توحيد افعالى، صفاتى و ذاتى در عرفان

همان‌گونه كه اشاره كرديم، براى رهايى از «خودپرستى» و واصل شدن به معبود و معشوق حقيقى، راه كلى اين است كه انسان «عبد» شود و همه استقلال‌ها را نفى كند و همه چيز خود و ديگر موجودات را از خدا ببيند. براى تحقق چنين امرى اولين كارى كه انسان مى‌بايست انجام دهد اين است كه اراده خود را به طور كامل تابع اراده خداى متعال كند. اين مرحله، مرحله‌اى بسيار طولانى و داراى مشقت‌هاى فراوان است. پس از عبور از اين منزل، مرحله بعد اين است كه صفات و كمالات و ملكات خويش را از خود نفى كند و آن‌ها را به خدا نسبت دهد. منظور از اين سخن، نسبت دادن در لفظ و عبارت نيست، بلكه مقصود اين است كه در حقيقت اين معنا را بيابد و شهود كند كه يگانه دارنده مستقل صفات و كمالاتْ خداى متعال است. مرحله سوم نيز اين است كه هستى خود و همه موجودات را از خدا ببيند. در اين‌جا نيز منظور اين است كه اين معنا را بيابد و شهود كند، نه آن‌كه با استدلال و برهان و در قالب لفظ و مفهوم بدان برسد. بر اين اساس براى سير و سلوك مى‌توان سه مرحله كلى در نظر گرفت و هم‌چنان كه بزرگان فرموده‌اند، به ترتيب آن‌ها را «توحيد افعالى»، «توحيد صفاتى» و «توحيد ذاتى» نام نهاد.

البته بايد توجه داشت اين سه اصطلاح غير از آن اصطلاح توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى است كه در فلسفه و كلام به كار مى‌رود. در فلسفه و كلام، توحيد ذاتى به اين معنا است كه خدا يكى است و دو تا نمى‌شود و شريك و همتا ندارد. مراد از توحيد صفاتى نيز اين است كه همه صفات خداوند عين ذات او است و مانند انسان و ساير موجودات نيست كه زايد بر ذات باشد. توحيد افعالى هم يعنى اين‌كه خداوند در انجام كارهايش نيازى به معين و يار و ياور ندارد بلكه خود به تنهايى افعالش را به انجام مى‌رساند. اين تقسيم كه تقسيم علماى فلسفه و كلام است هم از حيث معنا و هم از حيث ترتيب با آنچه كه در عرفان مى‌گوييم تفاوت دارد. از آنچه گفتيم تفاوت معانى روشن شد. از حيث ترتيب نيز در فلسفه و كلام، مسأله ابتدا از توحيد ذاتى شروع مى‌شود و بعد به توحيد در صفات مى‌رسد و به توحيد در افعال ختم مى‌شود. اين در حالى است كه در عرفان، سالك ابتدا از توحيد افعالى آغاز مى‌كند و سپس به توحيد صفاتى مى‌رسد و سرانجام به توحيد ذاتى نايل مى‌گردد.

در عرفان و سير و سلوك هدف از رسيدن به توحيد افعالى اين است كه انسان شهود كند اساس همه كارها از لحاظ وجود و تحقق، خداى متعال است و او است كه در حقيقت هر كارى را، هرچند از طريق اسباب خاص و از جمله خود انسان، به انجام مى‌رساند. لسان خود قرآن نيز ناظر به همين معنا است:
للهِِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَيَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ؛(1) فرمانروايىِ [مطلق] آسمان ها و زمين از آنِ خدا است؛ هرچه بخواهد مى آفريند؛ به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هر كس بخواهد فرزند پسر مى دهد.

اين‌كه خدا به كسى دختر يا پسر مى‌بخشد البته بدون دخالت خود انسان نيست و از راه ازدواج و اسباب طبيعى صورت مى‌گيرد، ولى در عين حال در مرتبه‌اى بالاتر اين امر به خداى متعال استناد دارد. شبيه اين آيه در قرآن فراوان است؛ گرچه واقعه‌اى با دخالت اسباب ظاهرى واقع مى‌شود؛ ولى خداوند آن را به خود نسبت مى‌دهد؛ نظير نزول باران، رويش گياهان و رساندن روزى به بندگان:
وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِي الأَْرْضِ وَإِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُونَ * فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِيل وَأَعْناب لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْها تَأْكُلُونَ؛(2) و از آسمان، آبى به اندازه [معيّن] فرود آورديم، و آن را در زمين جاى داديم، و ما براى از بين بردن آن مسلّماً تواناييم. پس براى شما به وسيله آن، باغ‌هايى از درختان خرما و انگور پديدار كرديم كه در آن‌ها براى شما ميوه‌هاى فراوان است و از آن‌ها مى‌خوريد.

