2. همه جانبه بودن
ويژگى ديگرى كه بر اساس تحليل عقلى براى عرفان صحيح و حقيقى برشمرديم، «همه جانبه بودن» بود. گفتيم، از جمله ويژگىهاى عرفان صحيح اين است كه با همه ابعاد وجود انسان و تمام شؤون زندگى او مرتبط باشد و تنها مخصوص يك يا چند بُعد يا شأن او نباشد. اين ويژگى نيز مانند ويژگى مطابقت با فطرت، با مراجعه به كتاب و سنّت تأييد مىشود. توضيح اينكه:
انسان موجودى است داراى ابعاد بسيار گوناگون. خداوند متعال جهات مختلفى را در وجود انسان به هم آميخته و در نتيجه معجونى ساخته است كه به تعبير عرفا «مظهر جميع اسما و صفات الهى» است. ساير مخلوقات هر كدام نمونههايى از عظمت الهى را در خود آشكار مىكنند و مجلى و مظهر اسما و صفات خاصى از خداوند هستند؛ ولى انسان موجودى است كه مظهر همه اسما و صفات است. براى مثال، ملائكه كرام الهى ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ به حسب تعبير معروف، مظهر اسم «سبّوح» و «قدّوس»اند و همانگونه كه در سوره بقره از قول خود آنان نقل شده، ذكرشان «سبّوح قدّوس» است:
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَك؛(1) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما تسبيح و حمد تو را بهجا مىآوريم و تو را تقديس مىكنيم».
ادعاى ملائكه اين بود كه چون ما تسبيح و تقديس مىكنيم و سبّوحيت و قدّوسيت تو را آشكار مىكنيم، سزاوار خلافتيم. خداى متعال در جواب آنان فرمود:
إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون؛(2) من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
سپس مسأله تعليم اسما به حضرت آدم(عليه السلام) را نقل مىكند كه خداوند همه اسما را به او آموخت و از ملائكه خواست كه اگر آنها را مىدانند بيان كنند:
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيم؛(3) و [خدا]همه نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مىگوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد. گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى هيچ دانشى نيست؛ تويى داناى حكيم».
يعنى ملاك خلافت الهى اين است كه: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها». چون آدم(عليه السلام) همه اسما را مىدانست خليفه خداوند شد. اين طور نبود كه ملائكه از اسماى الهى هيچ اطلاعى نداشته باشند، آنها دستكم «سبّوح» و «قدّوس» را مىدانستند، ولى ويژگىاى كه در حضرت آدم(عليه السلام) بود و موجب خليفةالله شدن وى شد اين بود كه: «عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها»؛ يعنى «همه» اسما را به حضرت آدم(عليه السلام) آموخت.
پس استعدادى در وجود انسان هست كه مىتواند همه اسماى الهى را ظاهر كند و مظهر همه آنها بشود. اين استعداد، ويژه انسان است و اگر در انسانى در همه شؤون به فعليت برسد، يعنى واجد «اسماء كلها» باشد، چنين شخصى «خليفةالله» خواهد بود؛ همچنانكه ما در مورد ائمه اطهار(عليهم السلام) چنين اعتقادى داريم و در زيارتنامه آنها مىخوانيم: «السلام عليكم يا خلفاء الله في ارضه». طبيعتاً انسانهاى ديگر كه همه استعدادهايشان به فعليت نرسيده است خليفه بالفعل نخواهند بود. تنها انسانهايى كه مظهر همه اسماى الهى مىشوند و مقام «علّم الاسماء كلها» را دارا مىگردند خليفةالله خواهند بود؛ نظير انبيا و اولياى الهى. اما انسانهاى ديگر ممكن است نهتنها به چنين مقامى نرسند، كه حتى از حيوانات نيز فروتر و پستتر گردند! قرآن كريم در آيات متعددى به اين حقيقت اشاره كرده است؛ از جمله مىفرمايد:
وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون(4)؛ و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه]دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلانند.
بديهى است كسانى كه از چهارپايان پستترند قطعاً «خليفة الله» نخواهند بود!
