تشرف میگِل آلیوِرا به اسلام
ترجمه کامل ویدیو من در خانواده ای پرجمعیت بزرگ شدم. چهار برادر داشتم که یکی از آنها در ۹ سالگی و زمانی که من ۱۱ ساله بودم، فوت کرد. در آن زمان با عمهام زندگی میکردم. برادر کوچکترم درباره مسیحیت با من صحبت میکرد. به کلیسای کاتولیک میرفتیم. هنگامی که برادرم فوت کردم، از خود میپرسیدم چرا باید خانوادهام اینطوری شوند. کوشیدم با دوستانم این خلأ را پرکنم. حدوداً شش ماه بعد، با بهترین دوستم آشنا شدم. او مسلمان بود. کم کم دریافتم که او بسیار خوش و خرم است. از جمله انسانهایی که متفاوت است. به من گفت که ما مسلمانان به خدای واحد باور داریم. روزی به من گفت که مادرش میخواهد مرا ببیند؛ و من خیلی مضطرب بودم. او دوستی بود که به من کمک کرد خیلی چیزها را فراموش کنم. به خانهاش رفتم و وارد اتاقش شدم. وقتی که نشستم او به نماز خواندن مشغول شد. من البته مجبور بودم به دین او احترام بگذارم. هنگامی که نمازش تمام شد، از او پرسیدم چرا این کار را میکند. او گفت ما با این کار سرسپردگیمان را به خدا نشان میدهیم. من نیز خواستم این کار را تجربه کنم. از او درباره رمضان پرسیدم. خواستم بدانم که چرا یک ماه روزه میگیرند و از انجام برخی کارها خودداری میکنند. اولین بار که درباره اسلام اندیشیدم، میترسیدم. اینکه چرا دین خود را عوض کردهام. اما وقتی همه چیز را در مورد اسلام دانستم، ترسم فرو ریخت و احساس آرامش کردم.
Add new comment