«عارف» كيست؟
اگر بهطور خلاصه، حقيقت عرفان را «شناخت شهودى خداوند» بدانيم، طبيعى است كه عارف حقيقى كسى خواهد بود كه به چنين شناختى رسيده باشد. از اينرو در يك جمله مىتوان گفت: عارف كسى است كه خدا را با قلب و روح درك كرده و يافته باشد. مرتبه عرفان فرد نيز به شدت و ضعف شناخت شهودى و ادراك قلبى او نسبت به خداوند باز مىگردد.
بر اين اساس، عارف بودن نياز به آداب، رسوم و نيز داشتن عنوان خاص ندارد و كه حقيقت عرفان همان معرفت شهودى و ادراك قلبىـ امرى ناپيدا و درونى است و غير از خود فرد كسى نمىتواند آن را درك كند. ما تنها با علايم و نشانههايى مىتوانيم حدس بزنيم كه آيا فرد به چنين مقامى واصل شده است يا نه؛ و البته به جز براى كسانى كه به باطن افراد احاطه دارند و از آن آگاهند. ولى براى افراد عادى، اين علايم و نشانهها هم يقينآور نيست و حداكثر ايجاد مظنه مىكند.
از اينرو ملاك و معيار قضاوت درباره عارف بودن يا نبودن افراد، و نيز درجه و حد مقام عرفانى آنان، اسم و رسم نيست، بلكه مهم، پايه معرفت شهودى آنان نسبت به خداوند است. مهم اين نيست كه آيا فلان شخص عنوان «عارف» دارد، و يا در تاريخ عرفان، نام او را در زمره «عرفا» برشمردهاند يا خير، بلكه آنچه اهميت دارد و روح عرفان حقيقى را تشكيل مىدهد اين است كه آيا فرد خدا را به چشم دل ديده است يا نه. گفتنى است كسانى كه به گوهر راستين عرفان دست يافته باشند، اهل تظاهر و به دنبال اسم، رسم و عنوان نيستند؛ بلكه در خلوت روح خود از انس با محبوب خويش غرق لذتند و از بند اسم و رسم و نام و نشان رهيدهاند.
در ميان بزرگان شيعه، چه از علما و چه از صلحا، افراد بسيارى بودهاند كه در مسايل عرفانى و ادراك شهودى و باطنى خداوند به مقامات بسيار عالى رسيده بودند؛ ولى اسم مشخصى نداشتند. البته حسن ظن به اينگونه افراد بيش از كسانى است كه به عناوينى خاص معروف شدهاند. افرادى مانند: سيد بحرالعلوم،(1) سيد بن طاووس،(2) ابن فهد حلى(3) و... از علما، فقها و محدثان بزرگ شيعه هستند كه مقامات معنوى و عرفانى بسيار منيع و والايى داشتهاند؛ ولى در زمان خود به عنوان عارف و صوفى و امثال آنها شناخته نمىشدند و خود نيز ادعا و هياهويى در اين باره نداشتند. البته بعضى از كسانى كه تاريخ عرفا را نوشتهاند، به دليل ظهور كشف و كراماتى از اين بزرگان، برخى از آنها را در زمره عارفان شمردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنين عنوانى نداشتهاند. ما در بين علما و بزرگان شيعه كسانى نظير مقدس اردبيلى،(4) شيخ انصارى(5) و شيخ جعفر كاشف الغطا(6) را داريم كه شايد چندان هم به ظهور كشف و كرامات معروف نباشند؛ ولى بر اساس قراينى به جرأت مىتوان گفت مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال از بسيارى از كسانى كه به عرفان و تصوف مشهورند بيشتر است.
از اينرو صرف اينكه كسى اعمالى خارقالعاده انجام مىدهد، يا مطالب دقيق و بلندى در وادى عرفان بيان مىكند دليل بر اين نيست كه او عارفى راهيافته، واصل و داراى مقامات عالى عرفانى است. آنچه در اين مسير مهم است پايه معرفت شهودى فرد به خداى متعال است و آن هم، همان گونه كه اشاره كرديم، چيزى است كه جز خود فرد كس ديگرى به آن راهى ندارد و آن را درك نمىكند.
