اندیشه سنساره در ادیان و نظامهای فلسفی هند
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ باور تناسخ در ادیان هندی، نفوذ عمیق و وسیعی داشته و دارد. مفهوم سنساره یا گردونه بازپیدایی، تولّدها و مرگهای پیدرپی که برای همیشه ادامه خواهد داشت، در میان تمام ادیان و نظامهای فلسفی هند مشترک است. فقط در دین ودایی است که به اعتقاد صاحبنظران، اندیشه «سنساره» وجود ندارد. به اعتقاد پژوهشگران تناسخ به عنوان یک اصل مسلّم در وداها نیامده است؛ حتی در سرودهای ودایی، به بدکاران وعده دوزخ و به نیکوکاران مژده شادی و سرور پایانناپذیر داده شده است.[1]
کتاب معرفی مکتبهای فلسفی هند، کارما و تناسخ را به همراه رنج، سه مفهوم کلیدی این فلسفهها دانسته و معتقد است بدون فهم این سه نمیتوان به درک فلسفه هند نائل آمد. این سه کلیدواژه، گرانیگاههای فلسفه هند هستند و شناخت آنها باعث پاسخگویی به چرایی باورهای دیگر است. مترجم کتاب، این سه مفهوم را بنیاد و غایت فلسفه هند میداند. وی در توضیح این سه مینویسد: «اندیشمندان هندی بر این باورند که زندگی سراسر رنج است. رنج واقعیت دارد، اما شادی موهوم است. دستکم رنج بیماری، رنج پیری، رنج مرگ واقعیت دارند و همه انسانها خواهناخواه گرفتار آن هستند؛ پس مسأله اصلی این مکتبهای فلسفی هند، مسأله «رنج» و غایت تفکر فلسفی آنها «رهایی از رنج» است. توجه داریم که برخلاف اندیشه کلاسیک یونانی (و به تبع آن فلسفه اسلامی) که غایت فلسفه را نیل به سعادت میداند، و نیز برخلاف هدف غایی دینداران که ورود به بهشت است، غایت فلسفه هندی، رهایی از رنج است.
اما چه چیزی موجب رنج میشود؟ پاسخ اندیشمندان هندی این است: «زندگی»؛ زیستن در این جهان موجب پدید آمدن رنج میشود؛ اما انسان در چرخه تولّد (مرگ) تولّد اسیر است و سرنوشت گریزناپذیر او دستوپا زدن در این مسیر پایانناپذیرِ تولّدهای مکرّر است و این آمدنهای پیدرپی در جهان، رنج و باز هم رنج میآفریند. همه مکتبهای فلسفی هند، حتی جاینا و بودا که مرجعیت وداها را نمیپذیرند، اصل تناسخ را قبول دارند. تناسخ در اساس ودایی است. در رکودا آمده است که اگر انسان در اثر انجام کارهای شر و پلید به جهان بازگشت، پارههای روحش که در درختان، گیاهان، آسمان، خورشید و.... پراکنده شده است، دوباره به هم میپیوندند و به نزد او باز میگردند.»[2] برخی فلسفهها و ادیان هندی را باید به صورت جداگانه واکاوی کرد. بیان فلسفهها به این دلیل اهمیت دارد که خواننده با ریشه باور به تناسخ، آشنا خواهد شد. بیان برخی از ادیان، فلسفهها و نیز دینوارهها که باور به تناسخ را آشکارا شرح ندادهاند، نیز ضروری است. آنها با مسکوت گذاشتن بحث معاد و یا تناسخ، باور فرجامشناسی خود را در هالهای از ابهام قرار دادهاند. از سوی دیگر با بیان برخی سخنان، ذهن خواننده و مخاطب را به سوی باور تناسخ رهنمون شدهاند.
