آیا عرفان سرخ‌پوستی برای سالک هدف تعیین کرد ؟

  • 1394/02/27 - 23:55
عرفان «کاستاندا» که از آن با نام «عرفان ساحری» یاد می‏‌شود از درون نوشته‌‏های کارلوس کاستاندا برخاسته است. این عرفان گاهی با نام «عرفان عقاب» معرفی می‌‏شود. کاستاندا که در رشته مردم‏‌شناسی مطالعه می‏‌کرد شروع به نوشتن گزارش‏‌هایی نمود که از استاد ادعایی‏‌اش «دون خوان» حکایت داشت. او در راه رسیدن به معنویت و با راهنمایی‌‏های این استاد...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ عرفان «کاستاندا» که از آن با نام «عرفان ساحری» یاد می‏‌شود از درون نوشته‌‏های کارلوس کاستاندا برخاسته است. این عرفان گاهی با نام «عرفان عقاب» معرفی می‌‏شود. کاستاندا که در رشته مردم‏‌شناسی مطالعه می‏‌کرد شروع به نوشتن گزارش‏‌هایی نمود که از استاد ادعایی‏‌اش «دون خوان» حکایت داشت. او در راه رسیدن به معنویت و با راهنمایی‌‏های این استاد، دست به استفاده از مواد مخدر و گیاهان دارویی می‌‏زد. وی معتقد است در برخی از حالات توهّم و مستی به شهودهایی دست می‌‏یافته است. او در کتاب‌‏های فراوان خود به تعالیم دون خوان و عرفان ساحری پرداخته است.[1]

کاستاندا در کتاب‌‏های فراوان خود ساحری را طریقت معرفت می‏‌شمارد و استفاده از گیاهان اقتدار یا روان‌‏گردان‏ را ترویج می‌‏کند. در کتاب‏‌های او با فنونی مواجه هستیم از جمله استفاده از گیاهان اقتدار، فنون ارتباط با موجودات غیرارگانیک توهّمی، فنون شکارچی و جنگ‏‌جو بودن ساحرانه، فنون توقف گفت‌‏وگوی درونی و دنیا، فنون رؤیا بینی، کمین و شکار کردن تحت سه فرمان و هفت اصل و سه نتیجه و فنون حرکات جادویی. برخی افراد کتاب‌‏های او را برای جوانان خطرناک می‏‌دانند و معتقدند راه را برای اعتیاد جوانان هموار می‌‏سازد.[2] از آن‌‏جا که معنویاتی به سبک و سیاق کاستاندا بیش از آن‌‏که معنویت‏‌گرایی باشد عملیاتی ساحرانه و فرافکنانه است، باورهای اساسی در آن وجود ندارد. فنون او نیز فقط در سایه توهّم و خیال‏‌انگیزی گیاهان روان‏گردان معنا پیدا می‌‏کند و در عالم سلامت و حقیقت خبری از آن نیست. به‌‏هر روی شاید بی‌‏باوری را بتوان از فنون رؤیابینی، فنون کمین و فنون شکار او صید کرد: «شکارچی بودن فقط به مفهوم در تله انداختن حیوان نیست. شکارچی که هم وزن خود، طلا می‌‏ارزد... به این دلیل است که خود عادتی ندارد؛ این مزیت وی است».[3]

معنویت او بیش از آن‌‏که به کار کسی بیاید باورهای مخاطب را می‏‌زداید و آن‌‏گونه که پیداست به جز پنج معشوق‌ه‏اش که ناپدید شده‌‏اند، کس دیگری جرأت بر دوش کشیدن روش‏‌ها و فنون او را نداشته است. البته برخی بر این باورند که لایۀ بیرونی معنویت او که اعتیاد به داروهای روان‏‌گردان است، به‏‌خوبی از درون کتاب‌‏هایش به بیرون درز کرده است. با وجود این، کتاب‌‏های او در کشور ما ترجمه شده و نظر بسیاری را به خود جلب کرده است. سخنان او بیش از آن‌که بتواند باور جدیدی ایجاد کند، تلاش دارد پیش‏‌داشته‌‏های یقینی خوانندگان ‏را در فضای رازگونه‌‏اش غبارآلود نماید.