در اين وادى قلب و دل مهم است؛ نه لفظ و مفهوم. به زبان آوردن و بيان مطالب عرفانى، بين اينكه خود فرد آن مطالب را يافته باشد يا اينكه تنها الفاظ و مفاهيمش را از ديگران و اساتيد عرفان ياد گرفته و تلقى كرده باشد؛ مشترك است. آن عرفان اصطلاحى و معرفت شهودى هيچ ملازمهاى ندارد با اينكه انسان الفاظش را نيز بلد باشد، و يا اينكه اگر الفاظش را بلد است حتماً معانى و حقيقتش را نيز يافته باشد. ممكن است كسى الفاظش را بداند؛ ولى خودش را نيافته باشد، همانگونه كه ممكن است خودش را يافته باشد ولى الفاظش را بلد نباشد. البته ممكن است هم آن عرفان را يافته و نيز الفاظش را ياد گرفته باشد. از نظر منطقى، به اصطلاح بين اين دو «عموم و خصوص من وجه» است.
بنابراين، نه صرف اينكه كسى الفاظ و اصطلاحات پيچيده عرفانى به كار مىبرد و موشكافىها در مطالب و دقايق عرفانى مىكند دليل بر اين است كه معرفت قلبى زيادى دارد، و نه اينكه اگر كسى الفاظش را بلد نيست دليل بر اين مىشود كه بهرهاى از حقيقت عرفان ندارد. همچنين نه ظهور كرامات، عجايب و غرايب از كسى دليل بر اين است كه مقامات شامخ معنوى و عرفانى دارد و نه نداشتن و ظاهر نشدن آنها دليل بر اين است كه فرد از عرفان، مقامات و كمالات عرفانى بىبهره است.
پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. سيد محمدمهدى فرزند سيد مرتضى طباطبايى بروجردى، از نوادگان امام حسن مجتبى(عليه السلام) در خانوادهاى روحانى و پرهيزكار، در شب جمعه از ماه شوال 1155ق. در كربلاى معلاّ پا به عرصه هستى نهاد. شبى كه او به دنيا آمد، پدرش در عالم خواب ديد كه امام رضا(عليه السلام) به محمد بن اسماعيل بن بزيع (از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد(عليهم السلام)) دستور داد كه شمعى بر فراز بام خانه آنها (سيد مرتضى) بر افروزد. وقتى محمد بن اسماعيل آن شمع را روشن كرد نورى از آن شمع به آسمان بالا رفت كه نهايت نداشت. پدر از آن رؤياى راستين بيدار مىشود و همزمان خبر مولود تازه رسيده را به او مىدهند.
سيد بحرالعلوم در نهايت فضيلت، تقوا و نمونهاى كامل از اخلاق انبيا بود. او از نظر تهذيب و اخلاق در مرتبهاى قرار داشت كه درك آن براى بسيارى از افراد مشكل است. وى كارها و ساعات فعاليتهايش را تقسيم نموده بود. در ايامى كه در نجف بود هنگامى كه سياهى شب همهجا را فرا مىگرفت، مقدارى به تحقيق و آماده كردن مقدمات درس و بحث مىگذراند و پس از آن به طرف مسجد كوفه مىرفت و در آنجا تا صبح به مناجات، نماز و راز و نياز با خدا مشغول مىشد.