فلسفه بودا:
نورآسیا (light of Asia) یا سیدهارتا (Siddhartha) یا گائوتامابودا (Gautama Buddha) بنیانگذار مکتب بودا است. او که با زندگی زاهدانه پس از دوران آسایش خود شهرت یافت، تعلیماتی شفاهی ارائه میداد. این تعلیمات را حلقه اوّل شاگردانش ضبط و در قالب تریپیت آکا (Tripitaka) یا سه سبد، ارائه کردند که حاوی اصول و احکام آیین بودا است. بودا مباحث متافیزیک خالی از فایده عملی را دوست نمیداشت و بر این باور بود که پرسشهای اساسی حیات انسان، غیرمفید و پاسخ ناپذیرند. او بیش از هرچیز به مقوله رنج و رهایی از آن پرداخته است. از نظر بودا زنجیره علت و معلولها عامل رنج در جهان هستند:
1. رنج در زندگی، معلولِ 2. تولّد است که آن معلولِ 3. خواست و اراده انسان برای متولّد شدن است که آن معلولِ 4. وابستگی و درآمیختگی ذهن ما با اشیاء است که آن معلولِ 5. عطش و میل به اشیا است که آن معلولِ 6. تجربه حسی است که آن معلولِ 7. تماس حس با شیء است که آن معلولِ 8. شش اندام حسی شناخت است که آن معلولِ 9. ارگانیسم اولیه متشکل از ذهن و بدن است که آن معلولِ 10. شعور نخستین و بدوی است که آن معلولِ 11. تجربه ادراکها و دریافتهای ما در زندگی گذشته است که بالاخره آن نیز معلولِ 12. جهل ما درباره حقیقت است.[3]
این سلسله در اصطلاح بودیستها با نام زنجیر دوازده حلقهای رنج و درد مشهور است. این زنجیره، گردونه وجود را که تولّد و بازتولّد است میسازد. میتوان گفت تمام تلاش بودیستها برای رسیدن به نیروانا که پایانبخش این زنجیره تولّد و بازتولّد است انجام میگیرد: «نیروانا یک تضمین است مبنی براینکه چنانچه اسباب و شرایط تولّد نابود شود، تولّد دوبارهای در کار نخواهد بود.»[4]
فلسفه چارواکا:
چارواکا واژهای است که بیشتر به معنای ماتریالیست به کار میرود. واژه دیگری که به همین معنا وجود دارد لوکایاتیکا است. از نظر آنان حس، تنها منبع معرفت یا شناخت است؛ از همین روی استنتاج مسلّم و یقینی وجود ندارد. ایشان بر این باورند که جهان از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک ساخته شده است. همه هستی ترکیبی گوناگون از این چهار عنصرند. از نظر ایشان بهجز بدن که دارای کیفیت شعور و آگاهی است، روح وجود ندارد. با این جهانبینی و انسانشناسی که در این مکتب وجود دارد، نمیتوان خدا را اثبات کرد و دیگر لزومی برای وجود خدا نیست؛ چه اینکه خدا با حواس ظاهری درک نمیشود. آنان در پاسخ به منشأ عناصر چهارگانه و ترکیب آنها میگویند: «هر یک از عناصر مادی در درون خود یک ماهیت یا طبیعت ثابت (svabhava) دارند. بر اساس این طبیعت ثابت و نیز قوانین درونی که بر ذات عناصر مادی حاکم است، آنها با هم ترکیب میشوند و جهانرا شکل میبخشند؛ بنابراین ضرورتی برای وجود خدا نیست.»[5] با همین نگاه است که در نظر اینان بهشت و دوزخ، ساخته و پرداخته برخی انسانها است که با اسطورهسازی از آن نفع میبرند؛ به همین دلیل بهشت و دوزخ هدف خوبی برای زیستن نیست. هدف دیگر زندگی انسان که بسیاری از فیلسوفان و ادیان بدان پرداختهاند، رهایی و آزادی است که پس از مرگ و رهایی روح از جسم حاصل میشود؛ اما چارواکاها که روح را نپذیرفتهاند بدین هدف نیز پایبند نیستند.[6] چارواکاها هدف زندگی بشر را به گونهای دیگر تعریف کردهاند: «اگر رهایی و آزادی را رهایش روح از چفت و بستهای وجود فیزیکی و مادی بدانیم، از آنجا که چیزی به نام روح وجود ندارد، این نظر پوچ و مزخرف است؛ اما اگر رهایی و آزادی به معنای نیل به مرتبت رهایی از همه رنجها و پریشانیها در این جهان باشد، باز هم آرمانی ناممکن است. موجود بودن ما با این بدن، با لذت و الم همراه است... تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، این است که درد و رنج را به حداقل برسانیم و از زندگی تا حدّ ممکن لذت ببریم.»[7] این تمام چیزی است که چارواکاها درباره فرجام انسان بدان اعتقاد دارند. از میان این نگاههای فلسفی به دنیا، خدا و روح، هیچ اعتقاد فرجامی برون نمیتراود تا نام معادباوری یا تناسخباوری برآن نهاد.
