تناقضات وهابیت / تقلید یا اجتهاد
محمد بن عبدالوهاب ادعا میکند که مجتهد نیست و مقلد امامان چهارگانه اهلسنت است، ولی در نظریه وی در توحید میگوید، قبل او کسی آن را نفهمیده و این فهم، تفضل خدا به او است؛ با این نظریه حکم فقهی تکفیر بسیاری از مسلمانان را صادر کرده و باعث کشته شدن مسلمانان شده است؛ بنابراین در ادعای مقلد بودنش و این نظریه تکفیری او، تناقض است.
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ گروه ارتجاعی و تکفیری وهابیت در قرن دوازدهم، در منطقه نجد عربستان شکل گرفت. آنان با ادعای پیروی از مکتب احمد بن حنبل، میکوشند خود را از اهلسنت نشان دهند. آنان در بسیاری از مسائل، نه تنها با همه مسلمانان، بلکه با رهبران اصلی خود نیز مخالفت کردهاند و دیدگاهی کاملاً ابداعی برگزیدهاند.
یکی از عقاید متناقض محمد بن عبدالوهاب، ادعای مجتهد نبودن او، بلکه مقلد بودنش است و مینویسد، یکی از تهمتهایی که به او زده شده، ادعای اجتهاد و تبعیت نکردن از امامان چهارگانه[1] مذاهب است.[2]
این ادعای او با فتواهایش در مشرک خواندن مسلمانان در تناقض است. محمد بن عبدالوهاب به شرک و کفر مسلمانان، صرفاً از جهت کلامی و اعتقادی حکم نکرده است، بلکه وی با نگاه فقهی، مسلمین را تکفیر کرده و لوازم کفر، مثل مباح شدن اموال و جان و ناموس آنان را نیز حکم کرده است.[3] وی حتی علمایی که به اعتقادات وهابیت اعتراض کردند را به شرک متهم کرده است؛ ابنفرحان مالکی مینویسد: «در نامهها و کتابهای محمد بن عبدالوهاب، نامی از مشرکین و کافران نیامده است، بلکه فقط نام علمای مسلمان عصر وی آمده مثل «ابنفیروز»، «مربد تمیمی»، «سلیمان» و «عبدالله» پسران سحیم، «عبدالله بن عبداللطیف»، «محمد بن سلیمان مدنی»، «عبدالله بن داود زبیری»، «حداد حضرمی»، «سلیمان بن عبدالوهاب»، «ابنعفالق»، «قاضی طالب حمیضی»، «أحمد بن یحیی»، «صالح بن عبدالله»، «ابنمطلق» و غیر آنان از علمایی که به آنان «المشرکون فی زماننا!» اطلاق کرده است و علمای گروهک وهابیت، این روش را ادامه دادهاند ...».[4]
او مینویسد: «... به دنبال علم رفتم، در حالی که هر کس مرا میشناخت، گمان میکرد من اهل علمم؛ درحالی که من حتی معنای «لا اله الا الله» را نیز نمیدانستم و دین اسلام را قبل از اینکه خدا این شناخت را بر من منت گذارد، نمیشناختم و تمامی استادان من هم این گونه بودند. اگر کسی گمان کند در بین علمای عارض[5] کسی یافت میشود که معنای «لااله الا الله» را بداند و یا معنای دین اسلام را بفهمد، حتی این ادعا را درباره استادان خود داشته باشد، قطعاً دروغ گفته و افترا بسته و مردم را به اشتباه انداخته و خودش را به چیزی که ندارد، ستوده است».[6]
او در این کلام خود، مقلد نیست، بلکه پا را از اجتهاد هم فراتر گذاشته و این نظریه فقهی خود به توحید را، منت خدا به خود دانسته، -و همان طور که برخی وی را مدعی پیامبری دانستهاند، این فهم را مانند وحیی بر خود تصویر میکند- که هر کسی ادعا کند معنی «توحید» با تفسیر محمد بن عبدالوهاب را قبل از مطرح کردن او، خود یا یکی از استادانش میدانست یا گمان کند کسی غیر محمد بن عبدالوهاب، وجود داشته که چنین معنایی بر توحید را میفهمید، قطعاً دروغگو بوده و ادعای گزافی کرده است.
از این بیان مشخص میشود، در این نظریه که دارای حکم فقهی است و باعث کشتار بسیاری از مسلمین گردید، محمد بن عبدالوهاب مقلد نیست و به ادعای وی کسی چنین چیزی نمیدانست که وی از او تقلید کند. (البته در ادعای او که کسی در این منطقه، خود و استادانش چنین فهمی را نداشته، ادعای علم غیب را به دنبال دارد؛ زیرا نه او توان پرسش اعتقادات همه علما را داشته و نه چنین کاری کرده است، بلکه با مطرح کردن نظریهاش، عدهای از علمای حنبلی آن زمان، علیه او موضع گرفته و یا کتاب نوشتند).
پینوشت:
[1]. ابوحنیفه، مالک بن انس، شافعی و احمد بن حنبل.
[۲]. الرسائل الشخصیه، محمد بن عبدالوهاب، ص۴۰ و ۶۴ و…. «وحتّی من البهتان الذی أشاع الأعداء: أنی أدعی الاجتهاد ولا أتبع الأئمه» «منها ما هو من البهتان الظاهر وهي قوله: إني مبطل كتب المذاهب، ... وقوله: إني أدعی الاجتهاد، وقوله: إنی خارج عن التقليد، ...»
[3]. سوابق عنوان المجد فی تاريخ نجد، ابن بشر، ج۱، ص۶۱و۸۷.
[4]. داعیه و لیس نبیاً، حسن ابن فرحان، ص۵۱. «وهذه رسائله وکتبه لیس فیها تسمیه لمشرک ولا کافر وإنما فیها تسمیه لعلماء المسلمین فی عصره کابن فیروز، ومربد التمیمی، و ابنی سحیم سلیمان و عبدالله، و عبدالله بن عبد اللطیف، ومحمد بن سلیمان المدنی، و عبدالله بن داوود الزبیری، و الحداد الحضرمی، و سلیمان بن عبدالوهاب، وابن عفالق، والقاضی طالب الحمیضی، و أحمد بن یحی، و صالح بن عبد الله، و ابن مطلق، و غیرهم من العلماء الذین یطلق علیهم «المشرکون فی زماننا!» ...»
[5]. «عارض» نام رشته کوهی در منطقه نجد و قصیم و سدیر و ریاض است.
[6]. الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه، عبدالرحمن بن محمد، ج۱۰، ص۵۱.
افزودن نظر جدید