عرفان در اسلام

از لحاظ تاريخى، از ديرباز در جهان اسلام گرايش‌هايى به نام «عرفان» و «تصوف» وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسيارى از كشورها، مانند ايران و تركيه به اوج خود رسيده است. اكنون نيز نحله‌ها و فرقه‌هاى گوناگون متصوفان در سراسر جهان اسلام، بهويژه در شمال افريقا حضور دارند. مشابه اين گرايش در ميان پيروان ساير اديان نيز وجود داشته است. با توجه به همين نقطه اشتراك، اين سؤال مطرح مى‌شود كه آيا در اسلام چيزى به نام «عرفان اسلامى» وجود دارد، يا مسلمانان آن را از ديگران گرفته‌اند و آنچه به نام «عرفان اسلامى» ناميده مى‌شود در واقع، عرفان مسلمانان است نه عرفان اسلام؟ و در صورتى كه اسلام چيزى به نام «عرفان» آورده باشد آيا اين همان چيزى است كه امروزه در ميان مسلمانان وجود دارد يا دستخوش تغيير و تحول شده است؟

در پاسخ به اين سؤال، برخى به طور مطلق منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعت‌آميز و مردود شمرده‌اند.

برخى ديگر آن را خارج از متن اسلام؛ ولى سازگار با آن دانسته‌اند. كسانى نيز در مورد «تصوف»، نيز همين ديدگاه دوم را برگزيده و گفته‌اند: «تصوف» بدعتى مَرْضى است؛ مانند «رهبانيت» در مسيحيت. قرآن كريم در مورد «رهبانيت» مى‌فرمايد: چنين چيزى در اصل مسيحيت و آنچه خداوند بر حضرت عيسى(عليه السلام) نازل فرموده، وجود نداشته است و پيروان حضرت عيسى(عليه السلام) خود چنين چيزى را بنيان گذارده‌اند؛ ولى در عين حال آن را نفى هم نمى‌كند:
وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ الله؛(1) و [اما]ترك دنيايى را كه از پيش خود درآوردند ما آن را برايشان مقرر نكرديم جز اين كه به انگيزه كسب خشنودى خداوند انجام دهند.

در اين ميان گروه سومى، عرفان را جزئى از اسلام؛ بلكه به منزله روح و مغز آن دانسته‌اند كه مانند ساير بخش‌هاى اسلام از قرآن كريم و سنّت نبوى سرچشمه گرفته است، و از ساير مكاتب و مسالك اقتباس نشده است. از نظر اين ديدگاه، وجود مشابهت بين عرفان اسلامى و ساير عرفان‌ها دليل اقتباس عرفان اسلامى از آن‌ها نيست؛ چنان كه مشابهت پاره‌اى از احكام و قوانين شريعت اسلام با ساير شرايع آسمانى، به معناى اقتباس اسلام از آن‌ها نمى‌باشد.

به نظر ما رأى اخير پسنديده‌تر است. البته بايد يادآور شد كه اصالت داشتن عرفان اسلامى، به معناى صحت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوف» ناميده مى‌شود، نيست؛ چنان كه هر گونه عقيده يا رفتارى را كه در ميان گروهى از منسوبان به اسلام يافت شود، نمى‌توان عقيده يا رفتارى اسلامى به شمار آورد، وگرنه بايد اسلام را مجموعه‌اى از عقايد و ارزش‌هاى متضاد و متناقض شمرد يا اين‌كه وجود اسلام‌هايى متضاد و متعارض پذيرفت!

به هر حال، ما در عين اعتراف به وجود عرفان اصيل اسلامى ـ عرفانى كه مرتبه عالى آن را پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و جانشينان راستين آن حضرت(عليهم السلام) داشتند ـ وجود عناصر بيگانه را در ميان عرفا و متصوفان مسلمان انكار نمى‌كنيم و بسيارى از آراى نظرى، شيوه‌هاى عملى و رفتارى طوايفى از متصوفان را قابل مناقشه مى‌دانيم.

