مبارزه با اديان و عقل در عرفان اوشو

  • 1392/01/13 - 19:08
انسان آشفته امروز خسته از زندگی مدرن، تشنه بازگشت به معنویت اصیل است. معنویتی که علاوه بر انطباق با حقیقت و همسویی با غایت هستی، تسکین دهنده و آرامشی عمیق و پیوسته به او ارزانی دارد.مکاتبی نو به نو در این بازار پر مشتری وارد می‌شوند، خود و فراورده‌های جدید خود را عرضه نموده و به آزمون می‌گذارند. از جمله مدعیان پر مشتری در بازار معنویت طلبی، «اشو» است. وی مبارزه با ادیان و مذاهب را سرلوحه عرفان خود قرار داده که در این نوشتار به بررسی این مورد می پردازیم
اوشو عارف ضد عقل

دراین نوشتار برآنیم که مبارزه با ادیان و مذاهب درعرفان اوشو را مورد بررسی قرار دهیم ظاهرا وی  در اين مقام دوهدف را دنبال مي كند.
1) تلاش جهت به فراموشی سپردن تاريخ.
فراموش كردن تاريخ دين به منظور يكه تاز شدن در حوزه دين و عرفان است. در عرفان اوشو تاريخ و مطالعه آن به شدت مذموم است. وي در برخي موارد كلام پيامبران الهي و استادان بزرگ عرفاني را براي تاييد گفتار خود به كار ميبرد و بعضاً از آنان تمجيد به عمل مي آورد و در ديگر سخن آموزه هاي آنان را انكار و بيهوده مي داند و خود را سرلوحه آگاهي مذهبي و توانايي ديني به شمار مي آورد و با ديگر آموزههاي اديان بزرگ كه حاميان فراوان دارند سرجنگ دارد و مي گويد " از گوروهاي (استادهاي اخلاقي) دروغين برحذر باشيد آنها بسيارند. گوروي دروغين به شما اين دنيا را وعده مي دهد. حتي اگر قرار باشد براي جهان ديگر قولي بدهد باز هم به معيار اين دنيايي است او به شما زني زيبا در بهشت - فردوس را وعده مي دهد. او به شما قول جويبارهاي شراب در بهشت را مي دهد. اما اين چيزها هميشه در حد وعده باقي ميمانداو به شما قلعه هاي طلايي كاخهاي تزيين شده با الماس و طلا و نقره و زن و شراب در بهشت وعده دهد - اما حقيقت اين است كه اين چيزها به اين دنيا تعلق دارند. او صرفاً در حال تحريك شماست. او فقط قصد دارد شما را گول بزند "(1)
اوشو در ديگر سخن معتقد است تاريخ خود را تكرار ميكند. زيرا تاريخ به جماعت ناآگاه تعلق دارد. هستي هرگز خود را تكرار نميكند. هستي بسيار پويا و بسيار متكبر است(2)
من سرآغاز آگاهي مذهبي كاملاً نويني هستم. لطفاً مرا با گذشته پيوند نزنيد. گذشته حتي ارزش به خاطر سپاري ندارد. چه نعمت بزرگي براي بشريت خواهد بود. اگر سراسر تاريخ گذشته را كناري نهيم. همه گذشته را به گنجينه هزاره ها بسپاريم و به انسان آغازي جديد بخشيم - آغاز غيرتحميلي - و دوباره او را ادم و حوا كنيم تا بتواند از صفر شروع كند - انساني نو، تمدني نو، فرهنگي نو(2).
وي در مسير كشيدن خط ابطال برروي تمام استادان الهي و عرفاني و كنار راندن پيامبران و استادان بزرگ در اين حوزه مي گويد: " وقتي يك استاد زنده است. طريقش نيز زنده است. او مزه اي دارد تند و تيز يك استاد را در حالي كه زنده است بچشيد. ابلهان مرده پرستند. انسان خردمند دوستدار زندگي است." (3)
تمام دانش پژوهان چه در حوزه الهيات و ماورالطبيعه و غيره از تعاليم استادان گذشته خود استفاده مي كنند آيا اينان همه ابلهند و مرده پرست. اگر يك استاد كلامي زيبا و شهرين داشت ابلهي است كه كلامش را پيروي كرد و اگر اين چنين باشد اين سخن در درجه نخست به پيروان اوشو برمي گردد كه شاگردان او بودند و هم اكنون به شدت خواهان تعاليم و آموزه هاي عرفاني وي هستند.

