وقوع عذاب در بطحاء مدینه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ سوره معارج با داستان درخواست عذاب به وسيله درخواست كنندهاى گستاخ و پرتعصب آغاز مىگردد، و خدا در آغازين آيه آن مىفرمايد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ [معارج/1-2] پرسندهاى از عذابى پرسيد كه بر كافران فرود خواهد آمد و كس آن را دفع نتواند كرد.» درخواستكنندهاى جسور و تاريكانديش عذابى به ضرر خويش تقاضا كرد و فرود آن را با شتاب خواست در حالى كه اين همه شتاب لازم نيست، و اين عذاب بر او فرود خواهد آمد.
در روایتی آمده است: «حدّثني أبي عن جعفر بن محمد عن آبائه، فقال: لما كان رسول الله بغدير خم، نادى بالناس فاجتمعوا، فأخذ بيد عليّ، فقال: (مَنْ كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه). فشاع ذلك وطار في البلاد، فبلغ ذلك الحرث بن النعمان القهري، فأتى رسول الله على ناقة له حتّى أتى الأبطح، فنزل عن ناقته وأناخها وعقلها، ثمّ أتى النبيّ وهو في ملأ من أصحابه فقال: يا محمد أمرتنا عن الله أن نشهد أن لا إله إلاّ الله وأنّك رسول الله فقبلناه منك، وأمرتنا أن نصلّي خمساً فقبلناه منك، وأمرتنا بالزكاة فقبلنا، وأمرتنا بالحجّ فقبلنا، وأمرتنا أن نصوم شهراً فقبلنا، ثمّ لم ترض بهذا حتّى رفعت بضبعي ابن عمّك، ففضلته علينا وقلت: من كنت مولاه فعلي مولاه، فهذا شيء منك أم من الله تعالى؟ فقال: (والّذي لا إله إلاّ هو هذا من الله) فولّى الحرث بن النعمان يريد راحلته وهو يقول: اللهمّ إن كان ما يقوله حقاً فأمطر علينا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب أليم، فما وصل إليها حتّى رماه الله بحجر فسقط على هامته وخرج من دبره فقتله، وأنزل الله سبحانه: (سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع).[1] در روز «غدير» آنگاه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، به فرمان خدا، على (علیه السلام) را به عنوان جانشين براى خود برگزيد و به مردم معرفى كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»، و خبر اين رويداد بزرگ، در اقطار گيتى پخش شد، «نعمان فهرى» در ابطح به حضور پيامبر آمد و گستاخانه گفت: اى پيامبر خدا، شما به ما دستور دادى بگوييم «لا اله الاّ اللّه» و به يكتايى خدا گواهى دهيم، ما چنين كرديم. آنگاه ما را به گواهى دعوت و رسالت خويش خواندى و ماپذيرفتيم و از تو اطاعت نموديم. ما را بر اساس فرود آيات قرآن به انجام نماز و جهاد و روزه و زكات و برگزارى مراسم حج فرمان دادى و ما پذيرفيتم، اينك به اينها بسنده نكرده و اين جوان را به خلافت و جانشينى خود برگزيدهاى و مىگويى: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»! پرسش من اين است كه اين كار را از سوى خود انجام دادهاى يا به فرمان خدا؟ پيامبر فرمود: به خداى توانايى كه جز ذات بىهمتاى او خدايى نيست سوگند! كه اين كار به فرمان خدا و از سوى اوست، نه خودم. آن عنصر گستاخ با شنيدن سخن پيامبر از آن حضرت روى برگردانيده و رو به آسمان نمود كه بار خدايا اگر اين فرمان حق است و از سوى تو فرود آمده، پس سنگى از آسمان بر سر ما بباران! درست اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد، و او را كشت. در اين هنگام اين آيه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد.»
یکی از شبهاتی که «ابن تیمیه» برای باطل نمودن این حدیث پیدا کرده و گمان نموده که با آن میتواند، فضیلتی از فضایل امیرالمؤمنین را انکار نماید این است که گفته: «و في هذا الحديث يذكر انه بعد أن قال هذا بغدير خم و شاع في البلاد جاءه الحارث و هو بالأبطح و الأبطح بمكة فهذا كذب جاهل لم يعلم متى كانت قصة غدير خم.[2] در این حديث مزبور، حكايت از آن دارد كه چون اين خبر در بلاد شايع و منتشر شد، حارث به نزد پيامبر آمد، در حالیكه آن حضرت، در ابطح مكّه بود، و طبيعت حال ايجاب میكند، كه اين امر در مدينه باشد. بنابراين، سازنده اين حديث از تاريخ داستان غدير، بىاطلاع و نسبت به آن جاهل بوده است!» و طبق این روایت ذکر شده، قضیه غدیرخم که در آخر عمر شریف پیامبر اکرم بوده، و پیامبر اکرم پس از آن به مکه برنگشته؛ پس چگونه پس از این واقعه و رفتن پیامبر اکرم به سمت مدینه، جریان درخواست نعمان فهری در بطحاء مکه اتفاق افتاده است.