در هر صورت، ويژگى انسان اين است كه مىتواند مظهر جميع اسماى الهى باشد. به عبارت ديگر، انسان معجونى از استعدادهاى گوناگون است كه اگر «مجموعه» آنها حركت كند، فرد به مقامى كه متعلق به انسان و شايسته او است مىرسد. حال انسانها به فراخور حال و تلاش و اختيار خود گاهى يك گام در اين راه به پيش مىروند، گاهى ده قدم، گاهى هزار قدم، گاه فرسنگها و گاه ميليونها فرسنگ؛ ولى اصل كلى در همه اين موارد اين است كه مجموعه استعدادهاى انسانى رو به سوى آن كمال حركت كنند. ويژگى انسان اين است كه «جامع» همه اين استعدادها است و آنچه او را به عنوان «انسان» از ساير موجودات ممتاز كرده است همين ويژگى است. از اين رو اگر كسى تنها بر روى برخى از اين استعدادها كار كند و آنها را به فعليت برساند و ساير استعدادها را به حال خود رها كند، سير و حركت او سير و حركت كامل انسانى نخواهد بود.
تأكيد مىكنيم كه ويژگى انسان، «جامعيت» او نسبت به همه اين استعدادها است. ويژگى انسان كامل اين است كه مىتواند مظهر همه اسما و صفات الهى شود، وگرنه خداى متعال مخلوقات متعدد و مختلفى دارد كه تنها مظهر برخى از اسما و صفات الهى هستند. اين تنها انسان است كه مىتواند مظهر همه اسما شود و اين امر خاص انسان است. از اين رو ويژگى حركت انسانى هم اين است كه حركتى در تمام ابعاد وجودى باشد و مجموعه استعدادهاى خدادادىِ او به فعليت برسد نه تنها يك يا چند استعداد خاص.
پس اگر حركت انسان تك بعدى شد، چنين حركتى حركت در مسير درست انسانى نيست. ويژگى حركت انسانى، همه جانبه بودن و در همه ابعاد بودن است؛ چرا كه مقصد نهايى خلقت او «مَظهريت همه اسما» است. بنابراين اگر تنها در جهتى خاص حركت كند و ساير استعدادهاى خود را به فعليت نرساند، و يا حتى بالاتر، عمداً آنها را از بين ببرد، طبعاً به آن مقامى كه جامع جميع اسماى الهى است نخواهد رسيد.
با اين حساب اگر يك مسلك عرفانى دعوت مىكند كه تمام نيروهاى خود را در يك جهت متمركز كنيد و ساير جهات را كنار بگذاريد، چنين مسلكى انحرافى خواهد بود؛ چرا كه مدعايش «عرفان» و رساندن انسان به مقام مظهريت جميع اسما است؛ ولى دعوت و رفتارش نشانگر توجه به يك بعد است.
اگر بخواهيم براى تقريب به ذهن و وضوح بيشتر مطلب، مثالى بياوريم، حركت تكاملى انسان در بعد معنوى نظير حركت تكاملى او در بعد مادى و جسمانى است. انسان موزون، معتدل، زيبا و خوشاندام، انسانى است كه بين همه اندامهاى بدن او تناسب وجود دارد. اگر برخى اندامهاى انسان رشدى ناموزون داشته باشد ـ مثلا دست او خيلى بزرگ شود، يا پايش بلندتر از حد متناسب شود، يا سر او نسبت به بدنش بيش از اندازه بزرگ باشد ـ اندامى بىقواره و ناموزون پيدا مىكند و هيكلش زشت و خندهآور مىشود. در بعد معنوى نيز اگر حركتى كه به انسان پيشنهاد مىشود و مسيرى كه براى او تعيين مىگردد مسيرى باشد كه انسان را در برخى ابعاد رشد مىدهد و ساير ابعاد را فرومىگذارد، انسانِ محصول چنين مكتبى، انسانى تكبعدى و مانند كسى است كه سر او بسيار بزرگ و بدنش بسيار كوچك است، يا مثلا چشمش بسيار فراخ و درشت و گوش و دهانش ذرهبينى است! چنين انسانى كه در مسير مظهريت همه اسما و صفات حركت و تلاش نكرده، انسانى متعادل نخواهد بود.
بنابراين بايد سعى كنيم حركتى موزون و هماهنگ در پيش بگيريم كه همه ابعاد وجودمان متناسب رشد كند. بايد راهى پيدا كنيم كه وقتى در آن حركت مىكنيم همه وجودمان به طرف خدا در حركت باشد، نه اينكه بخشى از وجودمان به طرف خدا و بخشى به سوى شيطان يا ساير جهات در حركت باشد. چنين مسير و حركتى هيچگاه انسان را به خدا نخواهد رسانيد.
