کسانی که از غیبت امام زمان سوء استفاده کردند
با توجه به سالروز میلاد امام حسن عسکری علیه السلام مناسب دیدم به مساله مهم این روزها بپردازم،ز جمله مسائلي که شيعه در زمان غيبت دوازدهمين امام، با آن روبرو بوده، وجود مدعيان دروغين امامت و جانشيني امام حسن عسکري (ع) ميباشد. اين مدعيان دروغگو از يک اعتقاد پاک و ريشه دار شيعه - که همان اعتقاد به مهدي (ع) است - سوءاستفاده کرده، و با بهره جستن از زمينه هاي مساعد اجتماعي، دعوي خويش را آشکار نموده و کم و بيش پيرواني هم به دست آوردهاند؛ اما بدليل آنکه از حقيقتي برخوردار نبودهاند، به تدريج نابود شده و هماکنون نيز جز نام و نشان مختصري از ايشان در صحنه تاريخ نيست.
اين مدعيان که گاهي از مصر و سودان و گاهي از ايران و هندوستان برخاسته اند، آثار رسوائي و دروغگوئي در گفتار و کردارشان نمايان است. و ما براي آنکه شاهدي ارائه داده باشيم به تفصيل بيشتري داستان يکي از ايشان را خواهيم نگاشت.
در اوائل قرن سيزدهم، شخصي در شيراز مدعي مقاماتي شد و کساني را به دور خويش گردآورد، وي در سالهاي اول ماجراي خويش، ادعا ميکرد که نايب امام دوازدهم شيعيان است و بهمين جهت وي را «باب» ميگفتند. مراد از باب، واسطه بين امام و مردم بود.
اين شخص که همان ميرزا عليمحمد شيرازي است، تا مدتها جز اظهار بندگي و کوچکي به آستان مقدس امام زمان (ع) ادعاي ديگري نداشت. در ابتداي کتابهائي که مينوشت آنها را به آن بزرگوار نسبت ميداد و خود را فقط واسطه فيض ميشمرد، نمونه اي از اين دعاوي را ميتوان در کتابهائي که خود به رشته تحرير درآورده است ديد.
بهائيان که پيريزي مسلکشان بر اساس حقانيت باب نهاده شده و هم اکنون نيز از مدافعان سرسخت او به حساب ميآيند و باب را همان قائم اسلام و امام دوازدهم شيعه ميدانند، پذيرفته اند که او در سالهاي اوليه ي ماجراي خويش مقام «بابيت» امام دوازدهم را براي خود قائل بوده است.
اکنون عباراتي از نوشته هاي باب را که بهائيان در کتابهاي خود آورده اند، مورد بررسي قرار ميدهيم. چيزي که در اين نوشته ها به چشم ميخورد، مقام ادعائي بابيت است که باب، خود را دارنده آن ميداند.
عبدالحميد اشراق خاوري مبلغ بزرگ بهائيان در کتاب «رحيق مختوم» خود قسمتي از اولين کتاب باب را که موسوم به تفسير سوره ي يوسف است آورده، در اين فراز از تفسير سوره يوسف چنين ميخوانيم:
«خداوند چنين مقدر کرده است که اين کتاب تفسير سوره يوسف، از نزد حضرت محمد بن الحسن (ع)... به دست بنده و باب او برسد تا حجت و برهان پروردگار بر جهانيان باشد.» [1] .
اين عبارت باب که سبب ايمان آوردن شخصي بنام «ملا حسين بشروئي»ميگردد و اولين پيرو و طرفدار را براي وي ميسازد، نشانه ي آن است که که وي خود را باب امام دوازدهم، يعني باب حضرت محمد بن الحسن العسکري (ع) ميدانسته است. [2] .
عبارات ديگري نيز که در کتابهاي ديگر ميرزا عليمحمد شيرازي آمده، بازگوکننده مقام بابيت اوست.
فاضل مازندراني که او نيز از بزرگ مبلغان جامعه ي بهائي است، در کتابش که «اسرارالاثار خصوصي» ناميده ميشود، اين عبارت را از کتاب «صحيفه ي مخزونه» باب آورده، در اينجا هم، باب ادعا ميکند که کتاب را از نزد حضرت بقيةالله، حضرت محمد بن الحسن (ع) آورده است. وي ميگويد:
«اين صحيفه مخزونه را خداوند متعال بر حجت خود، حضرت محمد بن الحسن(ع) فروفرستاد و حضرت بقيةالله صاحب الزمان (ع) نيز آن را به باب خودش «ذکر» [3] داده است تا اينکه حجت خدا بر بندگانش باشد.» [4] .