كسى كه به آيات كريمه قرآن، سخنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل‌بيت طاهرينش(عليهم السلام) را با دقت توجه كند، بى‌شك مطالبى بسيار بلند و ژرف در قلمرو عرفان نظرى، و نيز آداب و دستورالعمل‌هاى فراوانى در ارتباط با سير و سلوك عرفانى خواهد يافت. براى نمونه، مى‌توان به آيات مربوط به توحيد ذات و صفات و افعال در سوره توحيد، ابتداى سوره حديد و آخر سوره حشر اشاره كرد و هم‌چنين مى‌توان از آياتى كه بر حضور ذات اقدس الهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او نسبت به تمام موجودات و تسبيح و سجده تكوينى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، نام برد.(2)

هم‌چنين در قرآن كريم آياتى مشتمل بر آداب و سننى ويژه وجود دارد كه مى‌توان آن‌ها را آيين سير و سلوك اسلامى ناميد؛ مانند: آيات تفكر و تأمل، ذكر و توجه دايمى، سحرخيزى و شب‌زنده‌دارى، روزه‌دارى، سجده و تسبيح طولانى در شب‌ها، خضوع، خشوع، اِخبات، گريه كردن و به خاك افتادن به هنگام شنيدن و خواندن آيات قرآن، اخلاص در عبادت، انجام كارهاى نيك از سر عشق و محبت به خدا و به انگيزه رسيدن به قرب و رضوان الهى و نيز آيات مربوط به توكل، رضا و تسليم در پيشگاه پروردگار.(3)

علاوه بر قرآن، مطالب فراوانى نيز در اين زمينه در روايات اسلامى وجود دارد، و آنچه كه در بيانات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، ائمه اطهار(عليهم السلام)، ادعيه و مناجات‌هاى ايشان در ارتباط با اين مطالب آمده قابل احصا و شمارش نيست.(4)

البته مانند بسيارى از مسايل ديگر، در اين‌جا و در مواجهه با اين‌گونه آيات و روايات، كسانى راه تفريط و كسانى راه افراط در پيش گرفته‌اند.

گروه اول، با ديدى تنگ نظرانه و ظاهربينانه، با حمل اين قبيل آيات و روايات بر معانى بسيار ساده، پيش پا افتاده و تهى كردن آن‌ها از محتوا و مضامين عالى و بلندشان، حتى براى خداى متعال حالات متغير، نزول و صعود جسمانى قايل شده‌اند! اينان همان كسانى هستند كه به طور كلى منكر وجود چيزى به نام «عرفان» در معارف و متون اسلامى شده‌اند. از سوى ديگر نيز گروهى، تحت تأثير عوامل گوناگون اجتماعى، با وارد كردن عناصر و اجزايى بيگانه، امورى را پذيرفته و بدان معتقد شده‌اند كه نمى‌توان آن‌ها را برخاسته از متون دينى، مضامين كتاب و سنّت محسوب داشت، و بلكه برخى از آن‌ها با نصوص صريح و غير قابل تأويل نيز مخالف است. اينان هم‌چنين از حيث عمل، از يك سو آداب و رسومى از پيش خود اختراع و وضع كرده يا از فرقه‌هاى غير اسلامى وام گرفته‌اند، و از سوى ديگر به سقوط تكليف از عارفِ واصل قايل شده‌اند!(5) در پاسخ اينان بايد گفت: بدون ترديد واصل‌تر از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين على(عليه السلام) نمى‌توان سراغ گرفت؛ ولى اين بزرگواران تا پايان عمر به انجام تكاليف الهى ملتزم بوده‌اند و بلكه بسيار بيش از افراد عادى بدان اهتمام داشته‌اند.