از اين رو اگر مسلكى به شما راهى را پيشنهاد كرد كه تمام توجهش به يكى از ابعاد وجود انسان است، چنين مسلكى منحرف است. براى مثال، يكى از واجبات اوليه دين، جهاد با دشمنان خدا است و در آيات و روايات اسلامى بر آن تأكيد و فضايل متعددى براى جهاد و مجاهدان فى سبيل الله ذكر گرديده است؛ از جمله در سوره نساء مىخوانيم:
لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللهُ الْحُسْنى وَفَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيما؛(5) [هرگز]افراد باايمانِ خانه نشين كه زيانى نديده اند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند يكسان نيستند. خداوند كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مىكنند برترى مهمى بخشيده، و به هر يك از اين دو گروه [نسبت به اعمال نيكشان] خداوند وعده پاداش نيك داده، و مجاهدان را بر خانهنشينان با پاداشى بزرگ برترى بخشيده است.
در روايات نيز در فضيلت جهاد مىخوانيم:
ما اَعْمالُ الْعِبادِ كُلِّهِمْ عِنْدَ الْمُجاهِدينَ في سَبيلِ اللهِ اِلاّ كَمَثَلِ خَطّاف اَخَذَ بِمِنْقارِهِ مِنْ ماءِ الْبَحْر؛(6) اعمال شايسته همه بندگان، در مقايسه با مجاهدت مجاهدان راه خدا نيست مگر مانند بهره اى كه پرستويى با منقار خود از آب دريا برمى گيرد!
همچنين امام صادق(عليه السلام) در روايتى مىفرمايد:
اَفْضَلُ الاَعْمالِ الصَّلاةُ لِوَقْتِها وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَالْجِهادُ في سَبيلِ اللهِ؛(7) بهترين كارها نماز اول وقت و نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا است.
راستى اگر هدف عرفان و مقصد عالى آن نيل به «لقاء الله» است، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روايتى يكى از ويژگىهاى شهيد را اينچنين ذكر مىفرمايد:
وَالسّابِعَةُ اَنْ يَنْظُرَ اِلى وَجْهِ اللهِ؛(8) هفتمين خصلت شهيد اين است كه به وجه الله نظر مى كند.
اكنون قضاوت كنيد، آن مسلك عرفانى كه مىگويد: «به جبهه و جنگ كارى نداشته باش و برو در خانه بنشين و ذكر بگو»، آيا چنين مسلكى مىتواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوى خدا حركت دهد؟ مگر جهاد يكى از شؤون زندگى انسان و در عداد فروع دهگانه دين، در كنار نماز و روزه، يكى از دستورات خدا و از واجبات شرع نيست؟ مگر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)نفرمود، كسى كه اين راه را بپيمايد به لقاء الله خواهد رسيد؟ پس چگونه است كه كسانى مىگويند، جهاد را كنار بگذار و «نادعلى» بخوان كه پدر جد نماز و جهاد است و از همه اينها بهتر است؟! اگر مسلكى چنين گفت، در باطل بودن آن ترديد نبايد كرد و چنين مسلكى قطعاً منحرف است. با پيروى از چنين توصيهها و مسالكى ممكن است بُعدى از وجود انسان كه مربوط به ذكر و توجه قلب به خدا است رشد كند؛ ولى آيا آن بخش از توجه به خدا كه بايد در جبهه و با جانبازى و ايثار و فداكارى حاصل شود نيز در شخص به منصه ظهور مىرسد و رشد مىكند؟
مسلك حق عرفانى آن است كه تمام شؤون زندگى را متوجه خدا كند. بگويد، كار كن براى خدا، درس بخوان براى خدا، عبادت كن براى خدا و ازدواج كن براى خدا. آرى، ازدواج هم اگر براى خدا باشد عبادت محسوب مىشود و انسان را به خدا نزديك مىكند. چنين مسلكى مىگويد، به همسرت كمك كن براى خدا. كمك به همسر نيز اگر براى خدا شد عبادت و سير و سلوك است. همانگونه كه حاضر شدن در ميدان رزم با دشمنان خدا نيز راهى براى نزديك شدن به خدا است. راه رسيدن به خدا تنها نشستن در صومعه و تسبيح گرداندن و ذكر گفتن نيست. آن هست، اينها هم هست.
از سوى ديگر كسانى هم كه مىگويند، اسلام براى خدمت به مردم و جامعه آمده است و «عبادت به جز خدمت خلق نيست»، اينها نيز يكسونگر هستند. اسلام هم اين را دارد و هم آن را. اسلام مىگويد، هم كسب و كار كن، كشاورزى كن، صنعتگر خوبى باش، درس بده، درس بخوان، به دانشگاه برو، آماده جنگ و جهاد در راه خدا باش، و هم شبانگاه مقدارى از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده. علاوه بر آن، هنگامى كه مشغول كارهايت هستى خدا را فراموش مكن و در همه حال به ياد خدا باش:
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِم؛(9) همانان كه خدا را [در همه احوال]ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند.
