ملی گرایی
داریوش در کتیبه خود میگوید در یک سال، 19 بار اعتراضات وسیع به همراه اغتشاش و درگیری در قلمرو او رخ داد که تمامی این موارد به دست او سرکوب شدند و معترضین و اغتشاشگران هم به بردگی حکومت هخامنشی درآمدند.
امروزه برخی مدعی هستند که هخامنشیان اهل خشونت نبودند، بلکه اهل مدارا، دوستی و محبت بودند؛ در حالی که در سکههای هخامنشی، غالباً نقشِ سلاحهای نظامی از جمله شمشیر و نیزه و گرز و... وجود دارد؛ و این برخلاف ادعاهای مطرح شده، از واقعیتی دیگر حکایت دارد.
بیتردید هخامنشیان در فناوری ضرب سکه، نسبت به یونانیان و... نمرهای بسیار پایینتر داشتند. با مقایسهای ساده میان آثار به جا مانده میتوان این را دریافت. حقجو باشیم و به تعریف و تمجیدهای اغراقآمیز استعمارگران و مزدوران داخلیشان توجه نکنیم.
مولانا جلال الدین بلخی، در آثار از دیوان شمس تا مثنوی معنوی، بارها اسکندر را ستوده و از او به عنوان ذوالقرنین یاد میکند.
چه خوشمان بیاید، چه نیاید، سعدی، اسکندر را ذوالقرنین میخواند. هرچند نگارنده این نوشتار، اعتقادی به ذوالقرنین بودن اسکندر ندارد. تنها به گزارش منابع تاریخی اکتفاء میکند.
حافظ شیرازی، ملقّب به لسان الغیب، که حقاً از نقاط اوج عرفان و ادب ایرانی است، در اشعار خود، مکرراً اسکندر مقدونی را ستایش کرده و او را ذوالقرنین مینامد.
آیت الله مکارم شیرازی (حفظه الله) در زمینه ذوالقرنین، به سخن ابوالکلام آزاد (اندیشمند هندی) مراجعه کردند. از سویی میدانیم که استدلالهای ابوالکلام "امروزه" از اعتبار ساقط است. فی الواقع، کشفیات جدید به ما نشان میدهد که کورش ابداً نمیتواند ذوالقرنین باشد، از سویی آیت الله مکارم فرمودند این ادعا که کورش همان ذوالقرنین باشد، ابهاماتی دارد.
علامه طباطبایی(ره) با قاطعیت و یقین کورش را ذوالقرنین ندانستند، بلکه فرمودند بر این تطبیق اعتراضاتی وارد است؛ لیکن ایشان کورش را نزدیکترین گزینه به ذوالقرنین میدانند. هرچند که امروز، همین نزدیکیِ کورش و ذوالقرنین نیز باطل و نادرست است.
با اینکه ابوریحان در کتاب خود به نقل از اهل مغرب، نام کورش را میآورد و این بدین معناست که او با منابع ایشان و شخصیت کورش از نگاه آنان آشنایی کامل داشت، اما دریغ از تطبیق کورش و ذوالقرنین! اینها شواهد و قرائنی آشکار بر اینند که در منابع اسلامی تا پیش از عصر استعمار، کورش با اینکه شناخته شده بود، لیکن هیچ گاه مصداق ذوالقرنین خوانده نشد.
اگر بخواهیم طبق اسناد تاریخی به این مسئله بنگریم، باید بگویم که کورش، نه تنها یکتاپرست نبود، بلکه چندگانهپرست، مشرک و ایضاً بتپرست بود. باید توجه داشت که از هر سو به این قضیه نگاه کنیم، راهی برای اثباتِ موحّد بودنِ کورش وجود ندارد.
طبق اخبار وارده، ذوالقرنین، صاحب مقام نبوت نبود. بلکه تنها بنده صالحی از بندگان خدا بود که پروردگارش به او مکنت و قدرت داد و حقایقی را بر قلب او الهام کرد.
میگویند ما از نسل کورش هستیم و خون او دررگهای ماست. از آنان میپرسیم از کجا میدانید خون کورش در رگهای شماست؟ شجره نامه دارید؟ هنگامی که عُقَلای عالم از شما بخواهند که حجت و بیّنه بر ادعایتان بیاورید چه دارید؟ از سویی دیگر میدانیم که فرهیختگان ایرانی در طول تاریخ، هیچ گاه کورش را پدر ایرانیان نخواندند.
عدهای خود را از نژاد آریایی و برتر از دیگر اقوام و نژادها میدانند و فردوسی را یکی از بهترین افراد در مسأله خدمت به زبان فارسی میدانند ولی از واقعیت اینکه فردوسی شاهنامه را برای چه فردی نوشت اطلاع ندارند. فردوسی شاهنامه را برای فردی به نام سلطان محمود غزنوی که از نژاد ترک بود نوشت.
برخی مدعی هستند که در تورات (در مکتوبه دانیال)، کورش همان ذوالقرنین خوانده شده است. در پاسخ میگوییم طبق اسناد، این کتاب توسط دانیال نبی (ع) نوشته نشده است. همچنین آن بخش از کتاب ربطی به کورش ندارد بلکه در بهترین حالت مربوط به داریوش سوم است؛ آن هم تعریف و تمجیدی از او نشده، بلکه در تورات، وحشی و بیمنطق نامیده شده است.