2) نفي فلسفه و منطق در جهت حركت به سوي عرفان ضد تعقل.

اوشو ميگويد:
" قوانين منطقي زنده نيستند. حيات يك جريان سيال و زنده است. كساني كه قوانين منطق را ارزش مي نهند و سعي دارند تا زندگي كنند آن را به گونه اي تمام مي كنند كه در دستانشان چيزهاي مرده دارند. ولي كساني كه خود را از چهارچوبه منطق دور ميكنند و به درون زندگي بپرند. قادر به درك راز حيات ميباشند به اين دليل است كه سوترا می گويدتمام اصول منطق را بشكنيد... شما بايد بخاطر آوريد كه فلاسفه كساني هستند كه سعي دريافتن حقيقت زندگي به مدد عقل دارند.
تاكنون نتوانسته اند هيچ چيز كشف كنند هزاران كتاب نوشته اند. اما كتابهايشان فقط بازي با كلمات است. آنها براي تفسير كلمات نگاشته شده اند. و شبكه اي از كلمات را زيركانه و وسيع گسترده اند. كه مشكل ميتوان راه خروج از آن پيدا نمود اما آنان هيچ چيز نمي دانند. اصلاً هيچ چيز. كساني كه حقيقت زندگي را مي دانند حكما و عرفا هستنداينان كساني هستند كه بجاي تمرين زباني ترفند هستي، درون آن غوطه ميخورند. " (4)
اوشو با تمام نظامهاي فلسفي مخالف است بحث برسر اين نيست كه فلان سيستم فلسفي مناسب و ديگري نادرست است بلكه از منظر وي هرآنچه رنگ و بوي فلسفي گرفت غلط است و بايد از آن دور شد. به عبارت ديگر او با جولان عقل در هر نظام عرفاني مخالف است. او معتقد است همه نظامهاي فلسفي معركه اند. هگل، كانت، ماركس حرف ندارند. تنها نقطه ضعف اين نظامهاي فلسفي آن است كه همه شان مرده اند. من صاحب هيچ نظام فلسفي اي نيستم. نظام فلسفي نميتواند زنده بماند. من يك رونده ام. يك جريان مثل رود. من حتي نمي دانم كه ديروز چه گفته ام. به اين موضوع هم اصلاً فكر نمي كنم. من فقط پاسخگوي اين لحظه ام. من پاسخگوي حرفهاي ديروز نيستم. برو از ديروزي بپرس. قطعاً پيدايش نخواهي كرد. فردا نيز مرا نخواهي يافت. نه ديروزي وجود دارد و نه فردايي تنها همين لحظه است كه واقعيت دارد. (5)