آن‌‏چه که می‌‏توان از فرجام‏‌شناسی  او به دست آورد، مطالبی دربارۀ انسان‏‌شناسی و مرگ است. در این‏‌جا هر چند او در صدد اثبات تناسخ نیست، بیان باور او دربارۀ مرگ نیز خالی از لطف نخواهد بود. به‏ گمان او جهان‏ میدان‌های بی‏‌کران انرژی و نور است؛ پس حقیقت انسان نیز شکل یافته از شمار بی‌‏پایان از همان میدان‏‌های انرژی و رشته‌‏های نور است که هم‌‏چون گویی درخشان آشکار می‌‏شود و جادوگران، نام تخم‏‌مرغ نورانی بر آن می‌‏نهند. این رشته‏‌های نور، چرخان به‌‏نظر می‌‏آیند و دست‏‌ها و پاهایشان مانند موهای زبر درخشانی است که به هر سو می‌‏جهند و به تار عنکبوت‌‏های سفید فام می‌‏مانند. این توده‌‏های انرژی بر اثر عادت‌‏های پیاپی و سوءاستفاده‌‏ها، انحراف یافته و شکل انسانی ساخته‏‌اند. شمن و ساحر کاستاندا، در پی آن است که این رشته‏‌های انحرف یافته را به جایگاه اصلی که بی‌‏شکل بودن است بازگرداند. در نظام‌‏های عرفانی دیگر از این حالت به مرگ عرفانی، تولّد روحی دیگر، غسل آتش و دگرگونی نورها یاد شده است.[4] کاستاندا مرگ را نیز از همین منظر به نظاره نشسته است: مرگ هر شخص همواره در کنار او و به فاصلۀ یک بازو از شانه چپش قرار دارد و هرگاه شانۀ چپ را لمس کند شخص خواهد مرد.[5] در سخن دیگری مرگ را با همان بازگشت به بی‌‏شکلی‏  قرین می‌‏سازد: مرگ پیچ و تاب است. مرگ ابر درخشانی در افق است.[6] این نگرش در جریان مرگ دون خوان، استاد خیالی او بیش‏تر نمود می‌‏یابد: وقتی لحظه‏‌ای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبّدل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت.[7]

این دیدگاه به مرگ و انسان از آن‌‏جا نشأت می‏‌گیرد که او هیچ هدفی برای سالک راه خود ترسیم نکرده و فقط دست یافتن به نیروهای غیرارگانیک و یا سکوت درونی را فراروی خویش قرار داده است. با این نگرش، دیگر نیازی به ترسیم نظام مرگ و یا فرجام فردی نخواهد بود. البته تأثیرپذیری وی از عرفان‌‏های سرخ‏پوستی و نیز هندی او را بین نابودی مطلق انسان پس از مرگ و یا تناسخ روحِ او در هستی، مردّد نگاه داشته است.[8]

پی‌نوشت:

[1]. آفتاب و سایه‌ها، نگرشی بر جریان‌های نوظهور معنویت‏گرا، فعالی، محمد تقی، تهران، نجم الهدی، 1388، 225-218.
[2]. آفتاب و سایه‌ها، فعالی، محمد تقی، تهران، نجم الهدی، 1388 د.
[3]. آموزش‌‏های دون خوان : طریقت معرفت یاکی، تهران، 1367، ص 101.
[4]. نقد و بررسی عرفان‏‌های وارداتی فالون دافا عرفان‏‌های سرخپوستی، رنجبران، داود، تهران، ساحل اندیشه تهران، 1388، 100-92.
[5]. سفر به دیگر سو: سفر به ایختلان ، کارلوس کاستاندا، تهران، نشر میترا، 1369، ص 50-49.
[6]. همان، 153
[7]. آموزش‌‏های دون خوان : طریقت معرفت یاکی، تهران، 1367، ص 12.
[8]. فرجام من و تو، عبدالحسین مشکانی سبزواری، نشر صهبای یقین، قم، ص 103.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.