البته كسانى به همه عرفا و متصوفه حسن ظن فوق‌العاده‌اى دارند و براى همه اين مطالب توجيهات و تأويلاتى ذكر كرده‌اند؛ ولى انصاف اين است كه دست‌كم، برخى از اين‌گونه سخنان هيچ توجيه مقبولى ندارد. در اين زمينه نبايد عظمت شخصيت‌هاى علمى و عرفانى آن‌چنان ما را تحت تأثير قرار دهد كه همه گفتارها، نوشتارها و مطالب آنان را چشم و گوش بسته بپذيريم، آن‌هاتأييد كنيم و حق هر گونه نقد و بررسى مطالب آنان را از ديگران سلب كنيم. اما روشن است كه پذيرفتن حق نقد به معناى صحه گذاشتن بر داورى‌هاى خام و نسنجيده، اظهارات متعصبانه و غير منصفانه و ناديده گرفتن نقطه‌هاى مثبت و ارزنده نيست.

در هر حال بايد در جستجوى حق و حقيقت بود، طريق عدل و انصاف را پيمود و از خوش‌بينى‌ها يا بدبينى‌هاى افراطى و بى‌دليل پرهيز كرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پايدارى در طريق آن يارى خواست.

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. حديد (57)، 27.
2. در سوره حديد مى‌فرمايد: سَبَّحَ للهِِ ما فِي السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ * هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ (حديد، 1 ـ 3)؛ آنچه در آسمان‌ها و زمين است، خدا را به پاكى مى‌ستايند، و او ارجمند حكيم است. فرمانروايى آسمان‌ها و زمين از آنِ او است: زنده مى‌كند و مى‌ميراند، و او بر هر چيزى توانا است. او اول، آخر، ظاهر و باطن، و به هر چيزى دانا است.
هم‌چنين در همين سوره مى‌فرمايد: وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَاللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (حديد، 4)؛ و هر كجا باشيد او با شما است، و خدا به هر چه مى‌كنيد بينا است.|
و در آيه ديگر مى‌فرمايد: هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَْسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (حشر، 22 ـ 24)؛ او است خدايى كه جز او معبودى نيست، داننده غيب و آشكار است، او است رحمت‌گر مهربان. او است خدايى كه جز او معبودى نيست؛ همان فرمانرواى پاك سلامت بخش و [مؤمن] به حقيقت حقه خود كه[ نگهبان، عزيز، جبار] و[ متكبر ] است. منزه است خدا از آنچه با او شريك مى‌گردانند. او است خداى خالق نوساز صورت‌گر كه[ بهترين نام‌ها [و صفات] از آنِ او است. آنچه در آسمان‌ها و زمين است جمله[ تسبيح او مى‌گويند و او عزيز حكيم است.
در كريمه ديگر مى‌خوانيم: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَالطَّيْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (نور، 41)؛ آيا نديده‌اى تمام آنچه در آسمان‌ها و زمين است براى خدا تسبيح مى‌گويند، و پرندگان ]نيز[ در حالى كه در آسمان پر گشوده‌اند ]تسبيح او مى‌گويند[؟ همه ستايش و نيايش خود را مى‌دانند، و خدا به آنچه مى‌كنند دانا است.
هم‌چنين در سوره اسراء مى‌خوانيم: تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (اسراء،44)؛ آسمان‌هاى هفت‌گانه و زمين و هر كس كه در آن‌ها است او را تسبيح مى‌گويند، و هيچ‌چيز نيست مگر اين‌كه در حال ستايش، تسبيح او مى‌گويد، ولى شما تسبيح آن‌ها را در نمى‌يابيد.
و در سوره رعد مى‌فرمايد: وَللهِِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَْرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآْصالِ (رعد، 15)؛ و هر كه در آسمان‌ها است ـ از روى اطاعت يا اكراه ـ و هم‌چنين سايه‌هايشان، بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده مى‌كنند.
