نقد «من زئوس هستم» شرح و نظر دکتر سروش در مورد قران و پیامبر
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در نظم نوین جهان که توسط انسانهایی پلید برنامهریزی میشود جوانان به سمت الحاد و عدم باور به خدا پیش میروند. خطر رواج این تفکر که سابقۀ هزاران ساله دارد بر کسی پوشیده نیست. این اولین بار نیست که ملحدین، ترویجِ عدمِ اعتقاد به خدا میکنند در صفحات تاریخ میخوانیم که در زمان امام صادق (علیهالسلام) شخصی مانند ابن ابی العوجاء (که به لحاظ علمی فردی بسیار قوی بوده است) در مسجد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مینشسته و افکار و آراء باطل خویش را ترویج میکرد. امام صادق (علیهالسلام) با تجهیز علمی اصحابی مانند هشام بن حکم و مفضلبنعمر به شبهات بیاساس این فرد جوابهایی مستدل و متقن میدادند. این شیوه برخورد امام صادق(علیهالسلام) با ملحدین به ما میآموزد، مؤمنین باید اعتقاد خود را از راه عقل به دست آورند تا کسی به راحتی آنها را فریب ندهد و اعتقادات آنان را متزلزل نسازد و ثانیا جوابهایی فاخر برای شبهات آنان داشته باشند.
در شبکههای مجازی افراد ملحدی با نام آتئیست اقدام به انتشار افکار پلید و مادیگرایانه خود کرده و بر روی افکار پاک بعضی از جوانان تأثیرات مخربی میگذارند. یکی از راههای پلید آنان که ظاهرا سرمایهگذاری مالی بسیار قوی پشت این مسئله میباشد کلیپهای انیمیشن «من زئوس هستم» میباشد.
از جمله کلیپهایی که در این نوشته مورد بررسی و نقد قرار خواهد گرفت کلیپ 201 میباشد: گذشته از اینکه تمامی کلیپهای موجود زئوس از روشهایی مرموزانه مانند بدون سند و دلیل صحبت کردن، بازی با الفاظ و مغلطهکاری و ... برای رسیدن اهداف شوم خود استفاده میکند، در این کلیپ نیز علاوه بر این روشها سعی دارد، نظریه وحی (رؤیای رسولانه) دکتر سروش برای اثبات حرف خود استفاده کند و بگوید دکتر سروش خواسته با این فرضیه دینی قرآن را از زیر فشار منکران خارج کند و کم و کاستی های قرآن و معجزه نبودن آن را با این فرضیه درست کند؛ و حال آنکه سروش از نگاه مادیگرایانه به مسائل قرآنی نگاه کرده و اشتباه خود را به قرآن نسبت داده، پس هیچ اشکالی به قرآن وارد نیست. البته نظریه دکتر سروش، بارها از طرف علما و اندیشمندان اسلامی رد شده، و اما دکتر سروش در مقابل این ردیهها و نقدها یا سکوت کرده یا توجیهاتی برای سخنان خود میآورد (این توجیهات نیز توسط اندیشمندان اسلامی جواب مستدل داده شده). ما در اینجا به جوابیه حضرت آیتالله سبحانی (حفظهالله) بسنده میکنیم و بعد در باب نقد زئوس نکاتی خدمت شما ارائه خواهیم داد.
حضرت آیت الله سبحانی در جواب مصاحبۀ دکتر سروش با رادیو هلند و نظر ایشان در مورد وحی (رویای رسولانه) میفرمایند: «حقیقت این است که او در بیان نظریه خود دچار اختلاف و تناقض گویی میشود و نمیتواند اطراف آنرا در نقطهای و به صورت نظریه واحدی گردآورد. و به اصطلا ح آنچنان به نعل و به میخ میزند که اگر به نقطه ای اعتراض شود، بتواند از آن بگریزد. اینک سخنان او را در چند فراز نقل میکنم:
الف) تجربه ای به سان تجربه شعرا: دکتر سروش میگوید: وحی، الهام است و این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند، هرچند پیامبر آن را در سطح بالاتری تجربه میکند، و در روزگار مدرن ما، وحی را با استفاده از استعاره شعری میفهمیم، چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترین درجه شعر است.
