جواب استدلال گلپايگاني بحديث ابولبيد

مي گوئيم: اولا - اين حديث ضعيف است نه صحيح كه ابوالفضل گلپايگاني مدعي صحت آن شده و مي گويد: «به ذكر بعض احاديث صحيحه كه فيمابين اهل تسنن و اهل تشيع مفاهيم آن متفق عليه باشد و با قرآن مجيد منطبق آيد اكتفا مي نمايد» زيرا ابولبيد از مجاهيل است و نامي از او در كتب رجال نيست و اين حديث را چه تفسير صافي و چه بحارالانوار از تفسير عياشي نقل نموده اند كه عياشي هم بدون ذكر واسطه از ابي لبيد نقل كرده است و بين عياشي كه معاصر كليني بوده و ابولبيد كه بلاواسطه روايت را از امام باقر عليه السلام نقل مي كند قطعا واسطه ي ديگري بوده كه آن هم ساقط شده است، علاوه در مفاد حديث اشكالات متعدد ذيل است كه ابوالفضل متعرض آنها نشده و جواب آنها را نگفته است با اين حال از كجا مفهوم اين حديث مورد اتفاق اهل تسنن و اهل تشيع و منطبق با قرآن مجيد گرديد و بديهي است اشكالات مفادي هم مؤكد ضعف صدور روايت مي گردد:
(الف) حديث مزبور ظاهر است در اينكه خلفاي عباسي دوازده نفرند و حال اينكه خلفاي عباسي بغداد به تنهائي 37 نفر بوده اند. (به حسب نقل تواريخ)
(ب) صريح است در اينكه خليفه ي 9 تا 12 كشته مي شوند (الواثق بالله، المتوكل
علي الله، المنتصر بالله، المستعين بالله) و حال اينكه تاريخ، به كشته شدن تمام اينان شهادت نمي دهد.
(ج) حديث ظاهر است در اينكه قيام حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بعد از نزول الم ذلك الكتاب بوده و حال آنكه بدو قيام آن حضرت در مكه بوده و اين سوره مدني است و اگر عدد الم به حساب ابحد كه هفتاد و يك است (برخلاف ظاهر حديث) مراد باشد مي گوئيم مبدء آن چيست؟ مگر اينكه گفته شود مبدء آن دولت عبدالمطلب بوده كه تقريبا تا دولت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم 71 سال بوده است.
(د) راجع به تاريخ تولد خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم كه فرموده تبيانه في كتاب الله في الحروف المقطعة اذا عددتها من غير تكرار، تنها به اين قسم درست مي شود كه اوائل سور مقطعه دار را كه بيست و نه سوره است حروف ملفوظ آنها را گرفته (مثلا الم، نه حرف حساب شود الف لام ميم) و مكررات را هم بيندازيم (يعني 6 سوره مثلا كه الم دارد تنها يكي از آنها را به حساب مزبور حساب نمائيم) جمع آنها 103 مي شود كه اشاره باشد به 6103 كه قبلا در خود حديث تصريح به آن شده است به احتمال اينكه مبدء آن هم از هبوط ابوالبشر باشد و اين طرز حساب حروف مقطعه ي قيامات كه در حديث ذكر مي شود موافق نيست چون طرز حساب آنها به حساب ابجد است.
(ه) راجع به قيام حسين عليه السلام است كه فرموده ثم كان بدو خروج الحسين الم الله لا اله جون به حساب ابجد الم 71 مي شود با اينكه خروج آن حضرت سنه ي 60 هجري بوده و اگر مبدء تاريخ آن را بعثت هم بگيريم 73 خواهد بود مگر اين كه مبدء را از يازده سال قبل از هجرت كه تقريبا بدو شيوع امر و قيام علني آن حضرت بوده قرار دهيم.
(و) راجع به قيام ولد عباس است كه فرموده قام قائم ولد العباس عند المص كه به تصريح خود روايت حسابش 161 مي باشد و حال آنكه به حسب تواريخ، قيام عبدالله سفاح 132 هجري بوده است و اگر مبدء از بعثت هم حساب شود 145 مي شود
و اگر مبدء را قيام علني پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار دهيم كه تقريبا 11 سال قبل از هجرت بوده 143 مي شود و اگر با مبدء جعلي صاحب فرائد حساب نمائيم كه 7 سال قبل از هجرت باشد (كه به زعم او بدو قيام علني پيغمبر بوده) 139 مي گردد.
