى و ابونعيم روايت نموده است كه: «أخرج البيهقي وأبونعيم من طريق أبي نوفل بن أبي عقرب عن أبيه قال أقبل لهب بن أبي لهب يسب النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) فقال النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) اللهم سلط عليه كلبك قال وكان أبولهب يحتمل البز إلى الشام ويبعث بولده مع غلمانه ووكلائه ويقول إن ابني أخاف عليه دعوة محمد فتعاهدوه فكانوا إذا نزلوا المنزل ألزقوه إلى الحائط وغطوا عليه الثياب والمتاع ففعلوا ذلك به زماناً فجاء سبع فتله فقتله فبلغ ذلك أبالهب فقال ألم أقل لكم إني أخاف عليه دعوة محمد.[10] «لهب بن ابى لهب» به نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمد و آن حضرت را دشنام داد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گفت: بار خدايا! سگ خود را بر او مسلَّط فرما، گويد: ابولهب مال التجاره به شام میفرستاد و فرزندش لهب را نيز با غلامان و وكلاى خود اعزام میداشت، به آنها سفارش نمود كه مراقب لهب باشيد، زيرا من در اثر نفرين محمّد (صلى الله عليه و آله) بر او ترسناك هستم، آنها به هر منزل كه فرود میآمدند، لهب را پهلوى ديوار میخوابانيدند و او را با لباس و اثاث میپوشانيدند، مدتى در راه به اين كيفيّت از او مواظبت میكردند، تا شبى درندهاى آمد و او را به زمين زد و به قتل رسانيد.»
«بيهقى» از قتاده روايت نموده كه: «وأخرج البيهقي عن قتادة ان عتبة بن أبي لهب تسلط على رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) أما أني أسأل الله أن يسلط عليه كلبه فخرج في نفر من قريش حتى نزلوا في مكان من الشام يقال له الزرقاء ليلا فأطاف بهم الأسد فجعل عتبة يقول يا ويل أمي هو والله آكلي كما دعا محمد علي قتلني محمد وهو بمكة وانا بالشام فعدا عليه الأسد من بين القوم وأخذ برأسه فضغمه ضغمة فذبحه.[11] «عتبه بن ابولهب» بر اذیت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دست يافت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: همانا من از خدا مسئلت میكنم كه سگ خود را بر او مسلَّط فرمايد، نامبرده با جمعيتى از قريش بيرون شد و هنگام شب در حوالى شام در محلَّى بنام (زرقاء) فرود آمدند، ناگاه شيرى بر آن گروه دست يافت، و پيرامون آنها گردش كرد، تا در ميان آن قوم عتبه را يافت، به او حمله نمود و سر او را به دهان گرفت و با دندان از بدن جدا كرد.»
بنابراین كسی كه منكر ولايت امیرالمؤمنین باشد، و با وجود علم، در برابر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، عناد میورزد، مستحق چنين عذابى است، و هیچ دلیلی برای عدم امکان این قضیه وجود ندارد، و عذابهای زیادی در زمان پیامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، رخ داده است، (اگرچه همه این موارد مذکور مورد تأیید ما نباشد، و از کتابهای اهل سنت نقل شده است).
پینوشت:
[1]. مناقب عليّ بن أبي طالب وما نزل من القرآن في عليّ،ابن مَردويه: ص248.
[2]. منهاج السنة، ابن تیمیه، مؤسسة قرطبه، 1406ق، ج7، ص46.
[3]. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، بیروت: دارالفکر، ج8، ص131.
صحیح البخاری، بخاری، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ق، ج6، ص32.
سنن الکبری، نسائی، بیروت: دار الكتب العلمية، 1411ق، ج6، ص456.
[4]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت: دار صادر، 1386ق، ج2، ص75.
[5]. همان.
[6]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، بیروت: دارالجیل، 1412ق، ج1، ص360.
المستدرک، حاکم نیشابوری، ج2، ص621.
الاصابة، ابن حجر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1415ق، ج2، ص91.
[7]. الاصابة، ابن حجر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1415ق، ج2، ص91.
[8]. همان، ج1، ص663.
[9]. دلائل النبوة، بیهقی، بیروت: دارالكتب العلمية، 1405ق، ج6، ص245.
[10]. کفایة الطالب، سیوطی، حیدرآباد دکن: دار الكتاب العربي، 1320ق، ج1، ص145.
[11]. همان.
افزودن نظر جدید