استناد به خطبه 92 نهجالبلاغه بر خلافت خلفاء
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بخشی از کتاب شریف نهجالبلاغه که از سوی وهّابیت گاهی در ردّ ادّله شیعه بر خلافت امیرمؤمنان (علیه السّلام) و گاهی به عنوان دلیلی بر حقآنیت خلافت ابوبکر به کار گرفته میشود خطبه 92 از این کتاب است: «مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید، زیرا ما به استقبال شرایطی میرویم که چهرههای مختلف و جهات گوناگون دارد؛ دلها بر این امر، استوار و عقلها ثابت نمیماند، چهرهی افق حقیقت را ابرهای تیرهی فساد فرا گرفته و راه مستقیم حق، ناشناس مانده. آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه حود میدانم با شما رفتار میکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید من هم چون یکی از شما، شاید شنواتر و مطیعتر نسبت به رئیس حکومت خواهم بود. و در چنان حالی من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم.»[1] ابن ابی الحدید که وهّابیت میکوشد او را شیعه جلوه دهد در شرح خویش بر نهجالبلاغه با استناد به این بخش از کلام امیرمؤمنان (علیه السّلام) این چنین شبههافکنی نموده است: «علمای ما [معتزله] این کلام را به ظاهرش حمل کرده و میگویند: هر چند آن حضرت سزاوارترین مردم و شایستهترین آنها نسبت به امامت بود، امّا از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امامت تعیین نشده بود؛ چرا که اگر وی از جانب پیامبر به امامت تعیین شده بود، جایز نبود بگوید: «مرا رها کنید و غیر مرا بجویید» یا بگوید: «من در برابر هر که رهبری خود را به او بسپارید، شنواترین و مطیعترین شمایم... من وزیر شما باشم، بهتر است تا این که امیرتان باشم.»
پاسخ:
الف) خداوند خلافت را الهی و انتصابی میداند؛ این ما نیستیم که خلافت را انتصابی و از جانب خداوند میدانیم، بلکه خداوند متعال در بسیاری از آیات قرآن کریم خلافت را امری انتصابی و از سوی خود میداند و پس از آن که ثابت گردید خداوند سبحان چنین ارادهای نموده بنده او چه حقّی در مخالفت با آن دارد؟ چنانکه خداوند در قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِيناً [احزاب/36] هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!» حال با نگاه به آیات ذیل میبینیم که موضوع خلافت و جانشینی، امری الهی است و نه مربوط به بندگان خدا، شورا، اجماع اهل حلّ و عقد و دیگر ساختههای بشری؛ «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً [بقره/30] (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد.» قرطبی که وهّابیت از او به امام قرطبی یاد میکنند و از استوانههای علمی اهل سنت نیز میباشد و تفسیر وی، عصاره تفاسیر 6 قرن نخستین اسلامی است، ذیل این آیه مینویسد: «این آیه اصلی است در نصب امامت و خلیفه تا اینکه مردم از او حرف شنوی داشته و از او اطاعت نمایند...، در وجوب نصب امام، در میان امّت و پیشوایان اسلامی اختلافی نیست.»[3] «للهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ [انعام/124] خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد.» «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا [انبیاء/73] و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت میکردند.» «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ [قصص/5] ما میخواهیم بر مسضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم.»
ب) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت را الهی و انتصابی میداند. در سنت نبوی نیز تعیین جانشین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امری الهی و انتصابی دانسته شده و نه انتخابی و از سوی مردم. در کتاب بخاری و مسلم، جریان مسیلمه کذّاب و اسلام آوردن وی به شرط کسب جانشینی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخ آن حضرت در برابر خواسته او چنین آمده: «مسیلمه کذّاب در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگفت: اگر محمد خلافت پس از خود را به من واگذارد از او پیروی میکنم. به همینروی او با افرادی از قبیلهاش نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که تکه چوبی در دست داشت به همراه ثابت بن قیس به سوی او رفت و به او فرمود: «حتّی اگر این تکّه چوب را از من بخواهی، به تو نخواهم داد و هرگز نمیتوانی اراده خدا در [جانشینی پس از من] را در خود ببینی و اگر پشت کرده (و اسلام نیاوری) حتما خداوند تو را خوار خواهد کرد و من عاقبت تو را شوم میبینم».[4]
پینوشت:
[1]. دعونی و التمسوا غیری، فانا مستقبلون امراً له وجوه و الوان، لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنكرت، و اعلموا انی ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب، و ان تركتمونی فانا كاحدكم و لعلّی اسمعكم و اطوعكم لمن ولیتموه امركم، و انا لكم وزیراً خیر لكم منی امیراً. نهجالبلاغة، خطبه 92.
[2]. و هذا الکلام یحمله أصحابنا علی ظاهره و یقولون إنّه رضی الله عنه لم یکن منصوصا علیه بالإمامة من جهة الرّسول علیه الصلاة و السلام و إن کان أولی النّاس به و أحقّهم بمنزلتها لأنّه او کان منصوصا علیه بالإمامة من جهة الرّسول علیه الصلاة و السلام لما جاز له أن یقول «دعونی و التمسوا غیری» و لا أن یقول: «و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم» و لا أن یقول: «و أنا لکم وزیرا خیر لکم منّی أمیرا. شرح نهجالبلاغة، ابن أبی الحدید، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 7، ص 20.
[3]. هذه الآیة أصل فی نصب امام و خلیفة یسمع له و یطاع، لتجتمع به الکلمة و تنفذ به أحکام الخلیفة و لا خلاف فی وجوب ذلک بین الأمّة و لا بین الأئمّة. الجامع لأحکام القرآن، قرطبی، دار الشعب، قاهرة، ج 1، ص 264.
[4]. عن إبن عبّاس قال قدم مسیلمة الکذّاب علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فجعل یقول: إن جعل لی محمّد الأمر من بعده تبعتة و قدمها فی بشر کثیر من قومه. فأقبل إلیه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و معه ثابت بن قیس بن شماس و فی ید رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قطعة جرید حتّی وقف علی مسیلمة فی أصحابه فقال: «لو سألتنی هذه القطعة ما أعطیتکها و لن تعدو أمر الله فیک و لئن أدبرت لیعقرنّک الله و إنّی لأراک الذی أریت فیک ما رأیت. صحیح بخاری، بخاری، دار ابن کثیر، بیروت، ج 3، ص 1325.
نویسنده: طه محسن.
افزودن نظر جدید