در روايت هست كه براى قضاى حاجت هم كه مىروى به ياد خدا باش!(10) اِنَّ ذِكْرَ اللهِ حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال؛(11) ياد خدا در هر حالى نيكو و پسنديده است. در پستترين حالات ظاهرى هم بايد به ياد خدا بود و ياد خدا آنجا نيز عيب نيست. همه اين اعمال «سير و سلوك» است، به شرط آنكه «براى خدا» باشد.
آيا چنين مسلكى كه انسانِ مظهرِ جميع اسما و صفات تربيت مىكند حق است يا آن مسلكى كه مىگويد، برو در خلوتِ خانه بنشين و تنها ذكر بگو، به ديگران و به امر به معروف و نهى از منكر كارى نداشته باش، در نماز جمعه شركت نكن، و به جهاد نرو؟! بلى، اگر مقدارى از اموالت را پيش ما بياورى اشكالى ندارد؛ ولى در اجتماعات مسلمين شركت نكن و به سياست و اجتماع و امور مسلمين كار نداشته باش! به راستى كدام يك از اينها انسان جامع الاطراف مىسازد؟
آن انسانى كامل است كه بتواند مظهر همه اسما و صفات باشد، وگرنه همه حيوانات نيز مىتوانند اسمى از اسماى الهى را به عنوان ذكر خدا بگويند. قرآن مىفرمايد همه چيز تسبيحگوى خدا است:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه؛(12)آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنها است او را تسبيح مىگويند، و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مىگويد.
اين تفاوت بين دو مسلك و دو سليقه است: انسانِ همهسونگر، انسانى كه همه ابعاد وجوديش رو به تكامل و رشد است، و انسان يكسونگر كه تنها يك جهت را مىنگرد و بقيه جهات را از ياد مىبرد.
البته همچنانكه پيش از اين اشاره كرديم، اين كجفكرىها و يكسونگرىها در زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز وجود داشته، كه آن بزرگواران در صورت اطلاع با آن برخورد مىكردند و ضمن روشنگرى، انحرافى بودن آنها را تذكر مىدادند. نمونهاى از آن، برخورد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با عثمان بن مظعون است كه در فصل پيش جريان آن را نقل كرديم. پس از نزول آياتى درباره عذاب قيامت و سختىهاى عالم آخرت، عدهاى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه عثمان بن مظعون نيز از جمله آنها بود، از زن و فرزند و جامعه كناره گرفتند و مشغول ذكر و عبادت و روزه و شبزندهدارى شدند. آنان براى سعادت آخرت و نجات از عذاب الهى، لذايذ دنيا را ترك كردند، غذاى خوب نمىخوردند، از ارتباط و آميزش با همسرانشان كناره مىگرفتند، روزها را روزه بودند و شبها را به عبادت و شبزندهدارى مىگذراندند و خلاصه، لذت و راحت و آسايش را بر خود حرام كرده بودند. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين امر باخبر شدند آنها را خواستند و فرمودند، آيا من كه پيامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى شما قرار داده است هميشه روزه مىگيرم، غذاى خوب نمىخورم و از همسرانم كنارهگيرى مىكنم؟ من ساعتى را به عبادت و ساعتى را به مجالست با همسرانم مىگذرانم، يك روز روزه مىگيرم و روز ديگر را افطار مىكنم و از لذايذ دنيا بهره مىبرم؛ شما اگر تابع من و به دين من هستيد، بايد از رفتار من الگو بگيريد و روش زندگى من سرمشق شما باشد نه آنكه روشى را از پيش خود اختراع كنيد.(13)
در هر صورت، با توجه به آيات و روايات و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام)نيز اين مطلب تأييد مىشود كه يكى از ويژگىهاى مهم عرفان صحيح و حقيقى اين است كه جامع و همه جانبه باشد و همه شؤون انسان را در بر بگيرد، نه آنكهيك يا چند بعد خاص را مورد توجه قرار دهد.
پاورقي ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. بقره (2)، 30.
2. همان.
3. بقره (2)، 31 و 32.
4. اعراف(7)، 179.
5. نساء (4)، 95.
6. كنز العمال، روايت 10680.
7. بحارالانوار، ج 74، ص 85، باب 2، روايت 100.
8. وسائل الشيعه، ج 15، روايت 19920.
9. آل عمران (3)، 195.
10. ر.ك: بحارالانوار، ج 80، ص 175، باب 2، روايت 21.
11. همان.
12. اسراء (17)، 44.
13. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روايت 4.