انحرافات اعتقادی تصوف

  • 1391/10/20 - 12:39
هر یک از فرق صوفیه، آداب و احکام خاصی دارند که شاید بعضی از آنها در سایر فرقه ها دیده نشود. سعی کرده ایم که با بررسی عقاید انحرافی صوفیه بخشی از باطل آنها را برای شما آشکار کنیم.
عقاید صوفیه

هر یک از فرق صوفیه، آداب و احکام خاصی دارند که شاید بعضی از آنها در سایر فرقه ها دیده نشود.
منشأ و مبدأ این احکام در تصوف به قطب که همان رهبر صوفیان وابسته است و به همین جهت است که در میان متصوّفه آداب و عقاید متفاوتی شکل گرفته است.
1.    ولایت در نزد صوفیه
ولایت، از مختصات شیعه است و در غیر شیعه جایگاهی ندارد.
به دلیل تأثیرگذاری ائمه شیعه علیهم السلام در بین مسلمین و چهره ممتاز ایشان، در زمان امام صادق علیه السلام، تصوف را در مقابل اهل بیت علیهم السلامقرار دادند و مسایل معنوی را در قالب بزرگان و بعدها اقطاب صوفیه مطرح کردند تا ولایت و علم ائمه علیهم السلام را تحت الشعاع این جریان قرار دهند.
2.    ولایت در شیعه
در شیعه، ولایت به معانی ذیل آمده است:
1.    محبت ومودت که واجب است و آن، محبت ذوی القربی است که شیعه و اهل سنت آنرا قبول دارند.
2.    امامت که از نوع ولایت تشریعی است. خداوند این ولایت را بر عده¬ای خاص از بندگان خود عطا کرده و بر دیگران واجب است در امور دینی از آنان پیروی کنند.  این نوع ولایت را نه اهل تسنن و نه تصوف، هیچکدام قبول ندارند.
3.    زعامت، یعنی رهبری سیاسی جامعه اسلامی که از طرف خداوند برای عده¬ای اعطا شده که این ولایت و وصایت از آنِ علی علیه السلام و 11 امام معصوم علیهم السلام بعد از ایشان است و از غیر این¬ها جایز نیست.
4.    ولایت تصرف که در خارج تأثیرگذار است و در نزد شیعه، مخصوص دوازده امام است؛ اما اهل تسنن آن را قبول ندارد. شبیه همین معنا در صوفیه نیز وجود دارد.
3.    تعریف ولایت در نزد تصوف
مقام ولایت، عبارت است از رتبه فنای فی الله؛ ولی که همان قطب است در این مرحله در تجلی خداوند محو و مستهلک شده و به علت شکر و استغراقی که بر او عارض میشود، تابعیت و عبودیت به حسب صورت (نماز و روزه) از او مرتفع می¬شود؛ اما از نظر معنا او عین تابع و عابد است.
تفاوت تصوف با شیعه در این¬باره، اقسامی است که متصوّفه برای ولی قائل شده¬اند. اقسامی که تصوف برای ولی قائل شدند عبارت¬اند از:
1.    قطب: مثل امام در نزد شیعه همیشه و در هر زمان یک نفر است. فناء فی الله و بقاء بالله، دو قیدی است که برای قطب قائل¬اند. بالاترین مراحل سیر و سلوک نیز مال قطب است.
2.    افراد: سه نفر و گمنام هستند که کسی آن¬ها را نمی¬شناسد.
3.    اوتاد: چهار نفرند.
4.    بدلاء (ابدال): 7 نفرند.
5.    نجباء: 40 نفرند.
6.    نقباء:  300 نفرند.
این مراتب در هیچ جای معارف شیعی، به این سبک  وجود ندارد.
مسئله دیگر اینکه متصوّفه، ولایت را اکتسابی می دانند و هر کس می¬تواند خودش را به قطبیت برساند، در حالی¬که در نزد شیعه، ولی فقط از طرف خداوند منصوب میشود.