تحلیل:
این نظریه، نظریه جدیدی نیست، بلکه همان است که مشرکان مکه، قرآن را از این راه تفسیر میکردند و میگفتند: همانطور که امرو القیس در پرتو الهام، معانی و الفاظ را میآفریند، محمد نیز از همین طریق، آفریننده معانی و الفاظ آیات است. مسلماً مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نیست، بلکه یافته و تخیلا ت انسان از طریق تفکر است، چه در قالب نظم و چه در قالب نثر. قرآن این نظریه را از آنان نقل میکند و به نقد آن میپردازد: «وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوٓا۟ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٍۢ مَّجْنُونٍۭ. [صافات/ 36] می گویند: آیا ما خدایان خود را به خاطر یک شاعر دیوانه رها میکنیم؟!» و نیز میفرماید: «أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌۭ نَّتَرَبَّصُ بِهِۦ رَيْبَ ٱلْمَنُونِ. [طور/30] میگویند: او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستیم.» و گاهی قرآن را از سه راه توجیه میکردند و آن را ساخته فکر پیامبر دانسته، گاهی میگفتند: افکار پراکنده است و گاهی میگفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام میگفتند: شاعری است که تخیلات خود را در این قالب ها ریخته است: «بَلْ قَالُوٓا۟ أَضْغَٰثُ أَحْلَٰمٍۭ بَلِ ٱفْتَرَىٰهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌۭ.[انبیاء/5] بلکه میگفتند: افکار آشفتهای است، بلکه آنرا به دروغ ساخته و پرداخته است، بلکه او شاعری بیش نیست.»
قرآن در نقد این نظریه می گوید: «وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍۢ ۚ قَلِيلًۭا مَّا تُؤْمِنُونَ.[حاقه/41] آن سخن شاعری نیست، شما اندک ایمان میآورید.» و در آیه دیگری میفرماید: «وَمَا عَلَّمْنَٰهُ ٱلشِّعْرَ وَمَا يَنۢبَغِى لَهُۥٓ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌۭ وَقُرْءَانٌۭ مُّبِينٌۭ. [یس/69] ما به او شعر نیاموختیم و سزاوار او هم نیست، و آن، جز یادآوری و قرآنی آشکار نیست.» بالاخره آنان‚ پیامبر را با شعرا در یک صف قرار داده بودند. محتوای نظریه مورد بحث نیز بیش از این نیست‚ هرچند کلمه در سطح بالاتری را به آن افزوده است‚ ولی مجموعاً از یک منش سرچشمه میگیرد. اگر می گوید: شعرا از خود، الهام میگرفتند ولی پیامبر از مقام ربوبی الهام میگرفت، در این صورت، عطف این دو به هم، عطف مباین به مباین است و در نتجیه تشبیه مخّل و ناروا میباشد.
از این بگذریم، بالاخره این نظریه چه دلیلی دارد؟ آیا شاهدی هم بر آن دارید؟ متأسفانه این مصاحبه، سرتاسر، طرح یک رشته تصورات و مفاهیم است بیآن که برای اثبات آن دلیلی اقامه شود. اگر واقعاً قرآن در حد یک اندیشه شعری هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّی کرده ولو با آوردن یک سوره؟ کدام شاعر در طول عمر خود، تحّدی میکند و میگوید: احدی نمیتواند تا روز رستاخیز غزلی مانند غزلهای من بیاورد؟
در اینجا باز میتوان به صاحب این نظریه گفت: همین تفسیر و توجیه شما درباره قرآن جز یک نوع تجربه شعری چیزی دیگری نیست، یعنی نفس شما این اندیشه را پرورش داده و بر صفحه ذهن آورده و بر نوک قلم و سر زبان جاری ساخته است، بیآنکه واقعیتی در پشت آن نهفته باشد. اگر واقعاً شعر و شاعری و آنچه در این ردیف است، فاقد ارزش جادوانه است، سخن شما نیز از همین سنخ است.
ب) پیامبر آفریننده و تولیدکننده قرآن است: در مورد دیگر میگوید: استعاره شعر، به توضیح این نکته کمک میکند، پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است، اما در واقع یا حتی بالا تر از آن، در همان حال شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده، تولیدکننده، بحث درباره اینکه این الهام از درون است یا از برون، حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و بیرون نیست.