و يا مى‌فرمايد:
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ قُلِ اللهُ؛(3) بگو: «كيست كه شما را از آسمان ها و زمين روزى مى دهد؟» بگو: خدا.

هم‌چنين در جاى ديگر مى‌فرمايد:
هَلْ مِنْ خالِق غَيْرُ اللهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَْرْضِ؛(4) آيا غير از خدا آفريدگارى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟

اين‌كه همه امور، از حركت ابرها و نزول باران و رويش گياهان گرفته تا رزق و روزى انسان و ساير موجودات و زنده كردن و ميراندن آن‌ها به خداى متعال استناد دارد و با اراده او انجام مى‌شود امرى است كه با برهانْ قابل اثبات است و عقل آن را مى‌تواند بفهمد و بپذيرد؛ ولى مشكل در باور قلبى و شهود و يافت وجدانى و حضورى اين مسأله است. اعمال و رفتار ما نشان مى‌دهد كه ما اگر هم براى خدا فاعليت و تأثير قايل باشيم در عرض ساير اسباب و عوامل است و گويا معتقديم آن‌ها نيز در كنار خداوند و به طور مستقل، منشأ اثر و عامل بروز حوادث و مسايل عالم هستند! ما اگر گرفتارى و مشكل مالى داشته باشيم و در همين اثنا دوستى از راه برسد و پولى در اختيار ما قرار دهد و مشكلمان را حل كند، در اين‌جا آنچه از دل ما مى‌گذرد اين است كه آن دوست كار ما را راه انداخته و مشكلمان را حل كرده است. اگر هم مقدارى متشرع و اهل آداب باشيم، مى‌گوييم خدا به وسيله او كار ما را درست كرد. گفتن اين مطلب به زبان، كه «خدا مشكل را حل كرد»، يك امر است؛ ولى اين‌كه در حقيقت باور داشته باشيم «خدا اين كار را كرد» مطلبى ديگر است.

ما وقتى بيمار مى‌شويم و به پزشك مراجعه مى‌كنيم و بهبودى مى‌يابيم، در دلمان اين است كه دارو يا پزشك موجب بهبودى ما شد و خوب شدنمان را به آن‌ها نسبت مى‌دهيم. البته گرچه اين نسبت نيز صحيح است، و به همين دليل نيز ما بايد از پزشك و داروساز و داروفروش و همه كسانى كه براى بهبودى ما زحمت كشيده‌اند تشكر كنيم؛ ولى در سطح بالاتر بايد اعتقاد راستينمان اين باشد كه اين خدا بود كه ما را شفا داد. اولياى خدا همين‌گونه‌اند و به حقيقت دست خداى متعال را در همه وقايع و رخدادهاى عالم مشاهده مى‌كنند. در اين باره براى نمونه مى‌توانيم به برخورد حضرت ابراهيم(عليه السلام) توجه كنيم. آن حضرت در پاسخ نمرود و نمروديان خداى خود را اين‌گونه معرفى مى‌كند:
الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ * وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ؛(5) آن كس كه مرا آفريده و همو راهنمايى ام مى كند، و آن كس كه او به من خوراك مى دهد و سيرابم مى گرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مى بخشد، و آن كس كه مرا مى ميراند و سپس زنده ام مى گرداند، و آن كس كه اميد دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشايد.

اينها سخنان نوجوانى 15، 16 ساله است كه مدت‌ها در غارى زندگى كرده و تا اين سن با اجتماع ارتباطى نداشته و استاد و مكتب و مدرسه‌اى به خود نديده است. او مشاهده كرده است كه غذا و نان به دست ديگران تهيه مى‌شود؛ ولى مى‌داند كه آنها غذا دهنده نيستند. ابراهيم(عليه السلام) مى‌داند آن كس كه در واقع شفا مى‌دهد خدا است. آن حضرت به اين باور قلبى رسيده كه همان كس كه زنده مى‌كند و مى‌ميراند و در قيامت گناهان را مى‌بخشد، همو نيز ما را طعام مى‌دهد و سيراب مى‌گرداند و شفا مى‌بخشد.