نيز در سوره نحل مى‌خوانيم: أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللهُ مِنْ شَيْء يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الَْيمِينِ وَالشَّمائِلِ سُجَّداً للهِِ وَهُمْ داخِرُونَ * وَللهِِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَْرْضِ مِنْ دابَّة وَالْمَلائِكَةُ وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (نحل، 48 ـ 49)؛ آيا به چيزهايى كه خدا آفريده است، ننگريسته‌اند كه ]چگونه [سايه‌هايشان از راست به چپ مى‌گردد و براى خدا در حال فروتنى سر بر خاك مى‌سايند؟ و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين از جنبندگان و فرشتگان است، براى خدا سجده مى‌كنند و تكبر نمىورزند.
و در سوره فصلت مى‌خوانيم: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الآْفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ * أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَة مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطٌ (فصلت، 53، 54)؛ به زودى نشانه‌هاى خود را در اطراف جهان و در درون جان‌هاشان به ايشان نشان خواهيم داد تا برايشان روشن گردد كه او حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟ آرى، آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند. آگاه باش كه به يقين او به هر چيزى احاطه دارد.
در سوره نساء نيز چنين آمده است: وَكانَ اللهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (نساء، 108)؛ و خدا بدان‌چه انجام مى‌دهند همواره احاطه دارد.
نيز در همين سوره مى‌خوانيم: وَكانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطاً (نساء،126)؛ و خدا همواره بر هر چيزى احاطه دارد.
در سوره بقره نيز مى‌فرمايد: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ (بقره، 115)؛ پس به هر سو رو كنيد، آن‌جا روى به خدا است.
و در سوره حج مى‌فرمايد: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَمَنْ فِي الأَْرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ (حج، 18)؛ آيا نديده‌اى كه خدا است كه هر كس در آسمان‌ها و هر كس در زمين است، خورشيد، ماه، [تمام] ستارگان، كوه‌ها، درختان و جنبندگان براى او سجده مى‌كنند؟
3 در اين‌جا، براى نمونه، به گوشه‌اى از انبوه اين موارد اشاره مى‌كنيم:
در سوره بقره مى‌فرمايد: وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا للهِِ (بقره، 165)؛ و كسانى كه ايمان آورده‌اند محبتشان به خدا شديدتر است.
در سوره مائده مى‌فرمايد: فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ (مائده، 54)؛ پس خدا به زودى گروهى را مى‌آورد كه آنان را دوست مى‌دارد و آنان [نيز ]او را دوست مى‌دارند.
در سوره بينه مى‌فرمايد: رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ (بينه، 8)؛ خدا از آنان خشنود است و [آنان نيز] از او خشنودند.
و در سوره فجر در تعبيرى بسيار زيبا و لطيف مى‌فرمايد: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي (فجر، 27 ـ 30)؛ اى نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت باز گرد، و در ميان بندگان من درآى، و در بهشت من داخل شو.
در سوره بقره نيز در مورد كسانى كه خود را تسليم خدا كرده‌اند، مى‌فرمايد: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره، 112)؛ آرى، هر كس خود را با تمام وجود به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس پاداش وى نزد پروردگار او است و بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد.
در سوره انسان، درباره بندگانى كه خالصانه و تنها براى محبت خداوند به ديگران نيكى مى‌كنند، مى‌فرمايد: وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (انسان، 21)؛ و پروردگارشان باده‌اى پاك به آنان مى‌نوشاند.
و در همين سوره خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين دستورالعمل را صادر مى‌فرمايد كه: وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً (انسان، 26)؛ و در شبانگاه براى او سجده كن، و مقدارى طولانى از شب او را تسبيح گوى.