تحلیل:
این کلمات و جمل میرساند که صاحب نظریه، قرآن را تجلّی شخصیت درونی پیامبراکرم (صلیاللّهعلیهوآله) میداند که در اصطلا ح به آن وحی نفسی میگویند. توجیه وحی در مورد پیامبران از طریق مسئله تجلی شخصیت باطن‚ نخست از طرف گروه های تبشیری یعنی کشیشان و خاورشناسان اظهار شد و بیش از همه، خاورشناسی به نام «درمنگهام» در این باره گردوخاک کرده است! وی با تلاشهای کودکانهای میخواهد برای قرآن، منابعی معرفی کند که یکی از آنها تجلّی شخصیت درونی است. او درباره نظریه خود چنین مینویسد: عقل درونی محمد و یا به تعبیر امروز شخصیت باطنی او به بیپایگی آیین شرک، پی برده بود. او برای رسیدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا برای عبادت، خلوت نمود و در آنجا ایمان وجدان او به درجهای بلند رسید و افق افکارش وسیع، و دید بصیرتش دو چندان شد. در این مرحله آنچنان نیرومند شد که برای هدایت مردم، شایستگی پیدا کرد. او پیوسته در فکر و اندیشه بود تا آنگاه که یقین کرد: این همان پیامبری میباشد که خداوند او را برای هدایت بشر برانگیخته است. این آگاهیها بر او چنان وانمود میشد که از آسمان بر او نازل میشود و این خطاب را خداوند بزرگ به وسیله جبرئیل برای او میفرستد.[1]
آنچه احساس شاعران را از احساس پیامبران، جدا میسازد، همان است که آقای سروش برای آن موضوعیتی قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون، و انبیا، منبع الهام را برون از خود میدانند، ولی متأسفانه این بزرگترین نقطه تفاوت را ایشان بسیار سهل و آسان گرفت و گفت: بحث درباره اینکه آیا این الهام، از درون است یا از برون، حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، در حالیکه نقطه بارز تفاوت این دو الهام در همین است.
افرادی که در مسائل فلسفی و عرفان دست توانایی ندارند، نمیتوانند مرز این دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند، لذا همان مشرکان عصر رسول خدا نیز به خاطر عدم توانایی در درک تفاوت این دو نوع احساس، با خود فکر میکردند که چگونه ممکن است فردی از برون خود، الهام بگیرد و مأمور هدایت مردم شود؟ قرآن این اندیشه را از آنان چنین نقل میکند: «أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَآ إِلَىٰ رَجُلٍۢ مِّنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ ٱلنَّاسَ وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ ۗ قَالَ ٱلْكَٰفِرُونَ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌۭ مُّبِينٌ.[یونس/2] آیا برای مردم مایه شگفت است که بر شخصی از خود آنان وحی فرستادیم تا مردم را هدایت کند؟ و به گروههای با ایمان بشارت بده که در درگاه الهی سابقه نیک و راست دارند، ولی افراد کافر او را ساحر و جادوگر میخوانند.»
گروههای مخالف، برای مبارزه با وحی محمدی، در تمام اعصار توجیهها و تصورهایی داشتند، ولی ماهیت توجیهها و تفسیرهای باطل در تمام زمانها یکی بود. چیزی که هست، در عصر حاضر، همان تهمتها و ناسزاها، همان توجیهها و تفسیرهای بوجهلی و بوسفیانی، تغییر قیافه داده و به صورت کالای نو و به عنوان یک تحقیق علمی عرضه شده است.
ج) مفاهیم از خدا، و الفاظ از پیامبر: صاحب نظریه در عبارتهای پیشین، از طریق اجمال و تفصیل، قرآن را تولید خود پیامبر و پیامبر را آفریننده قرآن دانست. اما در همین مصاحبه در جای دیگر میگوید: «پیامبر به نحو دیگری نیز آفریننده وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد چون بالا تر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی صورت است و وظیفه شخص پیامبر این است که به این مضمون بی صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. وی در این نظریه، مفاهیم و معانی را از جانب خدا دانسته، ولی شکل و صورت را آفریده خود پیامبر میشمارد. و در نتیجه بخشی از اعجاز قرآن را که در زیبایی الفاظ و استواری تعبیر نمایان میشود، انکار ورزیده و فقط معانی را از جانب خدا دانسته است. بنابراین قرآن کار مشترکی میان خدا و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است زیرا معانی از جانب خدا و صورت از جانب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) می باشد. تو گویی یک شرکت سهامی است که سرمایه از جانب خدا و صورت سازی از جانب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است. اکنون باید پرسید که آیا این نظریه نازلتر از نظریه نخستین نیست؟ در آنجا همه چیز از آن رسول خدا بود، جز یک رابطه ضعیف با خدا، ولی در اینجا معاونتی بیصورت از جانب خدا و صیاغت و صورت از جانب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)! و نیز باید پرسید: دلیل شما براین مشارکت چیست؟ آیا خدای قادر بر انزال مفاهیم‚ قادر بر صورت سازی نیست؟ از این گذشته، خود قرآن برخلا ف این نظریه گواهی میدهد، زیرا کراراً به پیامبر امر میکند: چنین بگو مثلا: «قُلْ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ.[اخلاص/1] بگو: خداوند، یکتا و یگانه است.» یعنی مفاهیم و صور هر دو از جانب خدا است.