برای جواب به کسانی که چشم بر گفتههای «ابن تیمیه» دارند، میگوییم:
اولاً: آن چه در روايت حلبى در «سيرة الحلبيّة» و سبط ابنجوزى در «تذكره» و شيخ محمّد صدر العالم در «معارج العلى» آمده، اين است كه آمدن شخص مزبور در مسجد بوده، که شاید مراد مسجد مدينه باشد؛ مضافاً بر اين، حلبى تصريح كرده كه در مدينه بوده، پس معلوم میشود «ابن تيميّه» یکی از متون این حدیث را گرفته و قصد تکذیب این حدیث را از کلمهای از این روایت، برداشت نماید.
ثانياً: اختصاص دادن ابطح را به حوالى مكّه در نتيجه عدم توجّه او به حقايق لغوى يا عصبيّت شديد او است كه حجابى بين او و حقيقت لغوى انداخته و اگر به كتب حديث و شرح لغات و مؤلفات راجعه به شهرها و اماكن و كتب ادبى مراجعه مىنمود. به خوبى به تصريحات اهل فنّ دست میيافت و میدانست كه آنها كلمه ابطح را به هر وادى و مسيل كه در آن سنگريزه و شن وجود دارد، اطلاق میكنند و ضمن اشاره به مصاديق آن كلمه، نام از بطحاء مكَّه (يعنى وادى و مسيل ريگزار آنجا) میبرند و نيز درك مینمود، كه اين كلمه بر هر مسيل و وادى كه داراى چنين صفتى باشد (يعنى داراى ريگهاى كوچك و شن باشد)، اطلاق میشود و هيچ مانعى ندارد كه در اطراف هر شهر و ديار و هر دشت و هامونى مسيل و ريگزار وجود داشته باشد.
مواردی برای اثبات این قول که «ابن تیمیه» ناچار به پذیرش آن است، بیان مینماییم:
- در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است: «عن عبدالله بن عمر أن رسول الله أناخ بالبطحاء بذي الحليفة فصلى بها وكان عبدالله بن عمر يفعل ذلك.[3] از عبدالله بن عمر نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در بطحاء ذى الحليفه (يعنى وادى و مسيل ريگزار آنجا) شتر خود را خوابانيد و نماز كرد، و ابن عمر هر زمان كه از حج يا عمره برمیگشت در بطحاء ذوالحليفه، همانجا كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شتر خود را خوابانيده بود، شتر خود را میخوابانيد.» در این عبارت، بطحاء به منطقهای در ذوالحلیفه، در نزدیکی مسجد شجره در مدینه اطلاق گردیده است.
- در صحیح مسلم آمده است: «عبدالله بن عمر عن أبيه ان النبي) اتى وهو في معرسه من ذي الحليفة في بطن الوادي فقيل انك ببطحاء مباركة.[4] از عبدالله بن عمر روايت شده كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شبى كه براى خواب و استراحت در ذوالحليفه فرود آمد، به او گفته شد كه: شما در بطحاء بابركتى هستيد.» در این عبارت نیز، بطحاء به منطقهای در ذوالحلیفه، در نزدیکی مسجد شجره در مدینه اطلاق گردیده است.