و در سوره بقره به مؤمنانى اشاره مى‌كند كه تنها براى جلب رضايت آن يگانه محبوب حقيقى جانشان را بر كف دست مى‌گيرند: وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره، 207)؛ و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‌فروشد، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
هم‌چنين در سوره رعد به كسانى اشاره مى‌كند كه جلوه يار، آنان را در برابر مصايب و مشكلات بردبار مى‌سازد: وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ (رعد، 22)؛ و كسانى كه براى ذات پروردگارشان شكيبايى مى‌كنند.
و در سوره ليل از افرادى نام مى‌برد كه اگر كارى را براى ديگران انجام مى‌دهند، هيچ پاداش و تشكرى از ناحيه آنان انتظار ندارند، بلكه تنها جلب رضايت پروردگار و جذبه جمال يار است كه آنان را به اين كار وا مى‌دارد: وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى (ليل، 19 ـ 20)؛ هيچ‌كس را به قصد پاداش داده شدن نعمت نمى‌بخشد، جز خواستنِ ذات پروردگارش كه بسى برتر است منظورى ندارد.
و در موارد متعددى به اخلاص در عبادت اشاره مى‌كند؛ از جمله مى‌فرمايد: فَاعْبُدِ اللهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ * أَلا للهِِ الدِّينُ الْخالِصُ (زمر، 2 ـ 3) پس خدا را در‌حالى‌كه دين خود را براى او خالص كرده‌اى عبادت كن. آگاه باشيد دين خالص از آنِ خدا است.
هم‌چنين در سوره آل عمران از مؤمنانى ياد مى‌كند كه در همه حال به ياد خدا هستند: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ (آل عمران، 191)؛ آنان كه خدا را در همه احوال، ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مى‌كنند و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مى‌انديشند كه: پروردگارا، اين‌ها را بيهوده نيافريده‌اى؛ منزهى تو.
و در سوره اسراء خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد، اگر طالب «مقام محمود» و رسيدن به درجات عالى قرب الهى هستى، به نماز شب روى بياور: وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (اسراء، 79)؛ و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو نافله‌اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
هم‌چنين در همين سوره در وصف پاره‌اى از بندگان خاص خداوند مى‌فرمايد، آنان هنگامى كه آيات قرآن را مى‌شنوند اين‌گونه‌اند كه: وَيَخِرُّونَ لِلأَْذْقانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (اسراء: 109)؛ بر روى زمين مى‌افتند و مى‌گريند و بر فروتنى آن‌ها مى‌افزايد.
در سوره هود نيز از مؤمنانى ياد مى‌كند كه علاوه بر ايمان و عمل صالح، ويژگى ديگرى نيز دارند و آن اين است كه انسشان با خدا آن چنان است كه با خدا بودن، روح و جانشان را آرام مى‌كند و اگر با خدا باشند هيچ اضطراب و اندوهى ندارند. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (هود، 23)؛ همانا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و با فروتنى به سوى پروردگارشان آرام يافتند، آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود.
4. در اين‌جا براى تيمّن و تبرك، قطره‌اى از اين درياى بى‌كران معارف الهى را مرور مى‌كنيم:
اميرالمؤمنين على(عليه السلام) پس از قرائت آيه شريفه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ» (نور، 37) فرمودند: اِنَّ اللهَ سُبحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقلوبِ ... وَاِنَّ للذِّكْرِ لاََهْلا اَخَذوهُ مِنَ الدُّنيا بَدَلا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تجارةٌ ولا بَيْعٌ عَنْهُ ... فَكَاَنَّما قَطَعُوا الدُّنيا اِلَى الاْخِرَةِ وَهُمْ فيها فَشاهَدوا ماوراءَ ذلِكَ فَكَاَنَّما اطَّلَعوا غُيوبَ اَهلِ الْبَرْزَخِ في طولِ الاقامَةِ فيهِ...فَكَشَفوا غِطاءَ ذلِكَ لاَِهلِ الدُّنيا (نهج‌البلاغه، خطبه 213)؛ خداوند سبحان ياد خود را مايه روشنايى دل‌ها قرار داد...و همانا ياد خدا را اهلى است كه آن را در عوضِ دنيا گرفته‌اند، پس تجارت و خريد و فروش، آنان را از آن باز نمى‌دارد...گويا دنيا را به پايان رسانده و به آخرت وارد شده و در آن‌جا هستند. و آنچه را در پى دنيا است به چشم ديده‌اند، و گويا بر احوال پنهان اهل برزخ در مدت اقامت آن‌جا آگاهند....پس نسبت به اوضاع آن، براى مردم دنيا پرده برداشته‌اند.
در مناجات شريف شعبانيه مى‌خوانيم: اِلهى هَبْ لى كمالَ الاِ نْقطاعِ اِلَيْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ العظَمَةِ وَتَصيرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ (مفاتيح‌الجنان، مناجات شعبانيه)؛ خدايا! كامل‌ترين انقطاع به سوى خودت را نصيبم گردان؛ و چشمان قلب‌هاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جايى كه چشمان قلب‌ها حجاب‌هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان‌هاى ما در عزت بارگاه قدسى‌ات آويخته گردد!
امام حسين(عليه السلام) نيز در دعاى عرفه چنين مناجات مى‌كند: اِلهى عَلِمْتُ بِاختلافِ الآثارِ وتَنَقُّلاتِ الاطوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنىّ اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ في كُلِّ شىء حتّى لا اَجْهَلَكَ في شىء...كيفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بما هُوَ في وجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ اَ يَكونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظّهورِ ما لَيسَ لَكَ حتّى يَكونَ هُوَ المُظْهِرُ لَكَ متى غِبتَ حتّى تحتاجَ اِلى دليل يدلُّ عليكَ ومَتى بَعُدْتَ حتّى تكونَ الاْثارُ هِىَ الّتي توصِلُ اِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَليْها رقيباً وخَسِرَتْ صَفقَةُ عبد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِن حُبِّكَ نصيباً...اِلهى حَقِّقْني بِحَقَائِقِ اهلِ القُربِ واسْلُكْ بي مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ .... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وما الّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دونَكَ بَدَلاً ولَقَدْ خِسرَ مَنْ بَغِىَ عَنْكَ مُتَحَوِّلاً.... تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شىء فَما جَهَلَك شىءٌ واَنتَ الّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ في كلِّ شىء فَرَأَيْتُكَ ظاهراً في كُلِّ شىء (مفاتيح‌الجنان، دعاى عرفه)؛ الهى به واسطه آمد و شد آثار گوناگون هستى و تبدلات گوناگون شئون جهان، دانستم كه مرادت از من شناساندن خويش به من در هر چيزى است تا در هيچ چيز برايم ناشناخته نباشى...چگونه استدلال شود بر تو به چيزى كه خود در وجودش به تو نيازمند است؟! آيا براى غير تو ظهور و وضوحى است كه براى غير تو نيست، تا آن غير نمايان‌گر تو باشد؟! تو كىْ پنهان بوده‌اى تا نياز به دليلى باشد كه بر تو دلالت كند؟! و كىْ دور بوده‌اى تا آثار بخواهند ما را به تو برسانند؟! كور است چشمى كه تو را مراقب خويش نبيند! و زيان‌كار است بنده‌اى كه براى او از محبت خويش بهره‌اى قرار نداده‌اى...خدايا مرا به حقايقى كه مقربان درگاهت به آن رسيده‌اند واصل كن! و در طريق مجذوبان خويش وارد گردان!...چه دارد آن‌كه تو را ندارد؟! و چه ندارد آن‌كه تو را دارد؟! آن كس كه به جاى تو ديگرى را پسنديد به راستى نوميد گرديد و به مقصود نرسيد، و به راستى آن كس كه پناهى غير تو طلب كرد زيان‌كار گرديد. خود را به همه موجودات شناساندى، پس براى هيچ موجودى ناشناخته نماندى؛ و تو هستى آن كس كه خود را در هر چيز به من شناساندى، پس تو را در هر چيز نمايان ديدم.