همچنين فاضل مازندراني در جاي ديگري از کتابش ميگويد که باب خود را از بندگان حضرت مهدي (ع) ميشمرده است.
«لذا بقية الله از القاب امام دوازدهم اثني عشريه قرار گرفت و در آثار اوليه ي نقطةالبيان - باب - آمده تکرر ذکر يافت. قوله: انني انا عبد من
بقية الله» [5] .
تنها مبلغان بهائي نيستند که با نقل جملاتي از باب اعلام خاکساري او را به پيشگاه امام زمان (ع) برملا ميکنند، بلکه رهبران بهائي نيز به اين مهم پرداخته اند.
عباس افندي - امام اول بهائيان - جملاتي از تفسير سوره يوسف را که ما نيز پيشتر فراز ديگري از آن را آورديم، از قول باب چنين نقل ميکند:
«اي بقية الله سراپا فداي تو گردم و خشنودم که در راه تو دشنام بشنوم و هيچ آرزوئي جز کشته شدن در راه دوستي تو ندارم.» [6] .
و در مدارک پيشين نيز ديديم که مقصود باب از بقية الله در تمامي آثارش، هيچ کس جز حضرت محمد بن الحسن امام زمان (ع) نبوده است.
اينها نمونه هائي از موارد متعدد اعتراف باب، به وجود مسعود دوازدهمين امام شيعه است. همانطوري که ملاحظه ميشود در اين عبارات تنها ادعاي«بابيت» ميرزا عليمحمد شيرازي را ميبينيم.
اما آيا واقعا باب در مورد ادعايش فرد راستگو و صادقي بوده است؟ آيا باب به راستي مقام سفارت و نيابت امام دوازدهم را داشته است؟
حقيقت آن است که شيعيان آگاه هيچگاه باب را به عنوان سفير و نايب امام نپذيرفتند. آخر چگونه ممکن است توقيعي که به چهارمين نايب خاص امام زمان (ع)رسيده به طور صريح و روشن خبر از مسدود شدن باب نيابت دهد و در عين حال ميرزا عليمحمد شيرازي، باب و نايب راستگوي امام (ع) باشد؟ تمام کساني که در زمان غيبت کبري ادعاي نيابت کرده اند بنا به فرمايش خود امام زمان (ع) دروغگوياني بيش نيستند، پس چگونه ميتوانيم باب را نايب راستين همان امام بدانيم؟
آيا در طول تاريخ غيبت کبري مدعيان دروغين ديگري نبوده اند که به طمع مال و جاه و مقام ادعاي رابطه و تماس با آن حجت خدا را کرده باشند؟ و آيا رفتار اينان قابل توجيه و تبيين نيست؟
اتفاقا اعمال و رفتار باب پس از اين دوران به گونه اي است که نه تنها شيعيان را در نپذيرفتن داعيه ي وي استوارتر ميسازد بلکه باب؛ قسمتي از پيروان و مريدان خويش را نيز از دست ميدهد، زيرا پس از چهار سال که از آغاز ادعاي بابيتش ميگذرد، گرويدن جمعي ساده لوح او را فريفته کرده و انگيزه ميشود تا انديشهي ديگري در ذهنش خلجان
نمايد، انديشهاي که او را وادار ميکند ادعاي قائميت کند و بگويد که من همان امام دوازدهم شيعيانم!
اين ادعاي جديد همچون زنگ بيدارباش، برخي از مريدان باب را از خواب غفلت بيدار ميکند، مريداني که از خود ميپرسيدند «چگونه ممکن است شخصي در يک زمان نايب امام زمان باشد و همان شخص در زمان ديگر، خود آن امام؟!» [7] .
برخي ديگر از مريدان اساسا از ادعاي اخير باب آگاه نميشوند؛ به گمان ايشان باب همان ادعاي بابيت امام زمان (ع) را داشته و ادعاي ديگري نکرده است.
به هر حال ادعاي اصلي ميرزا عليمحمد باب چندان روشن نبود و مردم به طور دقيق نميدانستند که او چه ميگويد بويژه که دسترسي به وي نيز مشکل بود و شايعات گوناگوني دربارهي وي انتشار داشت. اينها باعث شد که مجلسي با حضور جمعي از علماي دربار قاجار و وليعهد محمدشاه در تبريز تشکيل شود تا حقيقت مسأله را از وي بپرسند اولين جملاتي که از وي در اين مجلس پرسيده ميشود چنين است:
«مسموع ميشود که تو ميگوئي من نايب امام هستم و بابم و بعضي کلمات گفته اي که دليل بر امام بودن بلکه پيغمبري توست؟»
سيد باب ابتدا ميکوشد تا سخناني که درباره ي وي گفته ميشود، تأييد کند اما آن هنگام که مسائل و موضوعاتي ابتدائي و پيشپا افتاده از وي ميپرسند و او از جواب گفتن عاجز ميماند، به ناچار به اقرار آمده و به دروغگوئي ها و عوامفريبي هائي که کرده اعتراف ميکند.