آيا عقل و تفكر در مقابل عرفان و طريقت است و انتخاب يكي منجر به رد ديگري است؟
همانگونه كه خداوند قوه عاقله را جهت راه گشايي انسان آفريد. سكوت و طريقت نيز در امتداد راه گشايي انسان معنوي به سوي قرب الهي است. منطق و فلسفه برگرفته از تفكر و تعقل سالم و در مسير سير و سلوك مقتبس از جهان بيني و بينش عالي است تفكر بزرگترين عطيه الهي است. تعقل انسان را از ديگران متمايز نمود. اگر تفكر را از انسان بگيرند نقطه تمايزي با ديگر موجودات (حيوانات) ندارد. از اين رو براي پيروزي و پايداري چهره حوزه عرفان و غيره مي بايست فكر كرد تا صراط سالم را شناخت. بدون شك هيچ موفقيتي بدون تفكر و تعقل پديد نيامده است لااقل كشف نشده است و پيروزي در جهان حاصل نشد مگر در صراط يك تفكر و تامل صحيح.
اوشو انسان جوينده معنويت را تشويق به فكر نكردن مي كند و مي گويد: " گرايش خود را از ذهن به قلب تغيير بده. اين نخستين تغيير است. كمتر فكر كن. بيشتر احساس كن كمتر هوشمندي به خرج بده. بيشتر از شم خود مدد بگير. فكر كردن فرايندي بسيار فريبنده است. باعث مي شود احساس كني داري كارهاي مهمي انجام مي دهي اما فقط در هوا، در بالاي ابرها، قصر مي سازي. افكار چيزي جز قصرهاي معلق در هوا نيست" (6)
معتقديم منطق و فلسفه اگر سالم باشد بدون شك در امتداد عرفان است. عرفان اگر در طريق درست باشد از منطق و تعقل بالغ كمكها گرفته است. عرفان بدون گذر از منزلگاه برهان به بي راهه مي رود. انسان فقير از تفكر و هوش، چگونه كاري را موفق به پايان رساند. عرفان پويا به واسطه تفكر انتخاب مي شود. انسان معنوي كه صاحب يك سلوك درست است مديون عقل خويش است. عقل است كه درست و نادرست را مشخص مي كند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) مي فرمايند:
" انما يدرك الخير كله بالعقل و لادين لمن لاعقل له ". خير و خوبي تماماً با عقل به دست مي آيد. و كسي كه عقل ندارد دين ندارد.
در جايي ديگر امام حسن مجتبي (علیه السلام) مي فرمايند: " بالعقل تدرك الداران جميعاً و من حرم من العقل حرمهما جميعاً " با عقل است كه هردو سرا به دست مي ايد. هركه از عقل محروم باشد از هردوسرا محروم است. (7)
عقل و تفكر نه تنها در مقابل عرفان و طريقت نيست بلكه در كنار هم و با جمع هم معنا مي شوند.
اين مهم در همان ابتداي انتخاب عرفان توسط انسان به كمك عقل و تفكر روشن است. عرفان به تفكر و منطق وابسته است تا هيچگاه از صراط راست خارج نشود و تفكر و منطق بالغ به عرفان محتاج است تا متعالي شود و پوسته ظواهر را بشكافد.
حال به سراغ اعتقاد اوشو و سانياسينها در مورد اديان و مذاهب مي رويم. وي در اين موضع معتقد است. " مذهب سركش است و انسان مذهبي عصاينگر. او برضد همه راست ديني ها، برضد همه سنت ها برضد همه ايدئولوژي ها به عصيان برمي خيزد. تنها عشق او، عشق به حقيقت است. همه عشق او براي دستيابي به حقيقت. فقط چنين انساني آن را مي يابد " (8)
وي به تمام انسان هاي مذهبي مي گويد درون مايه جستجوگري شما نيكو است اما كيشي را كه برگزيده ايد نادرست است او ميگويد: «همه آئينها برپايه دستاويزي ساختگي بنا شده است. همه شيوه ها دروغين اند. آنها تنها يك موقعيت را پديد مي آورند و انگيزه نيستند. مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغهاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود"(9) اما اينكه مكتب اوشو مصداقي از دروغ نوين است يا خير برعهده خواننده بماند.
اوشو در مورد اديان مي گويد: " از آن زمان كه دين دل مشغولي بوده است همگان دارند دروغ مي گويند: مسيحيان، يهوديان، جنين ها همگان در حال دروغ گفتن هستند همگي آنان از خدا مي گويند. از بهشت و از دوزخ، فرشتگان بدون آنكه هيچ چيزي را در كل شناخته باشند"(10) وي در مورد اسلام و صوفي گري مي گويد: «نيازي نيست كه صوفي مسلمان باشد. صوفي مي تواند به هر صورتي و به هرشكلي باشد به دليل اينكه صوفي گري هسته اصلي همه ي مذاهب است.
صوفي گري به طور خاص با اسلام كاري ندارد. صوفي گري مي تواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد. اما اسلام بدون صوفي گري نمي تواند وجود داشته باشد. بدون صوفيگري» .(11)
او تمام تعاليم عميق اعتقادي - شريعتي اسلام را، ماحصل تلاش و جهد هزارساله عالمان اسلامي را رها مي كند و از درياي عميق آموزه هاي اخلاقي - عرفاني اسلام تنها صوفي گري باطله را مي بيند و كار را به جايي مي كشاند كه اسلام را بدون صوفي گري فاقد حيات و ارزش مي پندارد.
وي ماجراي تابناك بعثت پيامبر اسلام را اينگونه معرفي مي كند:
«سال 610 ميلادي محمد در غاري در كوهستان حرا بود. همين كه نخستين تجربه معنوي اش را درك كرد از اينكه مبادا ديوانه يا شاعر شده باشد ترسيد. پس با اضطراب به نزد همسرش رفت و با ترس گفت: اندوهي دارم. من شاعرم يا جن زده؟ او حتي براي از بين بردن خود به فكر پرت كردن خود از صخره هاي بلند هم افتاده بود. اين حالت براي او مثل يك ضربه روحي قوي مثل نيروي بزرگي از عشق بود او به مدت سه روز مدام در حال لرزيدن بود. طوري كه انگار به تب عميقي و خطرناكي مبتلا شده بود. او ترسيده بود فكر ميكرد كه شاعر يا ديوانه شده است. در اثر اين تجربه در محمد چشمه صوفيگري جوشيدن مي گيرد. هميشه هردوحالت شاعري و ديوانگي با هم همراه بوده است. او هردو بود. او هم شاعر و ديوانه بود. او ديوانه و عارف شده بود." (12)
اما هنگامي كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) در كوه نور غار حرا به بعثت برانگيخته شد. هيچگاه لقب صوفي گري به خود نداد و آموزش هايش را در مسير صوفي گري معرفي ننمود. اوشو همانند كافران و دشمنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) در عصر ظهور اسلام پيامبر را متهم به ديوانگي و شاعري مي كند با اين تفاوت كه آنان به طور مستقيم پيامبر را ديوانه و شاعر و ساحر مي خواندند و اوشو در لواي تجربه معنوي و حالات شاعري و صوفي گري.
در قران كريم مي خوانيم: "ما علمنه الشعر و ما ينبغي له ان هو الاذكر و قرآن مبين"(13) ما هرگز شعر را به او پيامبر نياموختيم و شايسته او نيست كه شاعر باشد اين كتاب آسماني - فقط ذكر و قران مبين است.
در قرآن كريم به كرات به اين نكته اشاره شده كه كفار پيامبر اسلام و پيامبران هم عصر خود را ديوانه و ساحر و شاعر مي خواندند در حالي كه واقعيت چيز ديگري بود. خداوند در قرآن كريم مي فرمايند: "كذلك ما اتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحرا و مجنون"(14)
اينگونه است كه هيچ پيامبري به سوي قومي فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه. همچنين در سوره قمر ايه "9" كفار به حضرت نوح گفتند كه تو ديوانه اي و در سوره شعرا آيه "27" حضرت موسي را خطاب به ديوانه كردند. خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) فرمان مي دهد كه به كفار اينگونه فرما " فذكرفما انت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون" (15)
پس تذكر كرده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي بلكه آنها مي گويند او شاعري است كه ما انتظار مرگش را ميكشيم. خداوند در جايي ديگر ميفرمايند: " و انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تومنون"(16) اين قرآن گفتار رسول بزرگواري است و گفته شاعري نيست و كمتر ايمان مي آورند.
اوشو ميگويد: " محمد در قرآن ميگويد كه حتي موسي نيز وقتي با خدا ملاقات مي كرده رداي پشمي ميپوشيد وقتي او با خدا سخن ميگفت رداي پشمي به تن ميكرداما چرا؟
اينجا يك نماد گرايي عميق وجود دارد. و آن اين است كه پشم لباس حيوانات است و صوفي بايد به بي گناهي يك حيوان برسد. بايد به بي گناهي اوليه برسيد. بايد همه انواع مدنيت را كنار بگذارد.
او بايد هرگونه آداب و رسوم و فرهنگي را كنار بگذارد. بايد هرنوع شرطي شدن را به فراموشي بسپارد. او بايد دوباره حيوان بشود. در اين صورت اين نماد معناي خودش را پيدا ميكند. وقتي انسان حيوان بشود نه تنها سقوط نمي كند بلكه به مرتبه ي بالاتري رسد. وقتي انسان حيوان ميشود واقعاً حيوان نيست. وجود ديگري است شما سقوط نمي كنيد. وقتي انسان حيوان شد قديس ميشود "
در قرآن كريم هيچ آيه اي صراحتا دال بر پوشيدن رداي پشمي توسط حضرت موسي هنگام ملاقات با خدا ديده نمي شود و اگر هم اينچنين باشد اين سوال مطرح است كه ايا قصد حضرت رسيدن به بيگناهي حيوان بوده است و بنابر عبارات اوشو هدف متعالي حضرت حيوان شدن است. زيرا وقتي انسان حيوان مي شود قديس مي شود !
ضمناً اوشو به طور كلي وجود گناه را منكر ميشود و گناه را ترفندي براي به سلطه كشيدن مردم مي داند. حال اگر بنابر معتقدات اوشو گناهي وجود نداشته باشد پس دليلي ندارد انسان خواهان رسيدن به بي گناهي حيوان باشد و رياضتها را به جان بخرد. وي در نفي وجود گناه مي گويد: " گناه يكي از قديمي ترين ترفندها براي سلطه بر مردم است آنها در تو احساس گناه ايجاد مي كنند. آنها ايده هايي بس احمقانه به خودت مي دهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستي. سپس گناه به وجود مي آيد و همين كه گناه به وجود آمد تو به دام افتادي. گناه راز كاسبي همه به اصطلاح اديان شرك است "(17) اگر گناه ترفند اديان شرك است و احساس گناه يك احساس كاذب است دليلي نيست انسان خواهان بي گناهي همچون حيوان باشد. و اگر گفتار اوشو صادق باشد بواسطه تمجيد و ترغيب رسيدن سايناسينها به بي گناهي حيوان، خود و مكتب اش مصداقي از كساني مي شوند كه خواهان به اسارت كشيدن انسانها هستند.