سيد بر امور عبادى شاگردان خويش نيز فوقالعاده اهتمام مىورزيد و در صورت غفلت و كوتاهى شاگردان، از اين مهم بسيار آزردهخاطر مىشد. يكبار براى چند روز تدريس را ترك فرمود. طلبهها واسطهاى را نزدش فرستادند تا علت تعطيلى درس را جويا شود. بحرالعلوم در پاسخ او فرموده بود: در ميان اين جمعيت طلبه هرگز نشنيدم كه در نصفشبها صداى تضرع، زارى و مناجات آنها بلند شود، با اينكه من غالب شبها در كوچههاى نجف راه مىروم. چنين دانشپژوهانى شايسته نيستند تا براى آنها درس بگويم. طلبهها چون اين پيغام سيد بحرالعلوم را شنيدند متحول شدند و شبها به مناجات در محضر الهى پرداختند. هنگامى كه اين تحول اخلاقى در طلبهها پديدار شد آن جناب دوباره تدريس را شروع كرد.
لقب «بحرالعلوم» را اولين بار مرحوم آقا ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى (1153 ـ 1218 ق) به وى داد، و اين در وقتى بود كه سيد در سال 1186ق. به قصد زيارت مرقد مطهر امام رضا(عليه السلام) و ديدار با علماى بزرگ ايران به مشهد مقدس مسافرت كرد. سيد مدت شش يا هفت سال در مشهد اقامت گزيد و در اين مدت علاوه بر ديدار با مردم و مباحثات علمى با علما، در درس آقا ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى نيز شركت مىكرد. سيد، فلسفه، عقايد و كلام را از آن مرد بزرگ آموخت. استاد كه از هوش، استعداد و معلومات او شگفتزده شده بود روزى در حين درس خطاب به شاگرد خود گفت: اخا انت بحرالعلوم؛ يعنى برادر، تو درياى دانشها هستى. از آن پس سيد به اين لقب معروف شد.
سيد بحرالعلوم بارها خدمت حضرت بقيةالله ارواحنا لتراب مقدمه الفداءـ مشرّف شده و قضاياى متعددى از وى در اين باره مشهور است. از جمله، ميرزا حسين لاهيجى به نقل از شيخ زينالعابدين سلماسى از شاگردان و ياران نزديك سيد بحرالعلومـ مىگويد: روزى سيد بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على(عليه السلام)شد و سپس اين شعر را زمزمه كرد:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
من از جناب سيد سبب خواندن اين شعر را پرسيدم. فرمود: چون وارد حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام) شدم، ديدم مولايم حجت بن الحسن(عليه السلام) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مىكند. چون صداى آن بزرگوار را شنيدم اين شعر را خواندم.
2. على بن سعدالدين ابو ابراهيم معروف به رضىالدين سيد بن طاووس در پانزدهم محرم سال 589ق در حله به دنيا آمد. نَسب او با سيزده واسطه به امام حسن مجتبى(عليه السلام) مىرسد. هنگامى كه سيدبنطاووس در فقاهت به مقامات عالى و درجه اجتهاد دست يافت، استادان حله از وى خواستند تا راه دانشوران گذشته را در پيش گيرد و با نشستن در جايگاه فتوا، مردم را با حلال و حرام الهى آشنا سازد. اما ستاره خاندان طاووس آيات پايانى سوره مباركه حاقه (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الأَْقاوِيلِ * لأََخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ) را متذكر شد و با خود انديشيد كه وقتى پروردگار پيامبرش را چنان تهديد كرده، از نسبت دادن سخنان و احكام خلاف واقع به خويش برحذر داشته است، هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشيد. از اينرو، پيشنهاد آنان را نپذيرفت و حاضر نشد بر مسند فتوا بنشيند.
اما مردم حلّه كه هرگز نمىتوانستند گوهر يگانه ديار خود را ناديده بگيرند، بار ديگر به آستانش روى آوردند و اينبار از او خواستند كه منصب قضاوت و داورى شهر را عهدهدار شود. اما سيد اين پيشنهاد را نيز نپذيرفت و پاسخ داد: مدتها است ميان عقل و نفسم درگيرى است و من در همه عمر نتوانستم بين اين دو دشمن داورى كرده، ميانشان آشتى برقرار سازم! كسى كه در همه عمر از رفع يك اختلاف و داورى در مورد آن ناتوان باشد، چگونه مىتواند در مورد مرافعات و اختلافهاى بىشمار جامعه داورى نمايد. شما بايد در پى كسى باشيد كه خرد و نفسش آشتى كرده، به يارى هم بر شيطان چيرگى يافته باشند.