و عجب از گلپايگاني است كه در اين مورد گوئي گيج شده است چون در عبارت گذشته اش مي نويسد: «و چون 142 سال از قيام سيد رسل منقضي شد قائم آل عباس عبدالله سفاح به امر خلافت هاشميه قيام نمود» و در دو خط قبل آن هم تصريح مي كند كه بر وفق حديث شريف و حال اينكه بر وفق حديث شريف قيام ولد عباس نزد المص مي باشد كه حساب آن به تصريح خود روايت 161 مي شود نه 142.
(ز) اشكال خير، راجع به قيام قائم است كه در اين حديث ذكر شده و يقوم قائمنا عند انقضائها الي آخر خبر كه اگر مراد تعيين تاريخ ظهور آن حضرت باشد مخالفت دارد با احاديث معتبره ي كثيره [1] كه در آنها تصريح فرموده اند تاريخ ظهور معين و موقت نيست و آن را جز خدا نمي داند و فرموده اند كذب الوقاتون مگر اينكه
گفته شود مراد بدو قيام آن حضرت به امامت باشد كه سنه ي 260 هجري زمان فوت حضرت عسكري عليه السلام بوده كه اگر از بدو قيام علني پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه تقريبا يازده سال قبل از هجرت بوده حساب شود 271 مي گردد كه منطبق است با عدد حساب ابجد المر.
ثانيا- با غمض عين از ضعف روايت و فرض جواز تمسك به چنين حديثي آن هم در مسئله ي مهم اعتقادي،مي گويم به حسب نسخ صحيحه از بحار و تفسير عياشي كه آن مأخذ اصلي تفسير صافي و بحارالانوار در مورد اين حديث است در جمله اي كه ابوالفضل گلپايگاني از اين حديث تفسير نموده و مورد تمسك خود قرار داده است به جاي كلمه ي المر كلمه ي الر مي باشد.
به ص 132 جلد سيزدهم بحار چاپ كمپاني و تفسير خطي عياشي در سوره ي اعراف (المص) كه در كتابخانه ي آستانه ي مقدسه ي رضوي عليه آلاف التحيه و الثناء موجود است هر كس مي خواهد رجوع نمايد، بنابراين استدلال ابوالفضل باز ساقط و باطل مي شود.
ثالثا - بر تقدير بودن المر در حديث نه الر راجع به بيان مرجع ضمير (ها) در جمله ي (و يقوم قائمنا عند انقضائها بالمر) ابوالفضل در عبادات گذشته اش چنين مي نويسد: «و قيام خواهد فرمود قائم ما نزد انقضاي اعداد حروفات مقطعه ي اوائل سور بالمر.»
مي گويم هيچ جهت و قرينه ي مساعدي بر اين كه مرجع ضمير (ها) اعداد حروفات مقطعه ي اوائل سور باشد در كلام نيست بلكه مرجع ضمير بر حسب ظاهر كلام يا كلمه ي ايام و يا مدة مي باشد كه قبلا در كلام ذكر شده است يعني قائم ما نزد انقضاي ايام و يا مدت (بعدد) المر (271) قيام مي نمايد و چنانكه قبلا هم اشاره نموديم اگر ما مبدء تاريخ را يازده سال قبل از هجرت قرار دهيم كه تقريبا بدو علني شدن قيام خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم بوده است اين عدد 271 با سنه ي 260 هجري كه سنه ي فوت حضرت عسكري عليه السلام و ابتداي امامت حجة بن الحسن العسكري است
منطبق مي گردد پس اين حديث نه تنها دليل براي ابوالفضل نخواهد شد بلكه عليه مدعاي او دلالت كند.
و باز از شواهد ما بر اينكه مرجع ضمير، كلمه ي ايام و يا كلمه ي مدة مي باشد:
الف - يكي ظاهر اين ضابطه ي كلي كه قبلا در حديث ذكر شده «و ليس من الحروف المقطعة حرف تنقضي ايامه الا و قيام قائم من بني هاشم عند انقضائه»
ب - ديگر كيفيت تطبيق همين ضابطه در خود حديث براي تعيين قيام و خروج حسين عليه السلام و قيام ولد عباس كه عدد يكي از حروف مقطعه را كه الم (الله لا اله) سوره ي آل عمران باشد براي قيام حسين عليه السلام و عدد المص سوره ي اعراف را براي قيام ولد عباس معين نموده اند بنابراين عدد خود المر نيز راجع به قيام قائم عليه السلام خواهد بود.
رابعا راجع به مبدء تاريخ مزبور، ابوالفضل گلپايگاني در كلامش مي نويسد: «حضرت ابي جعفر عليه السلام تواريخ مذكوره در حديث را از يوم قيام حضرت رسول بر اعلان دعوت اخذ فرموده و چنانكه در جميع كتب سير مذكور است آن حضرت 7 سال قبل از هجرت بالعلانية به دعوت قريش قيام فرمود و قبل از قيام آن حضرت بر اعلان دعوت امر بعثت خود را مخفي و مكتوم مي فرمود و چون اين عدد بر سنين هجريه افزوده شود بالتمام با سنه ي 1260 كه سنه ي ظهور نقطه ي اولي عز اسمه الاعلي است مطابق گردد.»