- در صحیح بخاری روایت شده كه: «ان عبدالله أخبره ان رسول الله كان ينزل بذي الحليفة حين يعتمر وفي حجته حين حج تحت سمرة في موضع المسجد الذي بذي الحليفة وكان إذا رجع من غزو كان في تلك الطريق أو في حج أو عمرة هبط من بطن واد فإذا ظهر من بطن واد أناخ بالبطحاء التي على شفير الوادي الشرقية فعرس ثم حتى يصبح ليس عند المسجد الذي بحجارة ولا على الأكمة التي عليها المسجد كان ثم خليج يصلى عبدالله عنده في بطنه كثب كان رسول الله ثم يصلى فدحا السيل فيه بالبطحاء حتى دفن ذلك المكان الذي كان عبدالله يصلى فيه.[5] رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هنگامیكه عمره مینمود در ذوالحليفه فرود میآمد و در حجى كه فرمود در زير نوعى از درخت كه سمره ناميده میشود در محل مسجدی كه در ذوالحليفه است، نزول فرمود و هر زمان كه از جنگى و غزوهای مراجعت میفرمود كه در آن راه بود و يا حج يا عمره انجام میداد، در بطن وادى فرود میآمد، و هر وقت كه از وسط وادى بيرون میآمد، در بطحائى كه بر كنار شرقى وادى بود شتر خود را میخوابانيد و در آنجا منزل میكرد تا صبح و در آنجا خليجى بود كه عبدالله در آنجا نماز میگذارد، و در ميان آن تلّى از رمل بود، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آنجا نماز میگذارد و سيل در آن جارى شد به بطحاء (مسيل، ريگزار)...» در این عبارت نیز، بطحاء به منطقهای در ذوالحلیفه، در نزدیکی مسجد شجره در مدینه اطلاق گردیده است.
- حاکم نیشابوری نقل کرده است كه: «عن القاسم بن محمد قال دخلت على عائشة فقلت يا أماه اكشفي لي عن قبر النبي وصاحبيه، فكشفت لي عن ثلاثة قبور لامشرفه ولا لاطئة، مبطوحة ببطحاء العرصة الحمراء ... . هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه.[6] قاسم بن محمّد گفت: بر عايشه وارد شدم، و به او گفتم: اى مادر، قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) را براى من آشكار كن، او سه قبر آشكار نمود كه نه از زمين مرتفع بود و نه به زمين چسبيده بود و روى آن (قبور) با بطحاء (سنگريزه) سرخ رنگ پوشيده شده بود... ؛ و حاکم این حدیث را صحیح شمرده است.» در این عبارت، بطحاء به قبر شریف پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، داخل مسجدالنبی، در مدینه اطلاق گردیده است.
- حتی در روايتى در خصوص حديث غدير، از طريق حذيفة بن اسيد و عامر بن ليلى رسيده، كه آن دو گفتند: «حذيفة بن أُسيد الغفاري وعامر بن [أبي] ليلى بن ضمرة قالا: لمّا صدر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من حجّة الوداع ولم يحجّ غيرها أقبل، حتّى إذا كان بالجحفة نهى عن سمرات متغاديات بالبطحاء أن لا ينزل تحتهنّ أحد...[7] چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از حجة الوداع برگشت (در حالی كه جز آن حجى نفرمود) آمد، تا به جحفه رسيد و غدقن فرمود كه در زير درختان سمره كه نزديك به هم در بطحاء واقع است كسى فرود نيايد...»
- در کتب لغت، ازجمله: لسان العرب آمده: «البَطحاء: مَسِيلٌ فيه دُقاقُ الحَصى؛ الأبطَح: مَسِيل واسع فيه دُقاقُ الحَصى.[8] بطحاء در لغت وادى محل عبور سيل است كه در آن سنگريزه وجود دارد.»
- در معجم البلدان، در عبارتی مفصل چنين مذكور است: «قال أبوالحسن محمد بن علي بن نصر الكاتب قال: سمعت عوادة تغني في أبيات طريح بن إسماعيل الثقفي في الوليد بن يزيد بن عبدالملك وكان من أخواله:
أنت ابن مسلنطح البطاح، ولم تطرق عليك الحني و الولج
فقال بعض الحاضرين: ليس غير بطحاء مكة فما معنى هذا الجمع؟ فثار البطحاوي العلوي فقال: بطحاء المدينة وهو أجل من بطحاء مكة وجدي منه، وأنشد له:
وبطحا المدينة لي منزل، فيا حبذا ذاك من منزل
فقال: فهذان بطحاوان فما معنى الجمع؟ قلنا: العرب تتوسع في كلامها وشعرها فتجعل الاثنين جمعاً، وقد قال بعض الناس: ان أقل الجمع اثنان ...، ومما يؤكد أنها بطحاوان قول الفرزدق:
وأنت ابن بطحاوي قريش، فإن تشأ تكن في ثقيف سيل ذي أدب عفر.[9] ابوالحسن محمّد بن على بن نصر كاتب گويد: شنيدم از زن نوازندهاى كه اشعار طريح بن اسماعيل ثقفى را كه درباره وليد بن يزيد بن عبدالملك گفته تغنّى مینمود و نامبرده از داییهاى وليد مذكور است: (تو فرزند (پرورش يافته) فضاى وسيع و جلگههاى ريگزارها هستى و بر تو راههاى پر پيچ و خم پيموده نمیشود، يعنى در مكانهاى پست و بين وادیها پنهان نبودهاى كه حسب و شخصيت تو نمايان نباشد.)
