نقد و بررسی شبههی گلپایگانی به روایت پیامبر
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ با توجه به اینکه بهائیان از یک سوی مدعی نسخ دین اسلام هستند و از سوی دیگر اکثر مخاطبان خود را مسلمان یافتند؛ سعی بر آن داشته تا با تحریف برخی روایات اسلامی به نفع خود، بستر جذب هرچه بیشتر افراد سطحینگر را به مسلک خود فراهم سازند. در ادامه به نحوهی استدلال جناب گلپایگانی (از مبلّغان مشهور بهائی)، به یکی از این روایات و پاسخ آن میپردازیم.
در کتاب مسند ابن ابی شیبه آمده است: «قال رسول الله (صلّیالله علیه و آله): لَیُدرِکُنَّ المَسیح مِن هذهِ الاُمة اقوام انَّهُم لَمِثلُکُم أو خَیر _ثلاث مرات_ و لَن یَخزی الله اُمَّةً أنا أولُها و المَسیح آخِرُها [1]؛ حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: به طور قطع، اقوام و گروههایی مثل شما یا سه برابر بهتر از شما، حضرت مسیح را درخواهند یافت و خداوند هرگز اُمتی را که من در اول آن باشم و مسیح آخرش، خوار نخواهد نمود».
جناب گلپایگانی پس از ذکر این روایت، مدعی میشود: «بشارت به قیام روحالله، که به شریعت جدید قیام میکند و به کتاب جدید بر عالم غالب میگردد و به فضاء جدید سماوی همه اُمم را متفق میکند».[2] مقصود گلپایگانی از ذکر این روایت، اثبات آنست که اولاً: پس از پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله)، حضرت مسیح (علیهالسلام) دینی جدید خواهد آورد؛ ثانیاً مراد از حضرت مسیح در روایت پیامبر، حسینعلی نوری (رهبر بهائیان)، میباشد. اما در مقام پاسخ به این شبههی روایی گلپایگانی، لازم است بگوییم:
اولاً: در روایتی که جناب گلپایگانی از وجود پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله) نقل کرده، هیچگونه اشارهای به نزول دین جدید، شریعت جدید و کتاب آسمانی جدید نشده و آنچه گلپایگانی درصدد اثبات آن بوده، از حدیث بیگانه است. چرا که با توجه به مضمون این روایت و روایات مشابه، درمییابیم که منظور پیامبر گرامی اسلام اینست که آخر بودن حضرت مسیح (علیهالسلام) به همراه حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه)، به معنای این است که خلیفهی خدا و متکفل دین اسلام در انتها، آن دو بزرگوار هستند.
ثانیاً: برداشت جناب گلپایگانی از این روایت، با روایاتی بسیاری که دلالت بر یاور بودن حضرت مسیح (علیهالسلام) برای حضرت مهدی میکند، منافات دارد. ظهور بسیاری از روایات بر این نکته دلالت دارد که حضرت عیسی (علیهالسلام) هنگام ظهور، نه رهبر اُمّت و نه آورندهی دینی جدید است، بلکه ایشان، مطیع حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) میباشند.[3]
ثالثاً: باید توجه داشت که در برخی روایات نیز همچون برخی آیات قرآن، محکم و متشابه وجود دارد و برخی از آنها، به وسیلهی برخی دیگر تفسیر میشوند.[4] اما از آن رو که پیامبر گرامی اسلام، بارها آمدن دینی جدید را پس از خود به شدّت نفی میکند، دیگر جایی برای ادعای نبوت پیشوایان بابی و بهائی باقی نمیماند. همچنان که وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «أیُّهَا النّاس إنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدِی و لا سُنَّةَ بَعدَ سُنَّتی، فَمَن إدَّعی ذلِکَ فَدَعواهُ و بِدعَتُهُ فِی النَّار، وَ مَن إدَّعی ذلِکَ فاقتُلُوهُ و مَن اِتَّبعَهُ فَإنَّهُم فِی النَّار [5]؛ ای مردم پس از من، پیامبر نیست و بعد از من، سنّت و شریعتی وجود ندارد؛ پس هرکس چنین ادعایی کند، دعوت و بدعتش در آتش است و کسی را که چنین ادعایی نماید بُکشید و کسانی که از دعوت او پیروی نمایند در آتشاند».
با این حال، به جز استناد و تحریف روایات متشابه برای فریب سادهلوحان توسط مبلّغان بهائی، دیگر چه جائی برای توجیه حقانیت نبوت پیشوایان بابی و بهائی باقی میماند؟!
پینوشت:
[1]. محمد ابن ابیشیبه، المصنف، بیروت: دارالفکر، 1409، ج 8، ص 548.
[2]. ابوالفضل گلپایگانی، فرائد، نسخه الکترونیکی، ص 197-196.
[3]. علی بن عیسی بن ابوالفتح اربلی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، بیروت: دارالأضواء، 1405، ج 3، ص 285.
[4]. سورهی مبارکه آلعمران، آیه 7.
[5]. ابوعبدالله محمد بن محمد مفید، الامالی، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1403، ص 53.
افزودن نظر جدید