فصل سوم: در بيان عبادات حضرت امام زين العابدين عليه السلام

هـمـانـا كـثرت عبادت حضرت سيدالعابدين عليه السلام اشهر است از آنكه ذكر بشود، آن جناب عابدترين اهل روزگار بود چنانكه در القاب شريفش به برخى از آن اشارت رفت و بس است در اين مقام كه هيچ كس از مردمان را طاقت نبود كه مانند حضرت اميرالمؤ منين عليه السـلام رفـتـار نمايد، چرا كه آن حضرت در شبانه روزى هزار ركعت نماز مى گذاشت ، و چـون وقـت نـماز مى رسيد بدنش را لرزه مى گرفت و رنگش زرد مى گشت و چون به نماز مـى ايـسـتاد مانند ساق درختى بود حركت نمى كرد مگر آنچه كه باد او را حركت دهد و چون در قرائت حمد به ( مالِكِ يَوْمِ الدّينِ ) مى رسيد چندان آن را مكرر مى كرد كه نزديك مى گشت قالب تهى كند و چون سجده مى كرد سر از سجده بر نمى داشت تا عرق مباركش جـارى مـى شـد.
شبها را به عبادت به روز مى آورد و روزها را روزه مى داشت و شبها چندان نـمـاز مـى گـذاشـت كـه خـسته مى شد به حدى كه نمى توانست ايستاده حركت نمايد و به فـراش خـويـش خود را برساند لاجرم مانند كودكان كه به راه نيفتاده اند حركت م مى نمود تا خود را به فراش خود مى رسانيد و چون ماه رمضان مى شد تكلم نمى كرد مگر به دعا و تسبيح و استغفار. و از براى آن حضرت خريطه اى بود كه در آن تربت مقدّسه حضرت امـام حسين عليه السلام نهاده بود. هنگامى كه مى خواست سجده كند بر آن تربت سجده مى كرد.
و در ( عـيـن الحـيـاة ) اسـت كه صاحب كتاب ( حلية الا ولياء ) روايت نموده (21) كه چون حضرت امام زين العابدين عليه السلام از وضو فارغ مى شدند و اراده نماز مى فرمودند رعشه در بدن و لرزه بر اعضاى آن حضرت مستولى مى شد چون سؤ ال مى نمودند مى فرمود كه واى بر شما! مگر نمى دانيد كه به خدمت چه خداوندى مى ايستم و با چه عظيم الشّاءنى مى خواهم مناجات كنم . در هنگام وضو نيز اين حالت را از آن حضرت نقل كرده اند.
روايـتـى وارد شـده كـه فـاطـمـه دخـتـر حـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلام روزى جابربن عـبداللّه انصارى رضى اللّه عنه را طلبيد و گفت : تو از صحابه كبار حضرت رسولى و مـا اهـل بـيـت را حـق بـر تـو بـسـيـار اسـت و از بـقـيـه اهـل بـيـت رسـالت هـمـيـن عـلى بن الحسين عليه السلام مانده و او بر خود جور مى نمايد در عـبـادت الهـى ، پيشانى و زانوها و كفهاى او از بسيارى عبادت پين كرده و مجروح گشته و بدن او نحيف شده و كاهيده ، از او التماس نما كه شايد پاره اى تخفيف دهد، چون جابر به خـدمـت آن جـنـاب رسـيـد ديـد كـه در مـحـراب نـشـسـته و عبادت بدن شريفش را كهنه و نحيف گـردانـيـده و حـضرت ، جابر را اكرام فرمود و در پهلوى خويش تكليف نمود و با صداى بـسـيـار ضـعـيـف احـوال او را پـرسـيـد، پـس جـابـر گـفـت :