د) شرایط حاکم بر زندگی پیامبر، تولیدکننده قرآن است: صاحب این نظریه، گاهی خود پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را مستقلاً تولیدکننده قرآن میداند و میگوید: او همه چیز است، و نقش محوری دارد، و گاهی نوعی مشارکت بین خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را مطرح میکند، اما گاهی هم میخواهد بگوید شرایط حاکم بر زندگانی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، تولیدکننده این مفاهیم و افکار و معانی است و به تعبیر دیگر، زمان را آفریننده این محصول (قرآن کریم) میشمرد و میگوید: «تاریخ زندگی خود او، پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالا ت روحیاش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانید حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح‚ در حالیکه گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی... این جنبه کاملاً بشری وحی است.»
اکنون سوال میشود: او در این تعبیر میخواهد قرآن را کتابی صددرصد بشری معرفیکند و به سان دیگر مولفان قلمداد کند که شرایط حاکم بر زندگانی آنان، در نگارش و تعبیر آنان کاملاً موثر میباشد و به تعبیر دیگر، تمایلات و فرهنگها در تدوین آن کاملاً موثر بوده است. اگر واقعاً چنین است، پس چرا خدای محمد، همه آنها را نفی میکند و عاملی جز وحی را در آفرینش قرآن موثر نمیداند و میفرماید: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَىٰٓ* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌۭ يُوحَىٰ*عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلْقُوَىٰ. [نجم/3-5] او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمیگوید و آنچه میگوید سروش غیبی است که در اختیار او گذارده شده است و موجود نیرومندی (فرشته وحی) به او آموخته است.» دم زدن از اینکه قرآن کتاب بشری است، با صدها آیه قرآنی در تضاد است. اینک برخی از این آیات: «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُوا۟ فِيهِ ٱخْتِلَٰفًۭا كَثِيرًۭا. [نساء/82] اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلا ف فراوانی مییافتند.» و در آیه دیگر: «كِتَٰبٌ أَنزَلْنَٰهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ. [ابراهیم/1] قرآن کتابی است که ما آنرا فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکیها به روشنی وارد سازی.» و همچنین «إِنَّآ أَنزَلْنَٰهُ قُرْءَٰنًا عَرَبِيًّۭا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. [یوسف/2] ما آنرا به صورت قرآن عربی فرو فرستادیم تا بیندیشید.»و «وَهَٰذَا كِتَٰبٌ أَنزَلْنَٰهُ مُبَارَكٌۭ. [انعام/92] این کتاب مبارکی است که ما آنرا ارسال کردیم.» با این گفتار صریح چگونه آنرا کتاب بشری تلقی کنیم و آن را ساخته بشر بدانیم در حالیکه در صداقت و راستگویی محمد امین (صلیاللّهعلیهوآله) کسی تردید ندارد. «نَتْلُوا۟ عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِٱلْحَقِّ لِقَوْمٍۢ يُؤْمِنُونَ. [قصص/3] ما سرگذشت موسی و فرعون را به درستی برای تو بیان میکنیم تا اهل ایمان از آن بهره ببرند.» در این آیه تلاوت آیات را ازآن خدا میداند‚ قالبها و محتوا‚ هردو از جانب خدا است.
برداشتها و اطلاعات نادرست؛
ما، در اینجا به تبیین اصل نظریه ایشان پرداختیم که به چهار صورت مختلف بیان میکند، بدون اینکه دلیلی بر نظریه خود بیاورد، و خود تناقض، روشنترین گواه بر بیپایگی آن است. ولی در کنار این نظریه، یک رشته شطحات و سخنان نابرازنده نیز دارد که به صورت گذرا به آنها اشاره میشود.
اولا: دکتر سروش میگوید: امروزه مفسران بیشتری فکر میکنند وحی در مسائل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ، و قواعد عبادات خطاناپذیر است، آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسائلی که به این جهان و جامعه انسانی مربوط میشود، اشتباه کند. آنچه که قرآن درباره وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید لزوماً نمیتواند درست باشد، این مفسران، اغلب استدلال میکنند که این نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پیامبر وارد نمیکند چون پیامبر به سطح دانش مردم خویش فرود آمده است و به زبان زمان خویش سخن گفته است.