مي گويم: تواريخ با ادعاي او كه مبدء اعلان دعوت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم هفت سال قبل از هجرت بوده مساعدت نمي كند بلكه با ادعاي ما كه مبدء دعوت علني را تقريبا يازده سال قبل از هجرت گفتيم البته مساعد است، به تواريخ و روايات رجوع شود [2] آن حضرت در سال سيم بعثت بر كوه صفا برآمده بي بيم و هراس امر خود را ظاهر فرمودند.
و عجب اينكه ابوالفضل با اين تصريح خود كه مبدء تواريخ در اين حديث قيام علني حضرت رسول است و آن 7 سال قبل از هجرت مي باشد در معناي همين حديث در مورد حساب قيام حسين عليه السلام و قيام ولد عباس، رعايت اين مبدء جعلي را نمي كند چون مي گويد: «و بر وفق حديث شريف چون 71 سال از قيام حضرت خاتم الانبياء بگذشت سيد الشهداء عليه التحية و البهاء قيام فرمود و به رتبه شهادت فائز گشت.»
با اينكه قيام آن حضرت به شهادت تواريخ سنه ي 60 هجري بوده و آن با مبدء 11 سال قبل از هجرت منطبق مي گردد.
و مي گويد: «و چون 142 سال از قيام سيد رسل منقضي شد قائم آل عباس عبدالله سفاح به امر خلافت هاشميه قيام نمود.»
با اينكه قيام عبدالله سفاح به شهادت تواريخ 132 هجري بوده بنابراين عدد 142 كه او نوشته (گذشته از اشكالي را كه سابقا بر اين عدد نموديم) با مبدء ده سال قبل از هجرت منطبق مي شود نه 7 سال.
باري اين بود كيفيت اولين استدلال ابوالفضل گلپايگاني به احاديث صحيحه كه از جمله اقوي و اظهر براهين بر عقايد اهل بهاء قلمداد نموده است. حال، خوانندگان محترم منصفانه قضاوت نمايند.
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] در جلد سيزدهم بحار ص 131 عن الفضيل سألت اباجعفر (ع) هل لهذا الامر وقت فقال كذب الوقاتون كذب الوقاتون كذب الوقاتون. و عن منذر الجواز عن ابي عبدالله (ع) قال كذب الموقتون ما وقتنا فيما مضي و لا نوقت فيما يستقبل. و عن عبدالرحمن بن كثير قال كنت عند ابي عبدالله (ع) اذ دخل عليه مهزم الاسدي فقال له جعلت فداك متي هذا الامر الذي تنتظرونه فقد طال فقال يا مهزم كذب الوقاتون و هلك المستعجلون و نجا المسلمون و الينا يصيرون. و در ص 135 عن ابي بصير عن ابي عبدالله (ع) قال سألته عن القائم فقال كذب الوقاتون انا اهل بيت لا نوقت ثم قال ابي الله الا ان يخلف وقت الموقنين. و عن محمد بن مسلم قال قال ابوعبدالله (ع) يا محمد من اخبرك عنا توقيتنا فلاتها به ان تكذبه فانا لا نوقت وقتا. و عن الحضرمي قال سمعت اباعبدالله (ع) يقول انا لا نوقت هذا الامر. و عن ابي بصير ايضا عن ابي عبدالله (ع) قلت له جعلت فداك متي خروج القائم (ع) فقال يا ابامحمد انا اهل بيت لا نوقت و قد قال محمد ص كذب الوقاتون الخبر. و در ص 201 في حديث مفضل عن ابي عبدالله (ع) قال قلت له افلا يوقت له وقت فقال (ع) يا مفضل لا اوقت له وقتا و لا يوقت له وقت ان من وقت لمهدينا وقتا فقد شارك الله تعالي في علمه و ادعي انه ظهر علي سره الخبر و غير اينها از روايات.
[2] از جمله در جلد ششم بحار از مناقب نقل مي كند: امر بان يعم بالانذار بعد خصوصه و يجهر بذلك و نزل فاصدع بما تؤمر قال ابن اسحق و ذلك بعد ثلث سنين من مبعثه. و در تفسير علي بن ابراهيم درباره ي آيه ي (فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين) مي گويد: انها نزلت بمكة بعد ان نبي ء رسول الله بثلث سنين.