طرح نظریه تثلیت خلفا توسط عبدالله بن عمر بن خطاب

  • 1394/03/20 - 14:58
بعد از رحلت پیامبر و حوادثی که اتفاق افتاد باعث گردید که مسلمانان در خلافت و جانشینی پیامبر به اختلاف بیفتند و این در حالی بود که بارها پیامبر در مناسبت‌های مختلف حضرت علی (علیه السلام) را امام و پیشوای بعد از خود به مردم معرفی کرد، خصوصاً در آخرین حجّی که معروف به حجة الوداع است بعد از خطبه ای طولانی ذیل آیه اکمال، آن حدیث معروف...

پایگاه جامع‌ فرق‌، ادیان و مذاهب_ بعد از رحلت پیامبر و حوادثی که اتفاق افتاد باعث گردید که مسلمانان در خلافت و جانشینی پیامبر به اختلاف بیفتند و این در حالی بود که بارها پیامبر در مناسبت‌های مختلف حضرت علی (علیه السلام) را امام و پیشوای بعد از خود به مردم معرفی کرد، خصوصاً در آخرین حجّی که معروف به حجة الوداع است بعد از خطبه ای طولانی ذیل آیه اکمال، آن حدیث معروف «من کنت و مولاه فهذا علیٌ مولاه ...» را مطرح و حجت را برای همگان تمام کرد، اما دشمنی با اهل‌بیت و شخص پیامبر درست بعد از رحلت پیامبر زمانی روی داد که مردم در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و از میان خود شخصی را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، و خلفای بعدی هم یکی پس از دیگری چند صباحی را خلیفه پیامبر بودند، تا اینکه طبق انتخاب همین مردم نوبت به خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) رسید. اما از آنجایی که دشمنان در هر حال دشمنی خود را نشان می‌دهند، لذا در همان زمان‌های نخست، مسلمانان اعتقاد به نظریه‌ی تثلیت خلفا داشته و علی (علیه السلام) را حتی به عنوان خلیفه چهارم هم قبول نداشته و به جای او معاویه را خلیفه می‌دانستند و یا حداقل او را هم‌ردیف با حضرت علی (علیه السلام) می‌دانستند و این تفکر در سده‌های بعدی و قرون متاخر هم ادامه داشت،

لذا افرادی مثل ابن تیمیه در راستای تنقیص حضرت علی (علیه السلام) نظریه تثلیث خلفا را تبلیغ می‌کرد و معتقد بود که بعد از پیامبر اکرم، ابوبکر، عمر و عثمان به عنوان خلیفه بر مسلمانان خلافت کرده و شخص دیگری به خلافت نرسید، او دوران خلافت حضرت علی (علیه السلام) را دوران فتنه و آشوب می‌دانست و با دفاع از امویان، معاویه را خلیفه چهارم مسلمانان معرفی می‌کند. البته اساس و ریشه این تفکر به عبدالله بن عمر بن خطاب برمی‌گردد، عبدالله بن عمر با نقل روایت «کنّا فی زمن النبی لا‌نعدل بأبی‌بکر أحداً ثم عمر، ثمّ عثمان، ثم نترک اصحاب النبی لانفاضل بینهم»‌ و «کنّا نخیّر بین الناس فی زمن النبی (صلی الله علیه و آله) فنخیّر ابابکر، ثم عمر بن الخطاب، ثم عثمان بن عفان». یعنی در زمان پیامبر ما عدول و تعدی از ابوبکر و عمر و عثمان نکردیم و آنها را رها نکرده چرا که از نظر فضیلت مساوی بودن و برتری به هم نداشتن، و همچنین «در زمان پیامبر ما در بین مردم مخیر بودیم در انتخاب، لذا اختیار کردیم ابوبکر را و سپس عمر بن خطاب و سپس عثمان بن عفان را.» لذا از این جهت نظریه تثلیث خلفا را پایه‌گذاری کرده است. لذا افرادی مثل بخاری که حدیث متواتر غدیر و حدیث معروف طیر را در کتاب خود نقل نمی‌کند، اما این حدیث عبدالله بن عمر را در دو جا نقل و نظریه تثلیث خلفا را مطرح می‌کند.[1]