در همين مجلس قلم بر کاغذ نهاده و توبهنامهاي بلندبالا مينويسد و از تمامي ادعاهائي که کرده اظهار ندامت و پشيماني نموده و از درگاه پروردگار غفران و بخشش مسئلت مينمايد.
«... اگر کلماتي که خلاف رضاي او بوده از قلم جاري شده غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادعائي باشد استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجة الله (ع) را محض ادعا مبطل است و اين بنده را چنين ادعائي نبوده و نه ادعاي ديگر...»
اين توبه نامه که بخط خود ميرزا عليمحمد باب نوشته شده، اساس آئين باب را متزلزل ساخته، و مقدمات نابودي آن را فراهم کرد. پيروان ناآگاه باب پس از آنکه از ماجراي اين مجلس و توبه ي وي اطلاع يافتند کمکم از گرد باب پراکنده شدند و بر همگان روشن گرديد که باب شخص هوسران و بلندپروازي بوده که مردم را مي فريفته است.
آري کسي که ادعا ميکرد، امام زمان است و بر اساس بشارتهاي آسماني بر سراسر زمين، در کمال اقتدار و توانائي، فرمانروائي خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود، اکنون به عجز و لابه افتاده و از تمام دعاوي و گفتارش تبري جسته و بازميگردد.
هم اکنون بهائيان چه ميگويند؟ آيا باز هم ميتوانند از باب طرفداري کنند؟ آيا هنوز هم ميتوانند او را مدعي راستين بشمار آورند؟
بهائيان ميکوشند که با اثبات حقانيت باب جايگاهي براي خويش بازکنند، زيرا رهبر اصلي آنها - ميرزا حسينعلي نوري ملقب به بهاءالله - سالهاي چندي از مريدان باب بوده و مقام خود را متکي به بشارت باب نموده و مهمترين کتاب وي - ايقان- در اثبات امر باب نگاشته شده است؛ بر اين اساس وقتي خود را با توبه نامه ي باب روبرو ميبينند، ميکوشند تا اصالت آن را انکار کرده و آنرا جعلي و غيرواقعي جلوه دهند؛ غافل از آنکه اسناد و مدارک قطعي تاريخي و حتي خود کتابهاي رهبران و بزرگان بهائي، نشاندهنده صحت و اعتبار و درستي توبهنامه است.
ادوارد برون محقق و مستشرق معروف انگليسي که تحقيقات وسيع و دامنهداري در موضوع بابيه نموده و کتابهاي چندي در اين باره تأليف کرده و حتي ميتوان او را از مروجين و مدافعين بابيه به حساب آورد با وجود اين، در فصل چهارم کتاب خويش که تحت عنوان «موضوعاتي درباره مذهب بابي» منتشر شده، اعتراف ميکند که باب توبه کرده و بتفصيل مدارک و اسناد اين جريان را نقل ميکند. گراور توبه نامه و دستخط باب مقابل صفحه 356 کتاب مزبور آمده است. [8] .
بهائيان ميخواهند کتابهائي که متن توبه نامه باب را نقل کرده اند بياعتبار جلوه داده و نويسندگان آنها را مسلمان متعصب و غيرواقعنگار جلوه دهند؛ اما آيا ادوارد برون هم چنين بوده و حقيقتنگاري را مراعات نکرده است؟! پژوهندگان خود قضاوت خواهند کرد.
از نکات بسيار عجيب و حيرتانگيز آنست که بهائيان تا حدود نيم قرن پيش منکر اصالت و صحت و درستي توبهنامه نبودهاند و آنرا در کتابهاي خويش نقل ميکردهاند، نميدانيم چرا هماکنون، تواريخ قديمي و حقايق کوبنده ي اين مرام و مسلک را عوض کرده و ميکوشند واقعيات مسلم تاريخي را بپوشانند، آيا اين خود دليل روشني بر بطلان بهائيت نيست؟!