نفْس پاك سيدبنطاووس مشمول الطاف ويژه الهى و تجلى انوار رحمانى بود. از جمله آنها، رؤياى دوست وارستهاش سيد محمد بن محمد آوى است. محمد آوى كه در سفرى به نجف، همراه سيدبنطاووس بود به همسفرش چنين گفت: در رؤيا ديدم كه لقمهاى در دست تو (سيدبنطاووس) است و مىگويى اين لقمه از دهان مولايم مهدى است. آنگاه قدرى از آن را به من دادى.
خود سيدبنطاووس خاطرهاى ديگر از همين سفر را چنين ذكر مىكند: پگاه پنجشنبه به حريم نورانى مولايم على(عليه السلام) وارد شدم. در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امير مؤمنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در بر گرفت كه نزديك بود بر زمين در افتم. پاها و ديگر اندامم در ارتعاشى هولناك از كنترل بيرون شدند و من در آستانه مرگ و رهايى از خاك قرار گرفتم. در اين حالتِ فرامادّى، پروردگار به احسان خويش حقايقى را بر من نماياند....
سيدبنطاووس با مولا و ولىّ امر خود، حضرت بقية الله(عليه السلام) سر و سرّى داشت و مورد توجه آن حضرت بود. اين ارتباط به حدى بود كه سيد، صداى حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) را مىشناخت. از جمله شواهد اين امر خاطرهاى از سفر سامرّا است كه خود آن بزرگوار آن را چنين بازگو مىكند: در شب چهارشنبه سيزدهم ذيقعده سال 638 در سامرّا بودم. سحرگاهان صداى آخرين پيشواى معصوم، حضرت قائم(عليه السلام) را شنيدم كه براى دوستانش دعا مىكرد و مىفرمود: پروردگارا، آنها را در روزگار سرفرازى، سلطنت، چيرگى و دولت ما به زندگى بازگردان.
سرانجام روح ملكوتى و مطهر سيدبنطاووس در بامدادان روز دوشنبهاى در سال 664 ق به آسمان پر كشيد و پيكر شريفش در نجف و در آرامگاهى كه خود از قبل آماده كرده بود به خاك سپرده شد.
3. ابن فهد حلّى (757 ـ 841 ق) از عالمان و فقيهان بزرگ شيعه محسوب مىشود. ابنفهد در محضر اساتيدش همگام با كسب علوم ظاهرى و رشد علمى، به پالايش روح و تهذيب نفس پرداخت و در اين بُعد نيز به مقاماتى بسيار والا دست يافت. عارف كامل، مرحوم سيد على آقا قاضى استاد عرفان و سير و سلوك مرحوم علامه طباطبايى و بسيارى از بزرگان ديگرـ درباره ابنفهد چنين فرموده است: «سه نفر در طول تاريخ عرفان به مقام «تمكن در توحيد» رسيدهاند: سيدبنطاووس، احمد بن فهد حلّى و سيد مهدى بحرالعلوم.» از اين كلام، مقام و عظمت مرحوم سيدبن طاووس و سيد بحرالعلوم نيز، كه در دو پاورقى پيشين ذكر آنها گذشت، دانسته مىشود.
يكى از مشهورترين آثار مرحوم ابن فهد كتاب شريف «عدة الداعى» است كه از جمله مهمترين كتابها در ادعيه و اخلاق به شمار مىرود.