ما هم ممكن است اين قبيل كلمات و جملات را ادا كنيم؛ ولى خودمان مى‌دانيم و مى‌فهميم كه تشريفاتى و تعارف است و اين معانى را در دل و جانمان لمس نمى‌كنيم و نمى‌يابيم. مقام توحيد افعالى اين است كه انسان مانند حضرت ابراهيم(عليه السلام) در حقيقت و به طور ملموس ببيند كه خدا است كه آب و نان مى‌دهد و شفا مى‌بخشد. كسى كه به چنين مقامى ـ كه رسيدن به آن بسيار مشكل است ـ دست يابد تازه در مرحله و منزل اول توحيد است و هنوز دو منزل بسيار مشكل ديگر پيش رو دارد.

در هر صورت، راه رسيدن به اين مرحله از توحيد اين است كه هر جا انانيت ما ظهور مى‌كند و كار را به خود مستند مى‌كنيم، آن انانيت را ريشه‌كن كنيم و به تعبير ديگر، اراده خود را تابع اراده خداوند گردانيم. آنچه موجب شده است كه ميان ما و خدا حجاب به وجود بيايد همين اعمال و رفتار ناشى از انانيت و منيّت است. «من مى‌خواهم» است كه نمى‌گذارد خدا را ببينيم و اجازه نمى‌دهد كه احساس كنيم و ببينيم كه كار، كار او است. ما مرتب از «من» دم مى‌زنيم و مى‌گوييم: من پول در مى‌آورم، من كار مى‌كنم، من اختراع مى‌كنم، من درس مى‌دهم و من...‌. اگر در مرحله عمل بتوانيم «من» را حذف كنيم و اراده خود را تابع اراده خدا گردانيم و آن‌گاه كه «من» مى‌گويد اين كار را بكن، آن را بكوبيم و بگوييم خدا اجازه اين كار را نمى‌دهد، در اين صورت است كه به مرحله توحيد افعالى رهنمون مى‌شويم.

اگر «من» در ماه رمضان بگويد غذا بخور و در پاسخ بگوييم اين كار مجاز نيست چون خدا نخواسته است، اين‌جا است كه «من» شكسته مى‌شود و از حكومت و رياست بر جان و روح آدمى خلع مى‌گردد. اگر «من» بخواهد به نامحرم نگاه كند، بايد جلوى اراده آن را بگيريم و بگوييم، اراده خدا اين است كه چنين كارى انجام نشود. اگر چنين كرديم، آن‌گاه بت منيّت و انانيت از جايگاه الوهيت فرو مى‌افتد و بر سر جاى خود مى‌نشيند.

البته بايد توجه داشته باشيم اين اراده غير از آن اراده‌اى است كه بايد تقويت شود و حاكميت پيدا كند. تقويت آن اراده عالى با شكستن و تضعيف اين اراده ذاتى حاصل مى‌شود. اراده‌اى كه بايد تضعيف و محو گردد اراده شيطانى و نفسانى است و آن اراده‌اى كه بايد تقويت شود و پر رنگ گردد اراده‌اى است كه در راستاى اراده الهى و به پيروى از منويات حضرت حق شكل مى‌گيرد. براى ظهور آن اراده ربانى و ملكوتى در وجود انسان، بايداين اراده حيوانى و ناسوتى شكسته شود و از بين برود.