در حدود شصت سال پيش بدستور عباس افندي کتابي بنام «کشفالغطاء»نوشته ميشود. اين کتاب توسط بزرگترين و معروفترين مبلغ بهائي که «ميرزا ابوالفضل گلپايگاني» نام دارد، نوشته شده است، در اين کتاب بدون آنکه پرده پوشي کرده و حقيقتي را کتمان کند، داستان مجلس وليعهد محمدشاه و متن توبهنامه باب را به تفصيل نقل ميکند؛ شايسته است بهائياني که شک و ترديدي نسبت به اين ماجرا دارند، به صفحات 201 تا 205 اين کتاب مراجعه کنند تا حقيقت مسئله بر ايشان روشن گردد، اما بدان جهت که بهائيان بعدها به جمعآوري و نابودي اين کتاب همت گماردند و هماکنون نسخه هاي اندک آن را بدست خواستاران نميدهند، دو صفحه اي از آن را که متن توبه نامه مزبور را آورده است عينا گراور ميکنيم: شيخالاسلام را احضار کرده باب را چون مضبوط زده تنبيه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلطهاي خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرده که ديگر اين غلطها نکند و الان محبوس و مقيد است منتظر حکم اعليحضرت اقدس همايون شهرياري روحالعالمين فداه است امر امر همايوني است. انتهي
چون در اين عريضه انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است مناسب چنان به نظر ميآيد که صورت همان دست خط مبارک را نيز محض تکميل فائده در اين مقام مندرج سازيم و موازنه ي آن را با الواحي که از قلم جمال قدم در سجن اعظم بجهة ملوک و سلاطين عالم نازل گرديده به دقت نظر اولي البصائر واگذاريم.
صورت دستخط حضرت نقطه ي اولي به ناصرالدين شاه در اوقات وليعهدي او در تبريز که بر علما جوابي نوشته اند
فداک روحي الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه ي عباد خود شامل گردانيده فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترجم بداعيان فرموده اشهد الله و من عنده که اين بندهي ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرفست ولي چون قلبم موفق به توحيد خداوند جل ذکره و به نبوت رسول او و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عند الله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر کلماتي که خلاف رضاي او بوده از قلم جاري شده غرضم عصيان نبوه و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادعائي باشد استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجة الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل است و اين بنده را چنين ادعاي نبوده و نه ادعاي ديگر مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان است که اين دعاگو را به الطاف و عنايت سلطاني و رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند والسلام [9] .
صورت جوابي که مجتهدين تبريز در صدر ورقه نوشتهاند
سيد عليمحمد شيرازي شما در بزم همايون و محفل ميمون در حضور نواب اشرف والا وليعهد دولت بيزوال ايده الله و سدده و نصره و حضور جمعي از علماء اعلام اقرار بمطالب چندي کردي که هر يک جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل توبهي مرتد فطري مقبول نيست و چيزي که موجب تأخير قتل شما شده است شبه هي خبط دماغ است که اگر آن شبهه رفع بشود بلاتأمل احکام مرتد فطري به شما جاري ميشود. حرره خادم الشريعة المطهره محل مهر ميرزا علياصغر شيخ الاسلام محل مهر ميرزا ابوالقاسم پسر شيخ الاسلام
50 در همين صفحه سطر (13) تفصيل خواب مهدي قلي ميرزاست راستي براي آنکه بهائيان بپذيرند باب توبه کرده است چگونه بايستي استدلال کرد؟ آيا نقل دهها مجلد از تواريخ مسلمين کفايت نميکند؟
اگر مسلمين در تواريخشان غرضورزي کردهاند آيا نظر يک نفر محقق و مستشرق غيرمسلمان که حتي تمايلاتي هم به بابيه داشته، روشنگر صحت و درستي توبه نامه نيست؟!
مهمتر از همه آنکه اعتراف بزرگترين مبلغ بهائي در کتابي که مورد تصديق امامشان هم قرار گرفته [10] .
کافي نيست تا بهائيان بپذيرند که براستي باب توبه کرده است؟
راستي بهائيان ديگر به انتظار چه نشسته اند؟ اين همه آيات باهرات و اين همه معجزات و بينات کافي نيست؟! آيا ايشان محتاج دلايل ديگري در اثبات امر باب هستند؟!
آري از کساني که ادعاي مهدويت کرده اند يکي هم ميرزا عليمحمد شيرازي بود که داستانش را بدينگونه آورديم، اما اين واقعيت مسلم را فراموش نکنيم که باب رسواترين و ناکامترين کسي است که در شمار مهدي نماها مورد بررسي قرار ميگيرد.
------------------------------------------------------------------
[1] رحيق مختوم، اشراق خاوري صفحه22 چاپ اول و صفحه 34 چاپ دوم «الله قد قدر ان يخرج ذلک الکتاب في تفسير احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب علي عبده ليکون حجة الله من عند الذکر علي العالمين بليغا».