درباره او نقل كردهاند كه يكى از انسانهاى الهى و اهل معنا در عالم رؤيا ديد كه مجلسى باشكوه برپا شده و همه عالمان شيعه در آن جمعاند؛ ولى ابنفهد حضور ندارد. در عالم خواب مىپرسد، پس ابن فهد كجا است؟ مىگويند او در مجلس انبيا مقام گزيده است! آن عالم بزرگ پس از مدتى خدمت ابنفهد مىرسد و خواب خود را تعريف مىكند و آنگاه مىپرسد: شما چه كردهايد كه خلوتنشين محفل انس گشته و در مجلس انبيا جاى گرفتهايد؟ ابنفهد مىگويد: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد اين بود كه فقير بودم و پولى نداشتم تا به آن صدقه داده و نيازمندى را دستگيرى كنم. از همين رو مقام و آبرويم را گرو گذاشتم و صدقه دادم و به وسيله آن، نيازمندى را دستگيرى كردم.
4. مقدس اردبيلى كه نامش «احمد» است در قرن نهم هجرى قمرى در شهر اردبيل متولد شد. وى پس از رشد و گذراندن تحصيلات مقدماتى، به قصد تكميل تحصيلات و كسب كمالات معنوى به نجف اشرف مهاجرت كرد و در جوار مرقد مطهر مولاى متقيان على(عليه السلام) به كسب علم و فضيلت پرداخت. او علم و عمل را وجهه همت خويش ساخت و در زهد و تقوا به درجهاى رسيد كه به «مقدّس» شهرت يافت و در علم و تحقيق، بدان پايه دست يافت كه به «محقق» معروف شد. سيد مصطفى تفرشى از معاصران محقق اردبيلى درباره وى مىنويسد: امرش در جلالت، وثاقت و امانت مشهورتر از آن است كه ذكر شود و بالاتر از آن است كه عبارتى بتواند آن را وصف نمايد. او متكلمى فقيه، عظيمالشأن، جليلالقدر، بلندمنزلت و باورعترين شخص زمانش و عابدترين و باتقواترين آنها بود.
علامه بزرگوار، مرحوم مجلسى نيز درباره وى مىگويد: محقق اردبيلى در قداست نفس، تقوا، زهد و فضل به مقام نهايى رسيد و در ميان عالمان متقدم و متأخر، شخصيت بزرگى چون او را سراغ ندارم... كتب او داراى بالاترين مراتب دقتنظر و تحقيق است.درباره فضايل و سجاياى معنوى و اخلاقى وى حكايات متعددى نقل شده است كه از جمله آنها مىتوان به اخلاص بسيار بالاى او در كار تعليم و تدريس اشاره كرد. در اينباره نقل كردهاند: ملاعبدالله شوشترى از شاگردان مقدس اردبيلى در مجلسى مسألهاى را از استاد خويش پرسيد. مقدس سؤال او را پاسخ گفت؛ ولى شاگرد از آن پاسخ قانع نشد و بحث ادامه يافت. در اثناى بحث ناگهان مقدس سكوت كرد. و پس از لحظهاى فرمود: اين بحث بماند براى بعد، بايد به كتاب مراجعه كنم. سپس از مجلس برخاست و به شاگرد فرمود تا همراه او به جايى ديگر بروند.
پس از خروج از آن مجلس محقق اردبيلى پاسخى بسيار دقيق و عميق بيان كرد، بهطورى كه شاگرد قانع شد و شبههاى برايش باقى نماند. شاگرد پرسيد: آقا، چرا پاسخى به اين نيكويى را در همان مجلس درس بيان نفرموديد؟ محقق فرمود: در آن مجلس و در حضور جمعى از افراد بوديم احتمال داشت كه قصدمان جدال، فخرفروشى و اظهار فضل بر يكديگر باشد؛ ولى اينجا اين شبهه نيست، زيرا تنها خداى متعال ناظر بحث و گفتوگوى ما است.
سرانجام آن خورشيد تابناك جهان تشيع سرانجام در ماه رجب سال 993 ق در نجف اشرف غروب كرد و پيكر مطهرش را در جوار بارگاه شريف امير مؤمنان حضرت على(عليه السلام)به خاك سپردند.