اگر انسان بتواند كنترل اراده‌هاى حيوانى را در دست بگيرد و آن‌ها نتوانند لجام‌گسيخته، انسان را به هر سو كه مى‌خواهند بكشانند، آن‌گاه قدرت‌ها و قوّت‌هاى حقيقى نفس انسانى ظهور پيدا مى‌كند. براى مثال، اگر انسان بتواند چشم خود را كنترل كند و در همه موارد از نگاه به آنچه كه نبايد، اجتناب ورزد، آثار و بركات زيادى برايش ظاهر مى‌شود. بزرگان بسيارى اين مطلب را تجربه و نقل كرده‌اند. از جمله اين آثار كه نقل شده، ديدن رؤياهاى صادقه است كه شخص از طريق آن‌ها مى‌تواند حقايقى را بفهمد و رخدادها و وقايعى را پيش‌بينى كند. اثر ديگر آن است كه انسان مى‌تواند رؤياهاى صادقه ديگران را تعبير و حقيقت آن‌ها را بيان كند. كسانى براى خود بنده نقل كرده‌اند كه ما حادثه‌اى را كه فردا قرار است اتفاق بيفتد از قبل مشاهده مى‌كنيم. در موارد متعددى نيز شاهد تحقق و صدق پيش‌بينى‌ها و پيش‌گويى‌هاى اين قبيل عباد صالح خدا بوده‌ايم. همه‌مربوط به آثار دنيايى اين عمل است و آثار آخرتى آن نيز در جاى خود محفوظ و بسيار فراتر از آثار دنيايى است.

در هر صورت، اين كنترل‌ها و دست به مال مردم دراز نكردن، غذاى حلال خوردن، و چشم و گوش و زبان و... را مراقبت كردن موجب تقرب به خداى متعال و رسيدن به مرحله توحيد افعالى است. هر قدر كه انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسير خاص محو كند و آن را تابع اراده خدا گرداند و به تعبير ديگر، نفس‌كُشى كند و پا روى نفس خود بگذارد به توحيد افعالى نزديك‌تر مى‌شود. اگر آدمى در تمامى افعالش اراده خدا را حاكم كند، اين امر به نوبه خود باعث پيدايش بصيرت و بينش باطنى براى او مى‌گردد و انسان دست خدا را در همه امور عالم مشاهده مى‌كند.

تذكر اين نكته نيز لازم است كه توحيد افعالى با اختيار انسان و سببيت عوامل ديگر در وقوع پديده‌هاى عالم منافاتى ندارد. عارف در مقام توحيد افعالى دست خدا را در همه امور عالم مى‌بيند، بدون آن‌كه نسبت آن‌ها با اسباب طبيعى قطع شود يا جبر لازم بيايد و اختيار انسان سلب گردد. اين امر از نظر عقلى و فلسفى نيز قابل تبيين و اثبات است.

جداى از تدبير موجودات مختار، تدبيرى فوقانى وجود دارد كه بر كل عالم وجود سايه افكنده و همه امور عالم، از حركت يك الكترون در درون هسته يك اتم گرفته تا حركت بزرگ‌ترين و دورترين كرات و كهكشان‌ها را در نظامى واحد سامان مى‌بخشد و اداره مى‌كند. انسان‌هاى عادى و كسانى كه به مقامات عرفانى و معنوى دست نيافته‌اند نيز گاهى اين تدبير فوقانى را به عيان مشاهده مى‌كنند. شايد براى ما بسيار اتفاق افتاده كه براى كارى اقدام كرده‌ايم و طرح و برنامه‌اى خاص را در نظر داشته‌ايم، ولى جريان امور به گونه‌اى پيش رفته و اتفاق افتاده كه نتايجى بسيار مهم‌تر و عالى‌تر از آنچه ما به دنبال آن بوده‌ايم حاصل مى‌شود. كسانى كه در طول 8 سال دفاع مقدس در جبهه‌هاى جنگ تحميلى حضور داشتند موارد متعددى از اين قبيل را مشاهده كرده‌اند.

كسى كه به مقام توحيد افعالى مى‌رسد حالتى براى او پيدا مى‌شود و چنان ديده‌اى پيدا مى‌كند كه همه عالم را به صورت يك كل منسجم و كاملا به هم پيوسته و مرتبط مى‌بيند. در چشم عارف حقيقى هر چيزى در اين عالم دقيقاً در همان جايى است كه بايد باشد و هر حركتى از هر موجودى كه صادر شود، از خروج يك الكترون از مدار هسته خود تا ظهور يك ستاره دنباله‌دار و تا آن انفجارى كه در ستاره‌اى بزرگ و بسيار دور رخ مى‌دهد، همگى تابع يك اراده و نظم و برنامه واحدند. عارف در نگاه خويش همه اين‌ها را مانند قطعه‌ها و قسمت‌هاى مختلف يك تابلوى نقاشى واحد مى‌بيند كه نقاشى زبردست با مهارت و زيبايى هر چه تمام‌تر آن‌ها را ترسيم كرده است. واصلِ به مقام توحيد افعالى به روشنى مى‌بيند كه در اين نقاشى، در انتخاب رنگ‌ها و ترسيمِ هر جزء، دقت و ظرافت فراوانى به كار رفته است. در اين كل واحد و يكپارچه جبرى وجود ندارد و هر موجود مختارى در محدوده خاص خويش از اختيارش استفاده مى‌كند، در عين حال كه اراده‌اى واحد و برتر، كل اين افعال و حركات و سكنات را به يكديگر پيوند مى‌دهد و در متن نظامى واحد، گرد هم مى‌آورد.