تصوف می گوید:

پس به هر دوری ولیی قائم است

تا قیامت آزمایش دائم است

***************************
دست زن در دامن هر کو ولی است

خواه از نسل عمر خواه از علی است(مولوی)

ولایت در نزد تصوف بدعتی بیش نیست. آنان در مورد ولایت دست به توجیه زدند؛ چنانکه ذهبیه قائل شده اند که: امامان، ولایت کلیه شمسیه و اولیای صوفی، ولایت جزئیه قمریه دارند.
شاید مهم ترین مسأله درتقابل تشیع و تصوف را بتوان در موضوع ولایت دید.
با توجه به این که سران صوفیه در آغاز سنی مسلک بوده اند طبیعی می نماید که تن به ولایت اهل بیت(ع) ندهند. از این رو برای انصراف از اهل بیت(ع) و جذب مردم به خود، تعریفی از ولایت ارائه دادند که با اعتقادات تشیع و مبانی روایی و حتی آیات قرآن، در تعارض است.
اگر چه بعدها در فرقه های شیعی تصوف سعی شد بین این دو تفکر جمع شود، اما سران بسیاری از فرقه ها برای حفظ جایگاه خویش اندیشه صوفیانه خود دامن زدند.
مهم ترین اندیشه سران این جریان، مطرح کردن خود به جای ائمه (ع) و نفی روایات و آیات بود. نمونه های بارز این جریان را در کلام حلاج، جنید، شمس و مولوی می توان دید.
شمس تبریزی با فریاد بر سر علمای عصر خود که غرق فنون و علوم روز بودند می گوید: تا کی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان می تازید؟ ... و تا کی به عصای دیگران به پا روید؟ این سخنان که می گویید از حدیث وتفسیر وحکمت وغیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهد خود به مسند مردی نشسته بودند و از خود معانی می-گفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو. بعضی کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هر دو باشی؛ هم محل وحی و هم کاتب وحی، خود باشی.
در همین زمینه بایزید بسطامی می گوید: شما دانش خود را از سلسله مردگان فرا می گیرید؛ در حالی که ما معارف خود را از حضرت حق فرا میگیریم که همیشه زنده است و نخواهد مرد!
البته در فرقه های فعلی نیز این جریان ادامه دارد. شهرام پازوکی صوفی گنابادی می گوید: ولایت در تصوف با ولایت در تشیع شباهت فراوانی دارد.
او درجای دیگر می نویسد: اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان، با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است.
ویا مینویسد: قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است.
البته این اندیشه ولایت، چهارچوب خاصی ندارد و در هر زمان برای هر کس ممکن است.

شَطْح یا شَطَح
در تعریف لغوی و اصطلاحی شَطَح، اختلافات زیادی وجود دارد. از دیدگاه صوفی، شَطَح در زبان راندن عبارتی است که به ظاهر گزاف و گران و سنگین باشد، مانند «انا الحق» حلاج و «سبحانی ما اعظم شأنی» بایزید بسطامی.
و از دیدگاه فقه، یعنی به زبان راندن عبارات کفرآمیز که منع شرعی دارد.
صاحب تاج‏العروس كه يكي از دانشمندان به نام لغت است، مي گويد: اكثر ائمه لغت اين كلمه را ذكر نكرده ‏اند؛ تنها بعضي از صرفيون آن را در باب «اسمأ اصوات» ذكر نموده‏اند.
او سپس از يكي از استادان خود نقل مي¬كند كه او گفته: من در كتب لغت بر اين كلمه واقف نگشتم. گويا اين كلمه، عاميانه باشد؛ در عين حال در اصطلاح تصوف به كار مي رود.