فلسفه نانیا:
گوتاما (Gotama) بنیانگذار مکتب نانیا است. این مکتب با نامهای دیگری از قبیل اکشاپادا (Aksapada)، نیایاویدیا (Nyayavidya) تارکاشاسترا (Tarkasatra) و آنویکشیکی (Anviksiki) نیز خوانده میشود. علاقه اصلی این مکتب به منطق است اما: «با وجود این، منطق، یعنی روشها، شرایط و لوازم معرفت درست یا قوانین نقد منطقی، یگانه هدف غاییِ مکتبِ فلسفیِ نیایا نیست. هدف غایی آن، مانند همه دیگر نظامهای فلسفی هند، آزادی و نجات (به معنی توقف کامل درد و رنج) است.[8] برداشتی که نیایاها از نفس و انسان دارند با برداشت ماتریالیستی چارواکاها و معرفتیِ بوداییها و ایدهآلیستیِ اداواییتا ودانتاها متفاوت است: «دو مکتب نیایا و ویشهشیکا دیدگاهی رئالیستی درباره نفس دارند. هر دو مکتب، نفس را ذات منحصر به فردی میدانند که همه شناختها، احساسات، تمایلات و رغبتها به آن متعلق و در شمار صفات آن میباشد.»[9] این مکتب برای شناخت نفس و اثبات آن نیز روشهایی را در پیش گرفته است. هدف غایی این مکتب نیز مانند اغلب مکتبهای فلسفی هند، نیل به موکتی (موکته یا موکشه) یا رهایی و آزادی نفس فردی است: «این بهویژه در مورد مکتب فلسفی نیایا صادق است که از همان ابتدا مراد و مقصودش را آشکار میسازد که همانا بهدست دادن معرفت درباره واقعیت (یا واقعیتهایی) به منظور تحقّق بخشیدن به خیر اعلی (به اصطلاح لاتینی summum bonum) در زندگی است.[10] این آزادی یا موکتی، تعلیق درد برای مدتی کوتاه یا بلند نیست، بلکه رهایی مطلق و همیشگی برای همه زمانها است.[11] در این مکتب نیز درد و رنج، محصول افعال و کردار ما در زندگی است که کارما نام دارد و تولّد دوباره نیز برای کارماسوزی است و موکشا نیز رهایی از این درد و رنج و بازتولّد است.[12]
پینوشت:
[1]. شورجاودانگی، چایدستر، به نقل از تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، یوسفی محمد تقی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388، ص 59.
[2]. معرفی مکتبهای فلسفی هند، چاترجی، ساتیش چاندرا،با همکاری موهان داتا، دریندا، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384، ص 72-75.
[3]. همان، ص 273.
[4]. همان، ص 280.
[5]. همان، ص 185-184.
[6]. همان، ص 186.
[7]. همان، ص 187.
[8]. همان، ص 341.
[9]. همان، ص 412.
[10]. همان، ص 416.
[11]. همان، ص 417.
[12]. همان، ص 428-425.
برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به کتاب، فرجام من و تو، عبدالحسین مشکانی سبزواری، قم، نشر صهبای یقین، ص 43.
افزودن نظر جدید