شک و یقین خلفاء هنگام مرگ
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ [عنکبوت/57] هر نفسی ذائقه و طعم مرگ را خواهد چشید». طبق این آیه قرآن، خداوند مرگ را برای تمام موجودات صاحب روح، خاصه انسان قرار داده است. گرچه جان حتی برای کودکی که تازه خوب و بد و خطرات را درک میکند شیرین است، امّا معمولاً هر انسانی که پا به عرصه وجود میگذارد، پس از پشت سر گذاشتن دوران طفولیت، و از هنگامی که تقریباً به صورت مستقل وارد زندگی میشود و به هر میزان که در مسیر گذران عمر قرار میگیرد، هیچگاه نسبت به ادامه حیات خود دچار رخوت و کسلی نمیگردد و به هیچقیمتی، حاضر به از دست دادن جان خود نمیشود و تا آخرین لحظه برای بقاء خویش تلاش میکند.
بنابراین زندگی در این دنیا گرچه با مشکلات فراوان همراه باشد ولی کسی را نمیتوان یافت که نسبت به ادامه حیات خود دلسرد باشد و نبودن را بر بودن ترجیح دهد. از این رو است که جان آدمی و نعمت حیات از بالاترین و ارزشمندترین نعمات الهی است که خداوند به بشر عرضه داشته، در آیات و روایات متعددی نسبت به چگونگی استفاده صحیح از این نعمت بزرگ الهی، نکات و دستوراتی به مردم گوشزد شده است.
اینها همه که گفتیم مربوط به زندگی عادی و نگرش مادی به حیات جسمانی است که صرف نظر از بعد روحانی آن، برای همه افراد بشر تقریباً یکسان است. امّا وقتی مسأله حیات روحانی و اعتقاد به جهان پس از مرگ به میان میآید، قضیه شکل دیگری به خود میگیرد و نوع نگرش و دیدگاهها نسبت به مرگ و خروج از این دنیا متفاوت با قبل خواهد شد و معیارها در نوع پذیرش مرگ بین افرادی که آن را بر حسب اعتقادات، پایان زندگی و حیات نمیدانند با دیگران فرق خواهد کرد و البته گرچه انسانهایی در طول زندگی به این حقیقت اعتراف نکنند ولی ظاهراً در واپسین لحظات زندگانی این یقین، یعنی وجود حیات پس از مرگ برایشان حتمی میشود و آنجاست که اگر کارنامه درخشانی از خود بر جای نگذاشته باشند بر نبود اعمال صالحه خود متأسف خواهند شد.
پس مهم تا اینجا همان اعتقاد به جهان پس از مرگ است که همانگونه که اشاره کردیم برای هر شخصی در یک زمان خاص، به یقین تبدیل خواهد شد. حال باید دید در این میان چه کسانی با توجه به پرونده اعمالی که برای خود ساخته و پرداخته کردهاند با چه رویکردی به استقبال مرگ میروند؟
در صحیح بخاری که از دیدگاه وهّابیت صحیحترین کتاب پس از قرآن مجید به شمار میرود از ابن عباس و مسوّر بن مخرمه روایت کرده است: «هنگامی که عمر با خنجر ضربه خورد، ابن عباس به عیادت او رفته و او را پریشان و در حال جزع و فزع یافت... (کلماتی بین آن دو رد و بدل شد تا آن جا که) عمر گفت: اگر به اندازه تمام زمین، طلا داشتم پیش از آن که خداوند را ملاقات کنم، همه را به خاطر ترس از عذاب خداوند فدیه میدادم.» [1]
حال این سخن را با این آیه از کلام الله مجید مقایسه کنید که میفرماید: «وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّـهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ. [زمر/47] اگر ستمکاران تمام آنچه روی زمین است را مالک باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا کنند تا از عذاب شدید روز قیامت رهایی یابند و از سوی خدا برای آنها اموری ظاهر میشود که هرگز گمان نمیکردند». همچنین به روایت گروهی دیگر از علمای بزرگ اهلسنّت، عمر بن خطاب همواره از ایمان خود خوف داشت و به همین رو همواره حذیفه بن یمان که محرم اسرار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و منافق شناس زمان خود نیز بود را سوگند میداد که آیا نام من در میان منافقان میباشد؟ «عمر به حذیفه گفت: تو را به خدا سوگند آیا من نیز از آنان (منافقان) هستم؟ حذیفه گفت: نه، ولی زین پس دیگر پاسخ این پرسش را نخواهم داد.»[2] باید این نکته را در نظر داشته باشیم که این پرسش عمر از حذیفه پس از زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در زمانی بوده که وی در اوج قدرت بوده است و همانگونه که از جواب حذیفه برداشت میشود، وی چندان از دادن چنین پاسخی به عمر راضی نبوده، چرا که غالباً وقتی شخصی به ناچار مجبور به دادن چنین پاسخی بوده باشد، میگوید دیگر پاسخ چنین پرسشی را نخواهم داد.
در هر صورت ذکر این پرسش از جانب عمر، این نکته را ثابت میکند که وی به جهت مشکلاتی که در ایمان خود داشت، همواره شک داشته و بارها این پرسش را از حذیفه داشته است. و إلا چرا سایر صحابه مانند سلمان، ابوذر، مقداد و ... این پرسش را از حذیفه نمیکردند؟ در بسیاری از منابع اهلسنّت و مورد قبول وهّابیت، روایت زیر به عنوان یکی از آرزوهای عمر بن خطّاب نقل شده است: «عمر بن خطاب گفت: «ای کاش من قوچ خانواده خویش بودم و آنقدر مرا میپروراندند که چاقترین آنها میشدم و چون دوستانشان به دیدارشان میآمدند مقداری از مرا میپختند و مقداری را سرخ میکردند، سپس میخوردند و ...».[3]
البته شاید عدهای این سخنان عمر بن خطاب را حمل بر زهد و تواضع کنند که باید از ایشان پرسید: آیا زهد و تواضع میتواند مجوز برای صدور کلمات مخالف عزّت نفس و یا اهانت به نفس و یأس از رحمت الهی باشد؟ در پایان فقط به ذکر همین یک سخن از فرمایشات مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اشاره میکنیم که در پایان عمر شریفشان و پس از عصابت شمشیر به فرق مبارکشان ندا بر آوردند: «فزت و رب الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم».[4] و این پند و عبرتی است برای صاحبان اندیشه
پینوشت:
[1]. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، کتاب فضائل الصحابه، باب6، بیروت، ج3، ص3489، ح3489
[2]. ابن کثیر الدمشقی، تفسیر ابن کثیر، دار الفکر، بیروت، 1401 ه.ق، ج2، ص386, ابن خالد الطبری، جامع البیان عن تأویل آل القرآن (تفسیر الطبری)، دار الفکر، بیروت، ج11، ص11
[3]. هناد بن الری الکوفی، الزهد، دار الخلفاء للکتاب الاسلامی، الکویت 1406 ه.ق، تحقیق: عبد الرحمن عبد الجبار الفریوائی، ج1، ص258
[4]. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، دار الجلیل، بیروت، 1412 ه.ق، تحقیق: علی محمد البجاوی، ج3، ص1125
افزودن نظر جدید