تفسير اصطلاحي شطح
روزبهان بغلی شیرازی پس از تفسير لغوي شطح می گويد: پس در سخن صوفيان، شطح مأخوذ است از حركات دلشان... از صاحب وجد كلامي صادر شود از تلهب احوال و ارتفاع روح در علّو مقامات كه ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتي باشد، آن كلمات را غريب يابند. چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر و ميزان آن نبينند، به انكار و طعن از قائل مفتون شوند.
وقتی این جریان وارد تصوف شد، بحران شدیدی درست شد و کشته هم داد. حسین بن منصور حلاج، اوّلین مقتول این جریان است و عین القضاة همدانی دومین کشته معروف آن میباشد.
بایزید بسطامی، از بزرگ ترین کسانی است که شطحیات زیادی از وی نقل شده است.
بایزید را گفتند که جمله خلایق در تحت لوای محمد خواهند بود:گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیم تر است.
مولوي حكايت «سبحاني ما اعظم شأني» گفتن بايزيد را آورده و آن را با كرامتي از وي نيز مقرون ساخته است:

با مريدان آن فقير محتشم

با يزيد آمد كه نك يزدان منم
گفت مستانه عيان آن ذوفنون 

لااله الا انا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح

تو چنين گفتي و اين نبود صلاح
گفت اين بار ار كنم اين مشغله 

كاردها در من زنيد آن دم هله
حق منزّه از تن و من با تنم 

چون چنين گويم ببايد كشتنم
چون وصيت كرد آن آزادمرد 

هرمريدي كاردي آماده كرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت 

آن وصيت هاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد 

صبح آمد شمع او بيچاره شد

تا آنجا كه مي گويد:

چون هماي بيخودي پرواز كرد 

آن سخن را با يزيد آغاز كرد
عقل را سيل تحير در ربود 

زان قوي تر گفت كاوّل گفته بود
نيست اندر جبه‏ام الا خدا 

چندجويي در زمين و در سما
آن مريدان جمله ديوانه شدند  

كاردها در جسم پاكش مي‏زدند
هر يكي چون ملحدان گرد كوه

كارد مي‏زد پير خود را بي‏ستوه
هر كه اندر شيخ تيغي مي‏خليد

باژگونه او تن خود مي‏دريد
يك اثر ني بر تن آن ذوفنون

وان مريدان خسته در غرقاب خون
هر كه او سوي گلويش زخم برد

حلق خود ببريده ديد و زار مرد
و آنكه او را زخم اندر سينه زد

سينه‏اش بشكافت شد مرده ابد
و آنكه آگه بود از آن صاحب قران

دل ندادش كه زند زخم گران

مشایخ صوفیه به توجیه این شطحیات مبادرت ورزیده اند، از جمله روزبهان بغلی (متوفای 606 ق) بزرگترین کتاب را در توجیه شطحیات نوشته است. این جریان تا به امروز ادامه دارد و علمای شیعه با آن مخالفت نموده اند. حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه) ضمن مخالفت جدی با شطحیات آن را نشانه خودخواهی و وسوسه شیطان و تکبر می داند. ایشان می فرماید:
اي مدعي معرفت و جذبه و سلوك و محبّت و فنا، تواگر به راستي اهل الله و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایي هنيئاً لك؛ ولي اين قدر شطحيات و تلوينات و دعوي هاي گزاف كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف مي كند، مخالفت با محبّت و جذبه است؛ «ان اوليائي تحت قبائي لايعرفهم غيري». تو اگر از اولياي حق و محبين و مجذوبيني، خداوند مي داند؛ به مردم اين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن. و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غضب مکن! بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آنها پرقیمت است، باید صرف محبّت خدا شود. این قدر با خانه خدا بازی مکن و به ناموس او دست درازی نکن؛ «فان للبیت ربا».
پس اگر در دعوی خود صادق نیستی، در زمره دورویان و اهل نفاقی.
و در جایی دیگر می فرمایند:
همه شطحيات، از نقص سالك و سلوك و خودي و خودخواهي است.
به هرحال، این جریان باعث بروز درگیری بین تشیع و تصوف و همچنین علمای اهل سنت و تصوف گردید.

