در جستجوى راه
تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه عرفان اصطلاحى به معرفتى از خداوند متعال اطلاق مىگردد كه بىواسطه باشد؛ معرفتى كه انسان با دل خويش و با تمام وجودش خدا را بيابد، نه معرفتى كه از راه فكر و معنا و مفهوم حاصل گردد. اين معرفت همان چيزى است كه در لسان آيات و روايات به «تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقائقِ الايمان»(1) و نظاير آن تعبير شده است. اين شناخت داراى مراتب بسيارى است و برخى از بندگان شايسته خداوند ـ و در صدر آنان پيامبر اسلام و ائمه اطهار(عليهم السلام) ـ به عالىترين مراتب چنين معرفتى دست يافتهاند.
در هر صورت، همانگونه كه در فصل اول اين كتاب توضيح داديم، «عرفان» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبير متشرعين به نام «قرب الهى» ناميده مىشود، گرايشى فطرى است كه در نهاد همه انسانها وجود دارد. البته در همانجا اين مطلب را نيز متذكر شديم كه بنا به دلايلى، اينگونه نيست كه همه افراد در تمام مراحل زندگى، از اين گرايش درونى خود آگاه باشند.
همچنين بر اساس مباحث پيشين روشن شد كه اين گرايش (گرايش به خداوند و تقرب جستن به ذات اقدسش) اصيلترين ويژگى انسان، و در واقع انگيزهاى است كه انسان را به سوى عالىترين و بالاترين هدف و كمال انسانى سوق مىدهد. از اين رو ارزشمندترين و گرانسنگترين انگيزههاى فطرى، همين انگيزه است.
در هر حال، اينك پس از پذيرفتن اصل امكان حصول چنين معرفتى به خداوند (معرفتى كه بدون دخالت مفاهيم و فكر و انديشه، و به صورت حضورى و از راه دل حاصل شود) بحث بر سر اين است كه چگونه مىتوان به اين مقام والا و ارزنده نايل شد و چه مراحلى را بايد طى كرد تا به اين حقيقت نورانى و پر ارجْ دست يافت. در واقع، اختلاف اساسى در باب عرفان در همين است كه از چه راهى بايد به آن معرفت رسيد؟ گرچه برخى بر اثر كوتاهبينى پنداشتهاند كه اساساً حصول چنين معرفتى ممكن نيست! همانگونه كه اشاره شد، بر اساس بيانى كه در فصل اول اين كتاب داشتيم، ما معتقديم كه حصول چنين معرفتى براى انسان نهتنها ممكن است، بلكه اصولا هدف غايى و نهايى خداى متعال از خلقت انسان، رسيدن به چنين مقامى بوده است. اكنون زمان آن رسيده تا راه نيل به اين معرفت و خصوصيات و ويژگىهاى آن راه را بحث و بررسى كنيم.