اکنون سوال میشود: این کلمه بیشتر و اغلب که به کار میبرد و مفسران اسلامی را به مطلب یاد شده متهم میسازد‚ کدام مفسران هستند که در طول چهارده قرن، به خطاپذیری قرآن در مسائل مربوط به زندگی اعتراف میکنند؟ آنان جز مستشرقان و جز دنبالهروهای آنان مانند رئیس قادیانیها و متأثر از آنان مانند برخی از نویسندگان مصری کسی نیستند.
از این گذشته، این تبعیض در خطا چه معنی دارد که پیامبر در ماورای طبیعت صددرصد واقعگو و حقیقتنما باشد ولی در مسائل ملموس و عینی دور از حقیقت سخن بگوید؟ و اگر هم یک مفسر درباره آیهای که مورد نظر اوست‚ سخنی گفته باشد، دلیلی بر همگانی بودن مطلب نیست. قرآن علم و دانش پیامبر را عظیم ترین فضل الهی میشمارد و میفرماید: «وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ ۚ وَكَانَ فَضْلُ ٱللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًۭا. [نساء/113] خداوند آنچه نمیدانستی به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسیار بزرگ است.» آیا دانشی که قرآن آن را عظیم میشمارد، چگونه در بخش دوم خطا پذیر میباشد؟
ثانیا: آنگاه گام فراتر نهاده و علم پیامبر را چنین توصیف میکند: من دیدگاه دیگری دارم. فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم هم عصرش درباره زمین، کیهان، ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است و این نکته خدشهای به نبوت او وارد نمیکند، چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورّخ.
اکنون سوال میشود: دلیل شما براینکه او از این مسایل آگاه نبوده، و دانش او درباره این مسائل در حد همان دانش عرب جاهلی بوده است، چیست؟ ما، در اینجا نمیخواهیم در مورد اعجاز علمی قرآن سخن بگوییم زیرا درباره اعجاز علمی قرآن، در کتاب مرزهای اعجاز به صورت گسترده، سخن گفته ایم. پیامبر گرامی (صلیاللّهعلیهوآله) از طریق وحی و جانشین معصوم او مانند علی (علیهالسلام) در نهجالبلاغه و فرزند او در صحیفه سجادیه از یک رشته حقایق علمی پرده برداشتهاند که جهان آن روز و دیروز آن را تصور نمیکرد. زهی بیانصافی که این همه حقایق علمی را در این کتابها منکر شویم و آنگاه عذر بیاوریم که او پیامبر بود نه دانشمند، یعنی پیامبر بود و عالم نبود، پیامبر بود و آگاه از اسرار نبود!
ثالثا: اتهام به مولوی و عرفا؛ سروش برای اینکه تنها نماند، به فکر افتاده که از مولوی مایه بگذارد و میگوید: قرآن آیینه ذهن پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است، این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعکس است.
نسبت دادن آسان است ولی اثبات آن مشکل، در کدام بیت مولوی این نتیجهای که او گرفته، آمده است؟ در حالی که مولوی صدها بیت دارد که درست خلاف این را به صراحت بیان میکند، از جمله:
چون کتاب اللّه بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند
نیست تعمیقیّ و تحقیقی بلند
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت‚ آن کافر است
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداللّه بود
رابعا: تعیین تکلیف برای مسلمانان؛ او در پایان سخن برای مسلمانان امروز تعیین تکلیف میکند و میگوید: وظیفه مسلمانان امروز این است که گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند.
سوال میشود: قرآنی که شما آن را کتاب بشری و خطاپذیر دانستید، چه نیازی دارد که به ترجمه و تفسیر آن به زبان روز بپردازیم؟ چه نیازی به این خطا پوشی هست؟ شما با معرفی قرآن به عنوان کتاب خطاپذیر و بشری، از جامعه اسلا می فاصله گرفتید، دیگر نیازی به نصایح شما نیست. آنکس میتواند نصحیت کند که در شمار این گروه بماند، ولی فردی که با گروهی وداع کند، جایگاه رهبری و راهنمایی و اندرزگویی خود را با این کار از دست داده است.[2]
پینوشت:
[1]. وحی محمدی‚ محمد رشید رضا، ص 86.
[2]. به نقل از سایت حوزه، اندیشههای عصر جاهلی در آیینه ادبیات پر آب و رنگ امروز!، جعفر سبحانی، 6 / 12 / 1386.
افزودن نظر جدید