احمد بن حنبل هم با نقل حدیث عبدالله بن عمر در کتاب خود، به اثبات این نظریه کمک می‌کند، او این حدیث را با کمی تفاوت در عبارات آن اینطور نقل می‌کند که: «کنّا نعد و رسول الله (صلی الله علیه و آله) حیّ و أصحابه متوافرون: ابوبکر و عمر وعثمان، ثم نسکت.[2] اینکه پیامبر اکرم زنده بود و اصحاب زیادی بودند و این‌ طور شمارش می‌کردیم، ابوبکر و عمر و عثمان سپس ساکت می‌شدیم.» لذا ابن تیمیه و افرادی مانند او به تبعیت از این دو نفر خصوصاً احمد بن حنبل این نظریه را تبلیغ و ترویج می‌کند، لذا او در کتاب (منهاج السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه القدریه) برخی از نظرات خود را این گونه مطرح می‌کند که:

1. «اضطرب الناس فی خلافة علیّ علی اقوال: قالت طائفة إنه إمام و إنّ معاویة امام ... .[3] یعنی مردم درباره خلافت حضرت علی (علیه السلام) به چند دسته تقسیم شده‌اند، برخی حضرت علی و معاویه را همزمان امام و خلیفه مسلمانان می‌دانستند و برخی دیگر معتقد بودند که بعد از عثمان هیچ کس به امامت و خلافت مسلمین نرسید و دوران بعد از عثمان دوران آشوب و فتنه بود.
2. برخی از بزرگان از علمای اهل سنت مانند شافعی و دیگران نقل شده است که: «خلفا سه نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان.»[4]
3. «إن فیهم من کان یسکت عن علیّ فلا یربّع به فی الخلافة، لأن الامة لم تجمع علیه ... فیذکر الثلاثة و یربّع بمعاویة‌و لا یذکر علیّاً.[5] برخی از مسلمانان درباره‌ی خلافت حضرت علی (علیه السلام) سکوت کردند و او را خلیفه چهارم نمی‌دانند چرا که امت اسلامی برخلاف او اتفاق نکردند، امویان در خطبه‌های نماز جمعه پس از ذکر نام ابوبکر و عمر و عثمان، معاویه را خلیفه چهارم معرفی می‌کردند و نامی از حضرت علی (علیه السلام) به میان نمی‌آوردند.»
«نحن نعلم أنّ علیّاً تولّی کان کثیر من الناس یختار ولایة معاویه... .[6] یعنی زمانی که حضرت علی (علیه السلام) به حکومت رسید، بسیاری از مردم حکومت و ولایت معاویه و عده‌ای هم ولایت غیر حضرت علی (علیه السلام) و معاویه را اختیار کرده بودند.»

حال سؤالاتی که مطرح است این است که: افرادی مثل ابن تیمیه و احمد بن حنبل و هارون الرشید و عمّال معاویه و ... روی چه ملاک و معیاری با کنار گذاشتن سخنان رسول خدا درباره‌ی حضرت علی (علیه السلام) و فضائل آن حضرت، آشکارا به طرفداری از این نظریه پرداخته‌اند؟ آیا غیر از این است که عمر بن خطاب حضرت علی (علیه السلام) را شایسته خلافت بر مسلمانان می‌دانست و خلافت او را قبول داشت و به همین دلیل آن حضرت را به عنوان یکی از اعضای شورا انتخاب کرد؟ آیا حضرت علی (علیه السلام) در مناسبت‌های مختلف در جمع مسلمین خود را خلیفه مسلمین معرفی نمی‌کرد و خودش را امیرالمؤمنین نمی‌خواند؟ ابی‌یعلی در کتاب طبقات حنابله سؤالی مطرح کرد به اینکه: «چگونه است که بگوئیم حضرت علی (علیه السلام) خلیفه نیست با این همه شواهد و مدارک؟»[7] چرا علمای بزرگ اهل‌سنت مانند امام شافعی، یحیی بن معین، قرطبی، عسقلانی و ... مخالف این نظریه بودند؟

 

پی نوشت:

[1]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دار احیاء التراث العربی، بیروت، (1422 هـ ـ 2001 م)، کتاب الفضائل، ج 2 ص 297 و 289.
[2]. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت، مسند عبدالله بن عمر، ج 2 ص 14.
[3]. منهاج السنه النبویه...، ابن تیمیه، مؤسسه الریان، بیروت، تحقیق محمد رشاد سالم، ج 1 ص 333.
[4]. همان، ج 3 ص 88.
[5]. همان، ج 4 ص 30 و ج 3 ص 87.
[6]. همان، ج 1 ص 399.
[7]. طبقات الحنابله، ابی یعلی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، ج 1 ص 393، شرح حال وزیرة بن محمد حمصی، رقم 500.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.