تصوف
یکی از اعتقادات باطل و بیاساس بعضی از صوفیان، عقیده به گناه نخستین حضرت آدم (ع) و اراده خداوند در انجام این گناه توسط حضرت آدم (ع) بوده، که این باور از عقاید مسیحیان اخذ شده است. در حالی که از دیدگاه اسلام این عقیده کاملا باطل و مردود میباشد.
عقیده به وحدت وجود در میان صوفیان از عقاید مهم ایشان به شمار میرود. این عقیده از قرن دوم هجری شروع شد و بعدها گسترش زیادی یافت و صوفیان زیادی این عقیده را شرح و بسط دادند. به دنبال عقیده به وحدت وجود فقها و علما با صوفیان مقابله کردند.
حسن بصری و رابعه عدویه از بزرگان صوفیه قرون اول و دوم هستند. رابعه عدویه روزی در پاسخ به حسن بصری او را عاری از اخلاص دانسته و به او آنچنان مینمایاند که آنچه که میگویی با آنچه که هستی، متفاوت است و حرف و عمل تو با هم یکسان نیست.
دکتر شیبی معتقد است که زهد امام علی (ع) و یارانش مسبب شروع تصوف است، در نتیجه بین تصوف و تشیع همبستگی وجود دارد. درحالیکه تا قرن هشتم همه صوفیان از اهل سنت بودهاند و با شیعیان با عناد برخورد میکردند. مثلا علاء الدوله سمنانی و غزالی ازجمله بزرگانی هستند که شیعیان را با لفظ رافضی خطاب قرار دادهاند.
در حالی که عدهای منشا تصوف را ادیان الهی همانند یهودیت یا مسیحیت یا آیینهای غیر الهی همانند آیین بودا، مانی معرفی میکنند، صوفیان اصل و منشا تصوف را آیات قرآن و احادیث معصومین (علیهم السلام) قرار داده و مدعی شدهاند اسلام واقعی همان تصوف است و بس.
صوفیه برای بازارگرمی خود اینگونه به مردم القا میکنند که چون همه افراد توانایی درک مطالب و معارف تصوف را ندارند، از این جهت زبان صوفیه بصورت رمزی بوده، اما واقعیت مطلب آن است که صوفیان به خاطر آنکه افتضاحات و اشکالاتشان موجب تکفیر ایشان نشود، مطالب خود را در پستوها و برای خواص از خودشان مطرح میکردند.
در حالی که سیر سلوک صوفیه قرون اول زهد افراطی بود، اما در قرن سوم همین روند ساده و زهدگرایانه به روند دیگری بدل شد و جلب رضایت خداوند در این مرحله مهمتر از زهدورزی و بدن را در فشار قرار دادن بود. جنید بغدادی یکی از بزرگان صوفیه قرن سوم بود که در تسریع این روند نقشی اساسی داشت.
بزرگان تصوف خانقاه را مکانی مطهر و مقدس معرفی میکنند و در مقابل آن اعتباری برای مسجد قائل نیستند و ارزشی که برای خانقاه قائلند برای مسجد نیستند و مسجد واقعی را دل اهل خانقاه میدانند و از شرکت در مساجد اجتناب میکنند.
صوفیه در قرن دوم بیشتر در سایه تعالیم اسلامی به سیر و سلوک عملی پرداخته و به مفاهیمی که بعدا در تصوف به وجود آمد، بی توجه بودند. اما در قرن سوم همین صوفیان به خاطر روی آوردن عموم مردم به تصوف و مخالفت علما با تصوف، رو به سوی تالیف آورده و تعلیمات صوفیه را به رشته تحریر درآورند.
صوفیان که ادعای رسیدن به طریقت را از راه شریعت دارند، ولی از مسائل شریعتی بیخبر هستند، درعین حال ادعای برتری و ولایت بر دیگران را دارند. از موارد بی اطلاعی صوفیان از مسائل شرعی سخن شیخ المشایخ گنابادیه است که وقتی در باب اجازه عبادات و ذکر صحبت میکند، عبادت بدون اجازه را باطل دانسته و شاهد آن را فتوای مراجع تقلید بر بطلان عمل کسی معرفی میکند که مرجع تقلید ندارد. درحالی که چنین سخنی مخالف فتوای مراجع است.
صوفیان در برخی موارد عقاید اسلامی را آنگونه که باید فهم نکرده و با بی توجهی نسبت به آن یا با تاویل، معنای برخی عقاید اسلامی را منحرف کردهاند. از جمله عقایدی که صوفیه به آن درست نگاه نکردهاند معنی توکل است که آن را معادل ترک حرکت و کوشش برای امور زندگی و دنیا معرفی کردهاند.
صوفیان متاخر زبان تصوف را زبانی رمزی و اسرارگونه معرفی کردهاند و بر این عقیدهاند که زبان تصوف نباید بصورت آشکار باشد، در صورتی که زهادی که بنیانگذاران اصلی تصوف بودند، زبانی ساده و قابل فهم داشند و از تعبیرات و اصطلاحات خاصی استفاده نمیکردند.
ابن جوزی شروع جریان تصوف را ریاضت نفس و مجاهده دانسته و سیر صوفی را برای رسیدن به جمال الهی سلوکی زاهدانه معرفی کرده است. او معتقد است جریان تصوف در ادامه دچار تلبیس ابلیس شده و به انحراف کشیده شده است. یکی از انحرافات ایشان بازداشتن صوفیان از کسب علم است که موجب انحرافات جدی در بدنه تصوف شد.
یکی از جنجال برانگیزترین تفسیر به رأیهای صوفیه در مورد حضرت یوسف است، که توسط یکی از مشایخ فرقه گنابادیه مطرح شده است. ایشان نظریات مختلفی از دزدی حضرت یوسف را مطرح میکند و گاهی او را متهم به دزدی از سفره پدر یا متهم به دزدیدن مرغی از مادر برای دراویش میکند.