1 . اوشو. آواز سكوت. ص 94
2. اشو، الماس، ص 187
3. همان، ص 366
4. اشو، آواز سكوت. ص 100.
5. اوشو. ضربان قلب حقيقت مطلق. ترجمه دكتر لوئيز (مرضيه) شنكايي. انتشارات فردوس. چاپ اول 1381. ص 404
6. اشو، ريشه ها و بالها. ص 175
7. محمد محمدي ري شهري. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيمي. انتشارات دارالحديث. چاپ اول 1377. جلد 8. ص 3874
8. اوشو، الماس، ص 203
9. اوشو. مراقبه هند وجد و سرور، ص 20
10. اشو، اينك بركه اي كهن. ص 91
11. اشو، آواز سكوت. ص 1
12. همان، ص 37.
13. سوره يس. ايه 69.
14. سوره ذاريات. آيه 52
15. طور، 29.
16. سوره حاقه. آيه 40 و 41
17. اشو، آواز سكوت. ص 8

تهیه وتنظیم: امیرحسین اسفندیاری

دیدگاه‌ها

اوشو انسان جوينده معنويت را تشويق به فكر نكردن مي كند و مي گويد: " گرايش خود را از ذهن به قلب تغيير بده. اين نخستين تغيير است. كمتر فكر كن. بيشتر احساس كن كمتر هوشمندي به خرج بده. بيشتر از شم خود مدد بگير. فكر كردن فرايندي بسيار فريبنده است. باعث مي شود احساس كني داري كارهاي مهمي انجام مي دهي اما فقط در هوا، در بالاي ابرها، قصر مي سازي. افكار چيزي جز قصرهاي معلق در هوا نيست"این یعنی رفتارحیوانی داشتن

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.