تعارض در اثبات ادعا
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ شیعیان صرف نظر از شأنیت والای امیرمؤمنان که در موارد متعدد به اثبات رسیده، بنا بر وجود موارد فراوان تاریخی، بر این قائلند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها و بارها در مقاطع و جلسات مختلف، علی بن ابیطالب را به عنوان خلیفه و جانشین خود برگزیده است؛ اما وهابیت بر خلاف نظر شیعیان در مباحث کلامی خود هنگامی که به آیات و روایات مورد استناد شیعه در مورد خلافت بلافصل امیرالمومنین (علیه السلام) میرسند، بیان میدارند که ما در این زمینه هیچگونه نصّی اعم از آیات و روایات نداریم و خدا و رسولش این امر را به عهده امّت، شورا و اجماع اهل حلّ و عقد واگذار نموده است.
از طرفی خود ایشان در به رسمیت شناختن و به اثبات رساندن خلافت «ابوبکر» به آیه ای از قرآن اشاره میکنند که همراهی ابوبکر با پیامبر را در غار ثور میرساند: «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّـهَ مَعَنَا [توبه/40] آنگاه که در غار بودند، وقتی به همراه خود میگفت: اندوه ندار که خدا با ماست» و از این آیه مقام و شأنیت ابوبکر را برای خلافت و جانشینی بعد از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را برداشت میکنند. از این رو است که استدلال به این آیه با این مبنای کلامی اهلسنّت و وهابیّت در تعارض است که میگویند: «هیچ نصی برای اثبات خلافت پس از پیامبر برای هیچکس وجود ندارد؛ نه برای ابوبکر و نه برای علی، آنگونه که گروهی از رافضیان (شیعیان) پنداشتهاند».[1]
در تایید این مطلب، روایت بخاری است که از عبدالله بن عمر آورده است: «به عمر گفته شد: چرا برای پس از خود خلیفه تعیین نمیکنی؟» عمر در پاسخ گفت: «اگر خلیفه تعیین کنم، کار کسی بهتر از خود ابوبکر را کردهام و اگر خلیفه تعیین نکنم، کار انسانی بهتر از خود، یعنی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را انجام دادهام.»[2] نووی، شارح صحیح بخاری در شرح این روایت گفته است: «این حدیث دلیلی است بر اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر هیچ خلیفهای برای پس از خود نصّ و تصریحی نداشته و همین نظر اهلسنّت نیز میباشد.»[3] و نظر ابن کثیر هم در نوع خود میتواند جالب باشد که گفته: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ نصّی برای جانشینی پس از خود نگذاشته، نه آن گونه که گروهی از اهلسنّت برای ابوبکر میپندارند و نه آنگونه که برخی شیعیان برای علی (علیه السلام) میپندارند.»[4] یک سوال مهم و اساسی: به راستی چرا در جریان سقیفه که شدیدترین نزاعها و درگیریها بین مهاجرین و انصار بر سر جانشینی و خلافت پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داد و هر کدام از طرفین محتاج احتجاج به دلیلی شایسته برای اثبات و دعای خویش بودند، اگر اشاره و تمسک به این آیه از کلام الله مجید میتوانست در این قضیه راهگشا باشد، کسی به آن استناد نکرد؟
حتما خوانندگان عزیز استحضار دارند که در جریان سقیفه، درگیری و جنجال به قدری بود که سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج را که بر اثر شدت ضعف و بیماری به صورت خوابیده و بر روی تختی آورده بودند، نزدیک بود زیر دست و پا له شود: «نزدیک بود سعد بن عباده زیر دست و پا له شود. یکی از یاران سعد گفت: مراقب او باشید! عمر گفت: بکُشید او را، خدا مرگش دهد! سپس عمر، بالای سر سعد ایستاد و گفت: میخواستم چنان تو را زیر لگد له کنم که تمام اعضای بدنت متلاشی گردد. سعد ریش عمر را گرفت و کشید. عمر گفت: به خدا سوگند اگر یک مو از ریشم کنده شود، یک دندان برایت سالم نمیگذارم! ابوبکر گفت: ای عمر آرام باش! مدارا در اینجا بهتر است. سعد گفت: به خدا سوگند اگر بیمار نبودم چنان بلایی به سرت میآوردم که آوازه آن در شهرها و کوچهها بپیچد و چون شیر، تو و یارانت را ببلعد. به خدا سوگند نمیگذارم در مدینه بمانی و به آنجایی میفرستمت که در آن زاده شدهای و دنباله رو بودی و کسی به تو محلّی نمیگذارد. سعد این بگفت و از یارانش خواست تا او را به منزل باز گردانند.»[5]
وجود اینهمه کشمکش و درگیری در حالی بود که اگر آیه و روایت قابل استنادی از طرف خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، در شأن ابوبکر برای خلافت میبود نزاع خاتمه بخشیده و درگیریها پایان میپذیرفت (در حالیکه ما شیعیان معتقدیم که خلافت علی بن ابیطالب، صریح بود و همۀ این درگیریها در اثر نادیده گرفتن سخن پیامبر بود).
پینوشت:
[1]. ابن کثیر القریشی، البدایه و النهایه، مکتبه المعارف، بیروت، ج5، ص250
[2]. بخاری، صحیح البخاری، تحقیق: دیب البغا، بیروت1407، ج6، ص2638، ح6792
[3]. شرح النووی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت1392ه، ج12، ص205
[4]. القریشی، البدایه و النهایه، مکتبه المعارف، بیروت، ج5، ص250
[5]. الطبری، تاریخ الطبری، دار الکتب العلمیه، بیروت، ج2، ص244.
افزودن نظر جدید