بعضى از حاضرين گفتند: بطحا، جز در مكه نيست، در اين صورت استعمال جمع (بطاح جمع ابطح است) چه معنى دارد؟ در اين موقع بطحاوى علوى در خشم آمد و گفت: بطحاء مدينه، و بطحاء مدينه از بطحاء مكه بزرگتر و وسيعتر است و جدّ من آنجایى است و برايش اين بيت را انشاد نمود: (و وادى ريگ زار مدينه منزل و جايگاه من است و چه نيكو جايگاهى است.) شخصی گفت: بنابراين دو بطحاء وجود دارد و با كلمه جمع چه صورتى دارد؟ در جواب گفتيم: عرب را در سخن و شعر خود وسعتى است، و بر اين مبنا دو چيز را به صورت جمع بيان میكند، وانگهى بعض از مردم (اهل اصطلاح) گفته كه: اقل جمع دو است، و از جمله امور مثبته اين امر يعنى دو بودن بطحاء گفتار فرزدق است: (و تو فرزند ذو بطحاء قريش هستى و اگر خواهى منتسب به ثقيف باش كه سيل افرادى هستند داراى ادب عالى يعنى عوض اين كه نسبت تو به مسيل داده شود خود سيل باشى.)»
سپس، مؤلف معجم البلدان گويد كه: «قلت أنا: وهذا كله تعسف، وإذا صح بإجماع أهل اللغة أن البطحاء الأرض ذات الحصى، فكل قطعة من تلك الأرض بطحاء، وقد سميت قريش البطحاء وقريش الظواهر في صدر الجاهلية، ولم يكن بالمدينة منهم أحد، وأما قول الفرزدق وابن نباتة، ... قصدهم بها إقامة الوزن فلااعتبار به، والله أعلم.[10] من گويم: اينها همه بيراهه رفتند و تكلَّف است، در حالی كه پس از اجماع اهل لغت بر اين كه: بطحاء به معناى زمينى است كه ريگزار باشد، هر قطعه از زمين كه چنين باشد بطحاء است و بناى جمع بر همين مبنا است، و به همين مناسبت قبيله قريش ابتداى جاهليت به قريش البطاح و قريش الظواهر ناميده شده، در صورتی كه هنوز يك تن از آنها در مدينه نبوده است و اما سخن فرزدق و ابن نباته، اين هم دليل بر آن نيست، كه بطحا دو بطحا است، ... بلکه منظور رعايت وزن شعری است و تثنيه عارى از اعتبار است.»
بنابراین از مطالب نقل شده و عبارات دیگری که در کتب حدیثی و تاریخی موجود است، نتیجه گرفته میشود که بطحاء فقط در مکه نیست، بلکه در مدینه هم موجود است، و حتی بیش از این دو مورد بطحاء و ابطح وجود دارد. پس این اشکالی که «ابن تیمیه» به این حدیث گرفته است، وارد نبوده و از تعصب وی ناشی میگردد.
پینوشت:
[1]. الکشف و البیان، ثعلبی، بيروت: دار إحياء التراث العربی، 1422ق، ج10، ص35.
[2]. منهاج السنة، ابن تیمیه، مؤسسة قرطبه، 1406ق، ج7، ص45.
[3]. صحیح البخاری، بخاری، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ق، ج2، ص143.
صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، بیروت: دارالفکر، ج4، ص106.
[4]. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، بیروت: دارالفکر، ج4، ص106.
[5]. صحیح البخاری، بخاری، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ق، ج1، ص124.
[6]. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج1، ص370.
[7]. الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، قم: دار الحديث للطباعة والنشر، 1422ق، ج1، ص241.
[8]. لسان العرب، ابن منظور، نشر ادب الحوزة، 1405ق، ج2، ص413.
[9]. معجم البلدان، حموی، بیروت: دار إحياء التراث العربی، 1399ق، ج1، ص444.
[10]. همان، ص445.
افزودن نظر جدید