1. مطابقت با فطرت
گفتيم يكى از ويژگىهاى عرفان صحيح و حقيقى، مطابقت آن با فطرت انسانى است. در اين باره توجه به اين نكته راهگشا است كه اصولا ريشه و اصل حقيقت عرفان كه «قرب به خدا» و «رؤيت و شهود حضور او» است گرايشى فطرى است. اين مسأله در جاى خود بيان شده است كه «خداگرايى»، «خداجويى»، «خداشناسى» و «خداپرستى» امرى است كه از نهاد و فطرت انسان برمىخيزد. بنابراين، راهى كه ما را به اين هدف مىرساند برخلاف فطرت انسانى نخواهد بود.
حكم مذكور درباره اصل اسلام و ساير اديان آسمانى نيز صادق است و يكى از نشانههاى اديان باطل همين است كه مشتمل بر افكار و قوانينى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نيست. قرآن كريم درباره مطابقت اديان الهى با فطرت انسانى مىفرمايد:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم؛(1) پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى دين كن، با همان سرشتى كه خدا، مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداىْ تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار.
در روايات، در تفسير اين آيه آمده است كه: يعنى آنها را بر فطرت «توحيد» آفريد.(2) اينكه انسان تنها موجودى را پرستش كند كه همه هستى و وجود خود را وامدار او است امرى مطابق با فطرت و سرشت انسان است.
آرى، رمز پايدارى دين الهى اين است كه با فطرت انسانى مطابقت دارد، و از آنجا كه فطرت و طبيعت بشر امرى ثابت و غيرقابل تغيير است، دين و برنامهاى هم كه بر اساس فطرت انسانى طراحى شده باشد، مىتواند همواره پايدار بماند. دين مىگويد: خوراك پاكيزه بخوريد و از خوراك آلوده بپرهيزيد، به ديگران، به خصوص پدر و مادر و بستگان نيكى كنيد، به عدالت رفتار نماييد، ستم نكنيد، مردمآزار نباشيد، از حق خود دفاع كنيد، منافق و دورو نباشيد، صفا و خلوص داشته باشيد و...؛ اينها همه مطابق فطرت و سرشت آدمى است و فطرت انسان همه اين امور را تصديق مىكند. بنابراين دين امرى تحميلى نيست بلكه به امورى دعوت مىكند كه نهاد آدمى نيز طالب آنها است؛ و رمز جاودانگى و پايدارى دين نيز در همين تطابق نهفته است. طبيعتاً عرفان نيز به عنوان بخشى از دين، و به عبارتى چنانكه پيشتر اشاره شد، روح و خميرمايه و مقصد اصلى و نهايى دين، از اين قاعده مستثنا نيست و يكى از مشخصههاى اصلى و بارز آن، مطابقت با فطرت خواهد بود.
پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. روم (30)، 30.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 3، ص 277، باب 11، روايت 6.