هم‌چنين امام سجاد(عليه السلام) در مناجات المريدين چنين عرض مى‌كند: اِلهى فاسْلُكْ بِنا سُبُلَ الْوُصولِ اِلَيْكَ وسَيِّرنا في اَقْرَبِ الطُّرقِ لِلْوُفودِ عَلَيْك...فَاَنْتَ لا غَيْرُكَ مُرادى ولَكَ لا لِسِواكَ سَهرى وسُهادى وَلِقاؤُكَ قُرَّةُ عَيْنى ووَصلُكَ مُنى نَفْسى وَاِلَيْكَ شَوْقى وفي مَحَبَّتِكَ وَلهى...(مفاتيح‌الجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدايا ما را به راه‌هاى رسيدن به خودت راهنمايى كن، و به نزديك‌ترين طرق براى ورود بر حضرتت رهسپار گردان...پس تنها تو ـ و نه غير تو ـ مقصود منى، و براى تو ـ نه جز تو ـ است بى‌خوابى و كم‌خوابى‌ام، و ديدار تو روشنىِ چشم من است، و وصالت نهايت آرزويم، و به سوى تو است شوقم، و در محبت تو است شيدايى‌ام.
نيز آن حضرت در مناجات العارفين چنين عرض مى‌دارد: اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الذَّين تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ اِلَيْكَ فى حدائِقِ صُدورهِمْ وَاَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهمْ فَهُم اِلى اَوكارِ الاَْفْكارِ يَأْوونَ وفي رِياضِ القُربِ والمُكاشَفَةِ يَرْتَعونَ....وقُرَّتْ بالنَّظَرِ الى مَحْبوبِهِمْ اَعْيُنُهُمْ (مفاتيح‌الجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدايا، پس ما را قرار ده از كسانى كه درخت‌هاى شوق لقايت در باغ‌هاى سينه‌هاشان ريشه دوانده و سوز محبت تو سراسر قلب آن‌ها را فرا گرفته است؛ پس آنان به آشيانه‌هاى افكار پناه مى‌برند و در باغ‌هاى قرب و شهود مى‌خرامند...و با نظاره به جمال محبوبشان چشم‌هاشان روشن مى‌گردد.
و در مناجات المحبين عرض مى‌كند: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً ومَنْ ذَا الَّذى اَنِسَ بِقُرْبِكَ فابْتَغى عَنْكَ حِوَلاً (مفاتيح‌الجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدايا كيست كه طعم محبتت را چشيد و بجاى تو دنبال ديگرى رفت؟ و كيست كه با مقام قرب تومأنوس گرديد و لحظه‌اى از تو روى گردانْد؟
امام صادق(عليه السلام) نيز در فرمايشى، ضمن تقسيم عبادت‌هاى بندگان به سه قسم، مى‌فرمايد: اِنَّ العبّادَ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عبادَةُ الْعَبيدِ وقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبارَكَ وتعالى طَلَبَ الثَّوابِ فتِلْكَ عِبادَةُ الاُْجَراءِ وقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وجَلَّ حُبّاً لَهُ فتلك عبادَةُ الاَْحرارِ وهِىَ اَفْضَلُ العبادَةِ (بحار‌الانوار، ج 70، ص‌255، باب 55، روايت 12)؛ همانا عبادت‌كنندگان سه گونه‌اند: گروهى خدا را از روى ترس عبادت مى‌كنند، پس اين عبادت بردگان است؛ و گروهى خداى متعال را براى دريافت ثواب و پاداش عبادت مى‌كنند، پس اين عبادت مزدوران است؛ و گروهى براى محبتى كه به خدا دارند او را عبادت مى‌كنند، پس اين عبادت آزادگان، و برترين عبادت است.
5. جالب اين است كه اينان اين سخن و مدعاى خود را به قرآن مستند مى‌كنند؛ آن‌جا كه در سوره حجر مى‌فرمايد: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (حجر، 98 ـ 99). مى‌گويند، قرآن خود در اين آيه مى‌فرمايد، سجده كردن و نماز خواندن و عبادت خدا تا جايى است كه انسان به مقام «يقين» كه همان مقام «واصليت الى الله» است، برسد و پس از نيل به اين مقام ديگر لازم نيست نماز بخواند و عبادت كند! البته اين سخن باطل است و بر كسانى كه با تفسير قرآن و معناى آن آشنا هستند، مخفى نيست كه اين آيه هيچ‌گاه چنين معنايى را افاده نمى‌كند. در فصل پنجم همين كتاب در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.