تعاليمى كه در قرآن و روايات درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشيت الهى و امثال آن‌ها آمده، همگى كمكى است براى آن‌كه آدمى به سوى اين مقام حركت كند و به اين بينش و بصيرت برسد كه هيچ موجودى حتى به اندازه سر سوزنى از تحت تدبير و اراده خداوند خارج نيست، بدون آن‌كه جبرى لازم بيايد.

توصيف و تبيين اين مسايل مشكل است؛ ولى اگر كسى آن‌ها را لمس كند چنان از اين شهود لذت مى‌برد كه خوش‌ذوق‌ترين مردم از ديدن زيباترين تابلوهاى نقاشى آن قدر لذت نمى‌برند. يك تابلوى نقاشى، هر چه هم كه زيبا و بديع باشد، فكر محدود و كوتاه هنرمندى است كه در ابعادى محدود، مثلا، دو در سه، ترسيم شده است؛ ولى انسانى كه به مقام توحيد افعالى رسيده، نقاشى و تابلويى را در وسعت بى‌كران هستى مشاهده مى‌كند كه با وجود داشتن عظمت و اجزايى بى‌انتها، وحدت و يكپارچگى و هماهنگى كاملى بر آن حكم‌فرما است و هر چيز در بهترين جاى ممكن طراحى و ترسيم گرديده است. از تماشاى اين تابلوى بى‌نظير چنان بهجت و لذتى به عارف دست مى‌دهد كه همه لذت‌ها در پيش آن رنگ مى‌بازند و فراموش مى‌شوند.

افرادى كه روح لطيفى دارند در مواجهه با زيبايى‌هاى طبيعت چنان لذتى به آن‌ها دست مى‌دهد كه براى لحظه‌ها و دقايقى همه چيزهاى ديگر را از ياد مى‌برند. اين افراد هنگامى كه، براى مثال، نقاشى زيبايى را مى‌بينند يا صداى دل‌نشين و زيباى بلبلى را مى‌شنوند آن‌چنان به وجد مى‌آيند و مبهوت آن مى‌شوند كه گويا جهان پيرامون خود را به كلى از ياد مى‌برند. حال تصور كنيد كسى كه از چنين روح لطيفى برخوردار است اگر به نشانه و اثرى از محبوب و معشوقش برخورد كند چه حالى پيدا مى‌كند؟! كسى كه روزها و هفته‌ها و ماه‌ها است در فراق معشوق و محبوبى سفركرده مى‌سوزد، اگر نامه و دست‌خط و عكسى از او به دستش برسد چقدر لذت مى‌برد؟! آيا مى‌توان اين لذت را با لذايذى نظير خوردن و خوابيدن و آشاميدن مقايسه كرد؟! عارف و سالك دل‌باخته‌اى كه جهان پهناور هستى در چشم او نشانه و اثرى از سر انگشت آن محبوب دل‌ربا است، از اين مشاهده چنان غرق لذت مى‌شود كه نزديك است قالب تهى كند:
لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذي كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ في اَجْسادِهِمْ؛(5) اگر نبود آن اجل و مهلتى كه خداوند براى آنان مقرر فرموده، روح هاى آنان در بدن هايشان باقى نمى ماند.