يـابـن رسول اللّه ! خداوند عالميان بهشت را براى شما و دوستان شما خلق كرده و جهنم را براى دشـمـنـان و مـخـالفـان شـمـا آفـريده پس چرا اين قدر بر خود تعب مى فرمايى ؟ حضرت فـرمـود كه اى مصاحب حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم ، حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله و سلم با آن كرامتى كه نزد خداوند خود داشت كه تك اوْلاى گذشته و آينده او را آمرزيد، او مبالغه و مشقت در عبادت را ترك نفرمود ـ پدرم و مادرم فداى او باد ـ تـا آنـكـه بـر سـاق مبارك نفخ ظاهر شد و و قدمش ورم كرد، صحابه گفتند كه چرا چنين زحـمـت مـى كشى و حال آنكه خدا بر تو تقصير نمى نويسد؟ فرمود كه آيا من بنده شاكر خـدا نـبـاشـم و شـكـر نـعـمـتـهـاى او را تـرك نـمـايـم ؟! جـابـر گـفـت : يـابـن رسـول اللّه ! بـر مـسـلمـانـان رحـم كـن كـه به بركت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مى نـمـايد و آسمانها را نگاه مى دارد و عذابهاى خود را بر مردمان نمى گمارد. فرمود كه اى جابر! بر طريق پدران خود خواهيم بود تا ايشان را ملاقات نمايم .(22)
از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـول اسـت كه پدرم فرمود: روزى بر پدرم على بن الحـسـيـن عـليـه السلام داخل شدم ديدم كه عبادت در آن حضرت بسيار تاءثير كرده و رنگ مـبـاركـش از بـيـدارى زرد گـرديده و ديده اش از بسيارى گريه مجروح گشته و پيشانى نورانيش از كثرت سجود پينه كرده و قدم شريفش از وفور قيام در صلات ورم كرده چون او را بـر ايـن حـال مشاهده كردم خود را از گريه منع نتوانستم نمود و بسيار بگريستم آن حضرت متوجه تفكر بودند بعد از زمانى به جانب من نظر افكندند و فرمودند كه بعضى از كتابها كه عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام در آنجا مسطور است به من ده چون بياوردم و پـاره اى بـخواندند بر زمين گذاشتند و فرمودند كه كى ياراى آن دارد كه مانند على بن ابى طالب عليه السلام عبادت كند؟!(23)
كلينى از حضرت جعفر بن محمد عليه السلام ، روايت كرده كه حضرت سيدالساجدين عليه السـلام چـون بـه نـمـاز مـى ايستاد رنگش متغير مى شد و چون به سجود مى رفت سر بر نمى داشت تا عرق از آن جناب مى ريخت .(24)
از حـضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول كه حضرت على بن الحسين عليه السلام در شـبـانـه روزى هـزار ركـعـت نـمـاز مـى گزارد و چون مى ايستاد رنگ به رنگ مى گرديد و ايستادنش در نماز ايستادن بنده ذليل بود كه نزد پادشاه جليلى ايستاده باشد، و اعضاى او از خـوف الهـى لرزان بـود و چـنـان نماز مى كرد كه گويا نماز وداع است و ديگر نماز نـخـواهـد كـرد، چـون از تـغـيـر احـوال آن جـنـاب سـؤ ال مـى نـمـودنـد چـنـين مى فرمود: كسى كه نزد خداوند عظيمى ايستد سزاوار است كه خائف باشد.(25) و نقل كرده اند كه در بعضى از شبها يكى از فرزندان آن جناب از بـلنـدى افـتاد دستش شكست و از اهل خانه فرياد بلند شد، همسايگان جمع شدند و شكسته بـنـد آوردنـد دسـت آن طـفـل را بـسـتـنـد و آن طـفـل از درد فـريـاد مـى كـرد و حـضـرت از اشـتـغـال بـه عـبـادت ، نـمـى شـنـيـد. چـون صـبـح شـد و از عـبـادت فـارغ گـرديـد دسـت طفل را ديد در گردن آويخته ، از كيفيت حال پرسيد خبر دادند.(26)
