مسیح و شفای خدمتکار یک افسر رومی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ کتاب مقدس بیشک مجموعهای عظیم از اختلافات و تناقضگوییهاست. با بررسی دقیق کتاب مقدس بر هر محقق و پژوهشگری مسجل خواهد شد که بسیاری از این اختلافات و تناقضات را حتی خود مسیحیان نمیتوانند توجیه کنند؛ طبیعی است که وقتی مطلبی را خود مسیحیان قادر به توجیه آن نباشند، با هیچ منطقی قابل توجیه نبوده و هیچ منصفی آن را نخواهد پذیرفت؛ بنابراین حجیت کل کتاب و لااقل بخش اعظمی از آن زیر سؤال رفته و غیرقابل استناد و عمل بر طبق آن، خواهد بود. یکی از این نوع تناقضات مربوط به یکی از معجزات عیسی مسیح بوده که طی آن وی خدمتکار یکی از افسران رومی را شفا میدهد.
یوحنا در انجیل خود ماجرای شفا دادن خدمتکار یک افسر رومی را مفصل و با بیان جزئیات آن به این صورت بیان میکند: «وقتی عیسی به شهر کفرناحوم رسید، یک افسر رومی نزد او آمد و از او خواهش کرد که خدمتکار افلیج او را که در خانه افتاده و از درد به خود میپیچید، شفا دهد. عیسی به او گفت: بسیار خوب، میآیم و او را شفا میدهم؛ اما افسر در جواب عرض کرد: سرور من، من اینقدر لیاقت ندارم که شما به خانه من بیایید. اگر از همینجا دستور بفرمایید خدمتکارم خوب خواهد شد. من خودم دستورهای افسران ارشد را اطاعت میکنم و از طرف دیگر سربازانی نیز زیردست خود دارم که اگر به یکی بگویم برو، میرود و به دیگری بگویم بیا، میآید؛ اگر به خدمتکارم بگویم فلان کار را بکن، میکند. میدانم اگر شما هم دستور بفرمایید، این مرض از بدن خدمتکارم بیرون خواهد رفت... سپس رو به افسر رومی کرد و گفت: به خانهات برگرد. مطابق ایمانت، انجام شد. خدمتکار او همان لحظه شفا یافت!»[1]
اما دریکی دیگر از اناجیل کتاب مقدس این داستان به این شکل بیانشده است: «هنگامیکه عیسی این سخنان را به پایان رسانید، به کفرناحوم بازگشت. در آن شهر، یک افسر رومی، غلامی داشت که برایش خیلی عزیز بود. از قضا آن غلام بیمار شد و به حال مرگ افتاد. وقتی افسر از آمدن عیسی باخبر شد، چند نفر از بزرگان یهود را فرستاد تا از او خواهش کنند که بیاید و غلامش را شفا بخشد. پس آنان با اصرار، به عیسی التماس کردند که همراه ایشان برود و آن غلام را شفا دهد. ایشان گفتند: این افسر مرد بسیار نیکوکاری است. اگر کسی پیدا شود که لایق لطف تو باشد، همین شخص است؛ زیرا نسبت به یهودیان مهربان بوده و عبادتگاهی نیز برای ما ساخته است! عیسی با ایشان رفت؛ اما پیش از آنکه به خانه برسند، آن افسر چند نفر از دوستان خود را فرستاد تا به عیسی چنین بگویند: سَروَر من، به خود زحمت ندهید که به خانه من بیایید، چون من لایق چنین افتخاری نیستم. خود را نیز لایق نمیدانم که به حضورتان بیایم. از همانجا که هستید، فقط دستور بدهید تا غلام من شفا یابد! من خود، زیردست افسران ارشد هستم و از طرف دیگر، سربازانی را تحت فرمان خود دارم. فقط کافی است به سربازی دستور بدهم برو تا برود. یا بگویم بیا تا بیاید و به غلام خود بگویم چنین و چنان کن تا بکند. پس شما نیز فقط دستور بدهید تا خدمتگزار من بهبود یابد! عیسی وقتی این را شنید، تعجب کرد و رو به جمعیتی که همراهش بودند، نمود و گفت: در میان تمام یهودیان اسرائیل، حتی یک نفر را ندیدهام که چنین ایمانی داشته باشد. وقتی دوستان آن افسر به خانه بازگشتند، غلام کاملاً شفا یافته بود.»[2]
این دو روایت از کتاب مقدس بهقدری باهم اختلاف و تناقض دارند که نیازی به شرح تفسیر آن نیست. از همین رو بیهیچ توضیح و ذکر موارد اختلافی، قضاوت در مورد چنین محتواهایی را که در کتاب مقدس بسیار زیاد است، به عهدهی محققان و خوانندگان گرامی قرار داده و در انتها از روشن اندیشان محترم درخواست میکنم که بفرمایند آیا به چنین کتابی میتوان اتکا کرده و بهوسیلهی عمل به برنامهها و شرایعی که در این نوشتار است، به سعادت دنیوی و اخروی امیدوار بود؟
پینوشت:
[1]. ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، یوحنا 8: 5-13.
[2]. همان، لوقا 7: 1-10.
افزودن نظر جدید