در هر صورت، اگر كسى به چنين مقامى برسد تنها يك مرحله از سير و سلوك را پشت سر گذاشته و تنها به «توحيد افعالى» دست يافته است، كه يگانه كارگردان عالم وجود را خداى متعال مى‌بيند و بس. سالك در اين مرحله گرچه تمامى افعال و حركات و سكنات عالم را در حقيقت به خداى متعال منسوب مى‌بيند اما هنوز علم، قدرت، زيبايى، شجاعت، استعداد، ذكاوت و ساير صفات و ملكات را از خود موجودات مى‌بيند و آن‌ها را به خود و ديگر افراد و ساير موجودات نسبت مى‌دهد. از اين رو غير از «توحيد افعالى» مرحله ديگرى كه «توحيد صفاتى» است نيز بايد طى شود. سالك بايد علاوه بر اين‌كه تمامى افعال را از خدا مى‌داند و مى‌بيند، همه اوصاف وجودى و صفات جمال و كمال را نيز از خداى متعال بداند و ببيند و هيچ وصفى را براى هيچ موجودى، مستقل و منقطع از خداوند ادراك و احساس نكند. او در اين مرحله براى هيچ دانشمندى علم و دانش مستقل، و براى هيچ صاحب قدرتى قوّت و نيرويى جداى از خداى متعال قايل نمى‌شود، بلكه همه دانش‌ها و قدرت‌ها را پرتوى از علم و قدرت بى‌نهايت الهى مى‌داند و بالاخره هر زيبايى و جمال و حُسنى را تنها از خداى متعال مى‌بيند و به همراه هر وصفى، خالق و مالك حقيقى آن وصف را كه ذات اقدس الهى است، مشاهده مى‌كند. اگر سالكْ چنين بصيرت و شهودى را واجد گردد به مقام «توحيد صفاتى» دست يافته است.

اما به جز توحيد افعالى و توحيد صفاتى هنوز يك مرحله ديگر باقى مانده كه سالك آن را نيز بايد پشت سر بگذارد، و آن مرحله «توحيد ذاتى» است. در اين مرحله، سالك نه‌تنها همه «افعال» و «صفات» را از خدا مى‌داند، كه اصلا همه موجودات را طفيلى و رشحات و انوار و پرتوهايى از يگانه موجود مستقل هستى مى‌بيند:

به دريا بنگرم دريا تو بينم                     به صحرا بنگرم صحرا تو بينم

به هرجا بنگرم كوه و در و دشت               نشان از قامت رعنا تو بينم

برخى از بزرگان براى آن‌كه اين موضوع كمى قابل فهم شود آن را به دريا و رطوبت آن، و برخى به دريا و موجش و يا به سايه و صاحب سايه تشبيه كرده‌اند؛ ولى همه اين تشبيه‌ها از باب تشبيه معقول به محسوس و بسيار نارسا است و نمى‌تواند حقيقت مسأله را آشكار كند. موج و رطوبت و امثال آن‌ها حالتى از يك جسم و عرَضى براى يك جوهرند و از اين رو نمى‌توانند رابطه «خالق» و «مخلوق» را نشان دهند و حكايت كنند. هرچه در اين زمينه گفته شود از حد تشبيه، استعاره و مجاز تجاوز نمى‌كند. هيچ عارفى با هيچ لسانى قادر به بيان اين رابطه نيست. نه‌تنها هيچ عارفى، كه براى هيچ پيامبر و امامى نيز ممكن نيست كه اين مطلب را در قالب الفاظ و كلمات بيان كند، چرا كه اين حقيقت فوق لفظ و مفهوم است. اين مطلب، يافتنى است و تا كسى خود به اين مقام و مرحله نرسد، نمى‌تواند حقيقت آن را درك كند.

در همين جا و در همين مرحله است كه بسيارى از افراد لغزش پيدا مى‌كنند و چون موجودات را چنان كم‌رنگ و ربطى و تعلقى مى‌بينند كه گويا اصلا وجودى ندارند، از اين رو تعبير مى‌كنند كه اصلا غير از خدا چيزى نيست و همه چيز او است! گاهى برخى تعبيراتى غليظ‌تر به كار مى‌برند كه دست‌كم ظاهر آن‌ها جسارت‌آميز و خلاف ادب است؛ نظير اين‌كه از برخى عرفا نقل شده كه مى‌گفت: لَيْسَ في جُبَّتي اِلاّ الله: در لباس من جز خدا وجود ندارد! يا برخى ديگر كه مى‌گفته‌اند: اَنَا الْحَق: من خدا هستم!