5. مرحوم شيخ مرتضى انصارى (1214 ـ 1281ق) از بزرگترين علما و فقهاى شيعه در قرون اخير به شمار مىآيد و برخى از علما از وى به «خاتمالفقهاء والمجتهدين» تعبير كردهاند. شيخ انصارى پس از صاحب جواهر، از سال 1266 تا 1281 به مدت پانزده سال رياست حوزه علميه شيعه را در دست داشت و مرجع كل شيعيان جهان محسوب مىشد. دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» شيخ قريب به يك و نيم قرن است كه در حوزههاى علميه تشيع تدريس مىشود. شيخ انصارى علاوه بر درجات بالاى علمى، از مراتب عالى زهد، تقوا و مقامات منيع معنوى نيز برخوردار بود. شاگرد او، علامه حاج ميرزا حبيبالله رشتى درباره شيخ مىگويد: الذي هو تالي العصمة علما و عملا؛ يعنى شيخ داراى شخصيت و مقامى است كه بايد او را تالى تلو حضرات معصومين(عليهم السلام) از حيث علم و عمل دانست.
شيخ انصارى با همه اموال و وجوهات شرعى فراوانى كه نزدش مىآوردند، زندگىاش بسيار ساده و فقيرانه بود و حتى اموالى را كه به عنوان تحفه و هديه خدمتش داده مىشد، همه را بين طلاب و مستمندان قسمت مىكرد. در همين باره نقل شده كه تجار بغداد مبلغ قابل توجهى را از اموال شخصى خود براى شيخ به نجف فرستادند و پيغام دادند كه اين مبلغ از وجوهات شرعيه نيست تا شما اشكال نماييد و در صرف آن براى خود امساك كنيد، بلكه از اموال حلال و شخصى خود ما است كه مىخواهيم به شما هبه كنيم تا در اين سنّ پيرى در سعه باشيد و زندگى را به سختى نگذرانيد. شيخ آن وجه را قبول نكرد و فرمود: حيف نيست كه عمرى را به فقر گذرانيدهام، در اين آخر خود را غنى كنم و نام من از طومار فقرا محو و در آخرت از مقام آنها بازمانم.
از شيخ انصارى كرامات متعددى نقل شده است؛ از جمله يكى از شاگردان شيخ مىگويد: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم، براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس افادت شيخ درآمدم؛ ولى از مطالب و تقريراتش هيچ نمىفهميدم. از اين حالت بسيار متأثر شدم تا جايى كه دست به ختوماتى زدم باز فايده نبخشيد. بالاخره به حضرت امير(عليه السلام) متوسل شدم. شبى در خواب خدمت آن حضرت رسيدم و «بسم الله الرحمن الرحيم» در گوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را مىفهميدم. روزهاى بعد كمكم جلو رفتم و پس از چند روز به جايى رسيدم كه در آن مجلس صحبت مىكردم و بر شيخ اشكال مىگرفتم. روزى از پاى منبر بسيار جنب و جوش داشتم و مرتب بر شيخ اشكال مىگرفتم. آن روز پس از پايان درس خدمتش رسيدم. شيخ در گوش من آهسته فرمود: آن كسى كه «بسمالله» را در گوش تو خوانده تا «ولا الضالين» در گوش من خوانده است! اين بگفت و برفت. من از اين قضيه بسيار تعجب كردم و فهميدم كه شيخ داراى كرامت است؛ زيرا تا آن وقت خوابم را به كسى نگفته بودم.