منصور حلاج
یکی از جنجالی ترین چهره های تصوف، حسین بن منصور حلاج است. وی کسی است که اوّلین شطحیات را گفت و به خاطر بسیاری از انحرافاتی که وارد دین کرد، توسط علمای شیعه وسنی وقت تکفیر و بردار شد.
متأسفانه صوفیان همیشه سعی نموده اند تا حلاج را تطهیر نمایند و مخالفان وی را به قشری گری متهم کنند. صوفی ها از جریان کشته شدن حلاج نهایت بهره برداری را کردند و داستان های زیادی در این مورد ساختند که از آن می توان به هلوکاست صوفیه تعبیر کرد.
بزرگان علمای شیعه تاکنون از مخالفان حلاج بوده اند. اتهام حلاج فقط این موضوع نبوده و در دادگاه وی مسایل زیادی طرح شده است
برخی از اتهامات حلاج به شرح ذیل است:
3.    سحر و جادوگری: عروس حلاج در دادگاه چهل مورد از آن ها را نقل کرده است که در کتاب تراژدی حلاج بسیاری از آن ها مطرح شده است.
4.    ادعای خدایی: نامه ای در منطقه ای به نام دینور کرمانشاه از یکی از مریدان وی به دست آمد که حلاج در آن نوشته بود: از رحمن رحیم، به فلان بن فلان.
5.    تبدیل عبادات به ویژه حج: وی برای مریدانش جایگزین درست کرده بود؛ که به جای رفتن به مکه در خانه احرام کنید و در جایی نیت و به جای حج آنجا را طواف کنید.
6.    دفاع از شیطان وفرعون: حلاج میگوید، صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است؛ به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت.
فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.

نظرات امام (رحمه الله علیه) در مورد حلاج
صوفیان و عده ای از مخالفین تصوف سعی نموده اند بیتی که در آن حضرت امام میفرمایند:
«همچو منصور خریدار سر دار شدم» را به عنوان دفاع ایشان از تصوف و حلاج ذکر کنند؛ اما آیا واقعا اینگونه است؟
در پاسخ باید گفت که در ادبیات فارسی منصور نماد مقاومت، هر چند در راه باطل شده که در راه عقیده خود بر سردار رفت. از این رو در اشعار این گونه استفاده می شود و می توان نظر حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) را این چنین تعبیر کرد، مانند حاتم طایی که به کرم مشهور شده است.
مخالفت های ایشان با حلاج و شطحیات در سایر آثار و اشعار ایشان، نشانه این موضوع است.
ایشان در شعری خطاب به حلاج می فرمایند:

گر تو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد

قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟
بر فراز دار فریاد اناالحق می زنی

مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست

لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟

ایشان در جای دیگر می فرمایند:

از صوفی ها صفا ندیدم هرگز

زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش انا الحق گویند

با خود بینی فنا ندیدم هرگز

*************
تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی

در سرّ هویتش تو ناآگاهی
بردار حجابِ خویشتن از سرِ راه

تا بودن آن هنوز اندر راهی

*************
گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی

با دعوی پوچ خود معلق نزنی
تا خودبینی تو، مشرکی بیش نیی

بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی

 
و در بیتی دیگر سروده:

فریاد انا الحق ره منصور بود

یارب مددی که فکر راهی بکنیم

اما از علماى شيعه، كسانى که به مخالفت با منصور حلاج برخاسته ‏اند، عبارت اند از:
1.    شيخ ابو القاسم حسين بن روح، سومين وكيل خاص امام ‏زمان(ع) است.
2.    شيخ مفيد (413-336 ق) كه به حق هر چه براى شيعه ‏مانده از زحمات او است. حتى مخالفان نیز او را مجدد شيعه در رأس سده چهارم ‏دانسته‏اند.
3.     شيخ محمد بن ابى يعقوب معروف به ابن نديم بغدادى (متوفى بعد از 377 ق).
4.    شيخ على بن حسين بن موسى بن بن بابويه قمى، پدر مرحوم صدوق كه امام زمان() براى او در توقيعى دعا نموده و او را ستايش كرده است.
5.    شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى (460-385 ق) كه ‏حلقه اتصال متقدمين و متأخرين به شمار می آيد و غالب علوم از ناحيه او به دست‏ ما رسيده است.
6.    ابوسهل اسماعيل بن على نوبختی (متوفى 402 ق) صاحب کتاب فرق ‏الشيعه.
7.    دیگر علمای بنام شیعه، همچون مقدس اردبیلی.
 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.