و در وقـت ديـگـر در خـانـه اى كـه حـضـرت در آن خـانـه در سـجـود بـود آتـشى گرفت و اهل خانه فرياد مى كردند كه يَابْنَ رَسُولِ اللّه ! اَلنّارُ! اَلنّارُ! حضرت متوجه نشدند تا آتـش ‍ خاموش شد بعد از زمانى سر برداشتند از آن جناب پرسيدند كه چه چيز بود شما را غـافـل از ايـن آتـش گردانيده بود؟ فرمود كه آتش كبراى قيامت مرا از آتش اندك در دنيا غـافـل گـردانـيـده بـود. (تـمـام شـد آنـچـه از ( عـيـن الحـيـاة ) نقل كرديم ).(27)
روايت شده از ابوحمزه ثمالى كه از زاهدين اهل كوفه و مشايخ آنجا بود گفت :
ديـدم حـضرت امام زين العابدين عليه السلام را كه وارد مسجد كوفه شد و آمد نزد ستون هـفـتـم و نـعـليـن خـود را كند و به نماز ايستاد پس دستها را تا برابر گوش بلند كرد و تـكـبـيـرى گـفت كه جميع موهاى بدن من از دهشت آن راست ايستاد و گفته كه چون آن حضرت نماز گذاشت گوش كردم نشنيدم لهجه اى پاكيزه تر و دلرباتر از آن .(28)
و نيز روايت شده كه آن حضرت از تمامى مردم ، صوت مقدسش به قرآن مجيد نيكوتر بود و چـنـدان نـيـكـو و دلكـش قـرائت نـمودى كه سقّايان بر در خانه آن حضرت مى ايستادند و قرائت آن جناب را استماع مى نمودند.(29)
غزالى در كتاب ( اسرار الحجّ ) نقل كرده از سفيان بن عيينه كه حج گزارد على بن الحسين عليه السلام چون خواست محرم شود راحله اش ايستاد و رنگش ‍ زرد شد و لرزه او را عـارض شـد شـروع كـرد بـه لرزيـدن و نتوانست لبيك بگويد، سفيان گفت : چرا تلبيه نـمـى گـويـيـد؟ فـرمـود: مـى ترسم در جواب گفته شود لالَبَّيْكَ وَ لاسَعْدَيْكَ! پس چون تـلبـيـه گـفـت غـش كـرد و از راحـله اش بـر زمـيـن واقـع شـد و پـيـوسـتـه ايـن حال او را عارض مى شد تا از حجش فارغ شد.(30)
در كـتـاب ( حـديـقـة الشـّيـعـه ) اسـت كـه طـاوس يـمـانـى گـفـت : نـصـف شـبـى داخـل حـجـر اسـمـاعيل شدم ديدم كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام در سجده است و كلامى را تكرار مى كند چون گوش كردم اين دعا بود:
( اِلهى عُبَيْدُكَ بِفِنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائكَ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ. )
و بـعـد از آن هـرگـونـه بـلا و المـى و مرضى كه مرا پيش آمد چون نماز كردم و سر به سـجـده نـهـادم اين كلمات را گفتم مرا خلاصى و فرجى روى داد! و ( فِناء ) در لغت بـه مـعـنـى فـضـاى در خـانه است ؛ يعنى بنده تو و مسكين تو و محتاج تو بر درگاه تو مـنـتـظـر رحمت تو است و چشم عفو و احسان از تو دارد؛ و هركس اين كلمات را از روى اخلاص بگويد البته اثر مى كند و هر حاجت كه دارد بر مى آيد. انتهى .(31)
بالجمله ؛ آنچه در باب عبادات آن حضرت نقل شده غير آنچه ذكر شد زياده از اين است كه در اين مختصر نقل شود من اكتفا مى كنم از آنتها به يك خبر:
قطب راوندى و ديگران روايت كرده اند از حمادبن حبيب كوفى كه گفت : سالى به آهنگ حج بـيـرون شـديم همين كه از زباله (كه نام منزلى است ) كوچ كرديم ، بادى سياه و تاريك وزيـدن گـرفـت بـه طـورى كـه قـافله را از هم متفرق و پراكنده ساخت و من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم ، پس خود را رسانيدم به يك وادى خالى از آب و گياه و تاريكى شـب مـرا فـرا گـرفـت پس من خود را بر درختى جاى دادم چون تاريكى دنيا را فراگرفت جـوانـى را ديـدم رو كـرد بـا جـامـه هـاى سفيد و بوى مشك از او مى وزيد با خود گفتم اين شـخـص بـايـد يـكـى از اوليـاء اللّه بـاشد! پس ترسيدم هرگاه ملتفت من بشود به جاى ديگر رود پس چندان كه مى توانستم خود را پوشيده داشتم ، پس آن جوان مهياى نماز شد و ايستاد و گفت :
( يـا مـَنْ حاذَ كُلُّ شَى ءٍ مَلَكُوتا وَ قَهَرَ كُلَّ شَى ءٍ جَبَروُتا صَلَّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍَو اَوْلِجْ قَلْبِى فَرَحَ الاقبالِ عَلَيْكَ وَ اَلْحِقْنى بِمَيَدانِ الْمُطيعينَ لَكَ. )
پـس در نـمـاز شـد چـون ديـدم كـه اعـضاء و اركان او آماده نماز گرديد و حركات او سكون گـرفـت برخاستم و به آن مكان كه مهياى نماز شد شدم ديدم چشمه آبى مى جوشد من نيز تـهـيـه نـمـاز ديـدم و در پـشـت سـرش بـايـسـتـادم ديـدم گـويـا مـحـرابـى بـراى مـن مـمـثـّل شد و مى ديدم او را كه هر وقت به آيتى مى گذشت كه در آن آيه وعد و وعيد مذكور بـودى با ناله و حنين آن را مكرر فرمودى ، پس چون تاريكى شب روى به نهايت گذاشت از جاى خود برخاست و گفت :
( يا مَنْ قَصَدَُه الضّآلّوُنَ فَاَصابُوهُ مُرشِدا وَ اَمَّهُ الْخائِفُونَ فَوَجَدوُهُ مَعْقِلا وَ لَجَاَ اِلَيْهَ الْعابِدوُنَ (الْعائذوُن ) فَوَجَدُوُهُ مَوْئلا مَتى راحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنَهُ وَ مَتى فَرَحُ مَنْ قـَصـَدَ سـِواكَ بـِهـِمَّتـِهِ اِلهـى تـَقـَشَّعَ الظَّلامُ وَ لَمْ اَقـْضِ مِنْ خِدْمَتِكَ وَطَرا وَ لا مِنْ حِياضِ مُناجاتِكَ صَدَرا صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بِى اَوْلَى الاَمْرَيْنِ بِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ. )
حـمـاد بـن حـبـيب مى گويد: اين وقت بيم كردم كه مبادا شخص او از من ناپديد گردد و اثر امـرش بـر من پوشيده ماند، پس در او درآويختم و عرض كردم : تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه ملال و خستگى و رنج و تعب از تو برگرفته و لذت رهبت را در كام تو نهاده بـر مـن رحـمـت آور و مـرا در جـنـاح مـرحـمـت و عـنـايـت جـاى ده كـه مـن ضـال و گـمـشـده ام و همى آرزومندم كه به كردار تو روم و به گفتار تو شوم . فرمود: اگر توكل تو از روى صدق باشد گم نخواهى شد لكن متابعت من كن و بر اثر من باش . پـس بـه كـنـار آن درخـت شـد و دسـت مـرا بـگـرفـت مـرا بـه خيال همى آمد كه زمين از زير قدمم حركت مى نمايد، همين كه صبح طلوع كرد به من فرمود: بشارت باد تو را كه اين مكان مكه معظمه است ، پس من صدا و ضجّه حاجّ را بشنيدم عرض كـردم : تـو را سـوگند مى دهم به آنكه اميدوارى به او در روز آزفه و يوم فاقه (يعنى روز قيامت ) تو كيستى ؟ فرمود:
اكنون كه سوگند دادى ، منم على بن الحسين على بن ابى طالب عليه السلام .(32)