همچنين حاج آقا سيد تاجالدين دزفولى، از اهل منبر و ائمه جماعات اهواز، به چند واسطه از يكى از اجدادش به نام سيد محمدعلى نقل مىكند كه گفت: سفرى به عنوان زيارت به نجف اشرف داشتم. در آنجا مبلغ پولى كه خود برداشته بودم تمام شد و هيچ راهى نداشتم؛ حتى آشنايى كه از او پولى به عنوان قرض بگيرم يافت نمىشد. از مناعت طبع نيز حاضر نبودم مطلب را به يكى از علما برسانم. از اينرو شب به حرم رفتم و مطلب خود را خدمت آن حضرت به عرض رساندم و گفتم، اگر حاجتم روا نشد هر طور شده مقدارى از طلاهاى تو را برداشته و به مصرف مىرسانم. سپس به منزل برگشتم و شب را گرسنه گذراندم. صبح ديدم كسى مرا صدا مىزند. من خود را به او معرفى كردم. گفت: من ملا رحمة الله خادم شيخ هستم و او تو را مىخواند و فرموده است در اين كاروانسرا اتاق تو را پيدا كنم. با او به خدمت شيخ انصارى رفتم. آن بزرگوار كيسهاى به من داد و فرمود: اينها سى تومان ايرانى هستند كه جدّت براى مخارجت به تو داده است. من كيسه را برداشتم، چون چند قدمى دور شدم شيخ صدايم زد و آهسته فرمود: ديگر به طلاهاى حضرت دست مزن! از اين مطلب بسيار متعجب گشتم؛ زيرا اين قضيه تنها از خاطرم گذشته بود؛ و اين را از كرامات آن عالم ربانى محسوب داشتم.
6. شيخ جعفر نجفى، مشهور به شيخ جعفر كبير، شيخالمشايخ و كاشفالغطاء، از بزرگترين علما و مراجع برجسته شيعه عراق در قرن دوازدهم و سيزدهم هجرى است. وى در سال 1156ق در نجف به دنيا آمد. مقدمات علوم را نزد پدرش خواند و پس از آن، خارج فقه و اصول را نزد عالمان و فقيهان بهنامى همچون وحيد بهبهانى و سيد بحرالعلوم فرا گرفت. كتاب «كشف الغطاء» او نشانه چيرهدستى وى در فقاهت و استنباط احكام است. وى اين كتاب را ضمن سفر به ايران (1222 ق) نوشته، در حالى كه جز كتاب «قواعد» علامه حلّى كتاب ديگرى به همراه نداشته است. پس از نوشتن همين كتاب بود كه به «كاشف الغطاء» مشهور گرديد. نقل شده كه شيخ انصارى گفته است، اگر كسى قواعد و اصول اين كتاب را بداند نزد من مجتهد است.
شيخ جعفر پس از بحرالعلوم، به رهبرى و رياست شيعيان عراق، ايران و ساير بلاد رسيد و از جمله شاگردان او مىتوان به شيخ محمدحسن نجفى (صاحب جواهر)، شيخ ابراهيم كلباسى و سيد محمدباقر شفتى اشاره كرد.
نقل است كه از شيخ جعفر سؤال شد: آيا صحيح است كه مىگويند امام معصوم(عليه السلام) در طول عمرش مرتكب گناه نمىشود و آيا اين كار ممكن است؟ مرحوم شيخ پاسخ داد: من كه يك غير معصوم هستم مدت چهل سال است كه حتى يك مكروه هم انجام ندادهام، چه رسد به امام معصوم(عليه السلام).
همچنين آوردهاند، روزى در اصفهان شيخ جعفر، وجهى را بين فقرا تقسيم كرد و پس از آن به نماز ايستاد. يكى از فقرا خبردار شد و بين نماز آمد و از شيخ خواست سهم او را هم بدهد. شيخ جعفر فرمود: دير آمدى، وجه تمام شد، ان شاءالله دفعه بعد جبران خواهم كرد. فقير در غضب شد و آب دهان خود را به صورت و محاسن شيخ انداخت! شيخ بلافاصله از محراب برخاست و دامن خود را گرفت و فرمود: هر كس ريش شيخ را دوست دارد به فقير كمك كند. پس در ميان صفوف گردش كرد و مردم دامن شيخ را از پول پر كردند و شيخ آنها را به فقير داد.
شيخ جعفر كاشفالغطاء در 22 يا 27 ماه رجب سال 1228 ق در شهر نجف درگذشت و در يكى از حجرههاى مدرسهاى كه بنا كرده بود دفن شد.