[2] ملاحسين بشروئي که وي را «باب الباب» ميگويند همچون ديگر بابيان، برخلاف تصور بهائيان، مسلمان و به احکام اسلامي پاي بند بود و تنها ميپنداشت که ميرزا عليمحمد شيرازي نايب امام (ع) است.در جنگي که به سرکردگي وي در قلعه شيخ طبرسي با قواي دولتيان درگرفت، ميگفت «آيا چه خلاف و خيانتي از ما صادر شد: مگر حلال خدا را حرام و يا حرامي را حلال کردهايم، اينک از خداوند مقتدر بترسيد و از پيغمبر و ائمه اطهار شرم نمائيد» صفحه131 ظهور الحق. ملا حسين بشروئي هر روز به برپا داشتن نماز جماعت اسلامي همت ميگمارد صفحه 134 کواکبالدريه ج اول هر چند که نماز جماعت در آئين بابي تحريم شده است - صفحه 324 بيان فارسي.
[3] «ذکر» از القاب باب است.اسرارالاثار ذيل کلمه ي «ذکر».
[4] اسرارالآثار خصوصي فاضل مازندراني جلد سوم صفحه 274: «ان هذه الصحيفة المخزونة قد انزل الله سبحانه من عنده الي حجته محمد بن الحسن عليهم االسلام و لقدا خرجها بقية الله صاحبالزمان عليه السلام الي بابه الذکر لتکون حجة الله علي العالمين».
[5] اسرار آلاثار خصوصي فاضل مازندراني جلد دوم صفحه 68 ذيل کلمه بقية الله.
[6] مقاله شخصي سياح - عباس افندي صفحه 4
«يا بقية الله قد فديت بلکي لک و رضيت السب في سبيلک و ما تمنيت الا القتل في محبتک» نويسنده اين کتاب در بعضي قسمتهاي آن غرضورزهائي کرده است، بهترين دليل آن هم اين است که وي بدون اينکه شهري از شهرهاي ايران را ديده باشد، در سن نه سالگي از ايران اخراج شده و بعدها بعنوان يک سياح بيغرض که جميع شهرهاي ايران ديده است (صفحه 2 همين کتاب) دست بقلم برده و کتاب بقلم برده و کتبا نوشته است.
[7] از جمله اين افراد ميتوان از ملا عبدالخالق يزدي نام برد، وي نيز تصور ميکرد ميرزا عليمحمد شيرازي نائب امام زمان است حتي پسر بزرگ وي نيز در راه بابيت ميرزا عليمحمد کشته شد اما وقتي خبردار ميشود که باب ادعاي قائميت کرده از خواب غفلت بيدار شده و ميفهمد که باب، نه نائب امام و نه خود امام هيچکدام، نميتوان باشد:
«چون باين آيه عظمي و نفخه کبري رسيد انا القائم الحق الذي انتم بظهوره توعدون لوح را انداخت فريادش بلند شد که اي داد که پسرم به ناحق کشته شد»تاريخ ظهور الحق فاضل مازندراني جلد سوم صفحه 173.
[8] E. G. Browne: Mterials For the Study of the Babi Religion, Cambridge University Press, 1961.
[9] اصل اين دو مکتوب و بعضي مکاتيب رسمي اخري را که مندرج ميگردد پس از خلع محمدعلي شاه که مخازن دولتي به تصرف ملتيان درآمد يکي از محبين تاريخ عکس برداشته و منتشر ساخته است.
[10] عباس افندي در کتاب مکاتيب جلد سوم صفحه 274 به ميرزا مهدي گلپايگاني که کتاب کشفالغطاء را آماده چاپ کردن نموده است مينويسد «هر چند ماههاي چند زحمت کشيدي و آرام نيافتي و شب و روز کوشيدي و جوشيدي تا آنکه اين کتاب مستطاب که آثار اخير، حضرت ابوالفضائل است جمع شد اين کار چون بسيار مهم بود لهذا در پرداختنش هر زحمتي رحمت بود و هر مشقتي راحت، بايد در امور، نظر به نتيجه کرد، نه مبادي، هر امر مهمي در وجود در ابتدا نهايت مشقت و بلاست و در انتهاء موهبت کبري پس بايد به عواقب امور و شئون نظر نمود مقصد اين است هر چند عقبه کبري طي نموديد و لکن به نتايج مستحسنه رسيديد و آن بقاي آثار آن متصاعد ملکوت اسرار است يک نسخه از آن کتاب بايد به ارض اقدس فرستاده شود و از طهران خواهم خواست و يقين است که نتايج عظيمه خواهد داشت و چون ترويج گردد نهايت سرور و حبور از براي شما حاصل شود».
افزودن نظر جدید