البته ما غالباً شناخت دقيقى از اين افراد نداريم و نمى‌توانيم بفهميم آن‌ها واقعاً حقايقى را يافته بودند ولى در بيان آن حقايق تعبيرات نارسايى به كار برده‌اند، يا اين‌كه اصلا دريافتشان ناقص و قاصر بوده است. در هر صورت، اگر مى‌خواهيم در اين راه بهره‌اى از كسى بگيريم شايسته است از حضرات معصومين(عليهم السلام) اخذ كنيم كه عصمتشان ثابت و مسلّم است و در مورد مقامات آنان و نيلشان به حقايق و نيز گفته‌ها و سخنانشان هيچ‌گونه شك و ترديدى وجود ندارد. بسيار واضح است كه اگر كسى واقعاً به دنبال بهره‌گرفتن باشد، تا پيشوايان معصوم(عليهم السلام) و منابع قطعى و مسلّم وجود دارند به سراغ افراد و منابع مشكوك‌الحال نمى‌رود.

در هر صورت، بر اساس اين بيان، مجموع مراحل سير و سلوك را مى‌توان سه مرحله در نظر گرفت كه از توحيد افعالى آغاز و به توحيد ذاتى ختم مى‌شود. هم‌چنان كه اشاره كرديم، روح كلى اين سه مرحله نيز يك چيز بيشتر نيست و آن عبارت از «بنده شدن» است. آدمى بايد سعى كند كه هستى خود و همه موجودات را به صاحب اصلى هستى، يعنى خداى متعال، بازگرداند و هيچ چيزى را از آنِ خود و ساير موجودات نداند و نبيند. البته بايد توجه داشت كه معناى اين سخن آن نيست كه كارهاى زشتمان را به پاى ديگرى بگذاريم و از خود سلب مسؤوليت كنيم. اصولا كسى كه به مرحله توليد افعالى برسد كار زشتى از او سر نمى‌زند تا بخواهد آن را به حساب ديگرى بگذارد. كسى كه به چنين مقامى رسيده اگر احياناً خداى ناكرده كار زشتى از او سر بزند، چون مقامش بالاتر است مجازاتش نيز سخت‌تر خواهد بود و او را در دره جهنم معلّق خواهند كرد.

اساساً نبايد پنداشت كه هر كس در باب عرفان و سير و سلوك و توحيد افعالى و امثال آن داد سخن مى‌دهد به مقامى نيز دست يافته است. ممكن است كسى الفاظ اين مطالب را بداند و درباره آن‌ها سخن بگويد و مطلب بنويسد اما جايگاهش جهنّم باشد! مگر اين‌ها مقام‌هايى است كه به آسانى به كسى بدهند؟! هرچه شيئى ارزشمندتر باشد رسيدن به آن نيز مشكل‌تر است. فتح قله دماوند ممكن است براى كسى بسيار مطلوب و مسرّت‌بخش و خاطره‌انگيز باشد؛ ولى براى رسيدن به قله دماوند بايد خستگى و رنج و زحمت فراوانى را بر خود هموار كرد. در مسايل معنوى نيز وضع به همين منوال است و براى نيل به مقامات معنوى بايد خون دل خورد و زحمت كشيد و هر كس طالب مقام‌هاى بالاتر باشد به همان نسبت نيز كارش مشكل‌تر خواهد بود. توحيد افعالى و توحيد صفاتى و توحيد ذاتى عالى‌ترين مقام‌هاى معنوى هستند و براى رسيدن به اين قلل رفيع سال‌ها مراقبت نفس و تلاش طاقت‌فرسا و خستگى‌ناپذير لازم است.

به هر حال باز هم تأكيد مى‌كنيم كه در سير الى الله، خط اصلى حركت عبارت است از «بنده شدن» كه مى‌توان آن را به سه مرحله بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات، و بنده شدن در هستى تقسيم كرد و براى طى هر مرحله نيز بايد كارها و تمرين‌هاى متناسب با آن مرحله صورت پذيرد.

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. شورى (42)، 49.
2. مؤمنون (23)، 18 و 19.
3. سبأ (34)، 24.
4. فاطر (35)، 3.
5. شعراء (26)، 78 ـ 82.
6. نهج‌البلاغه، خ 184.