علی(علیه السلام) بسان کعبه است
بعضا دشمنان اهلبیت و خصوصا حضرت علی(علیهم السلام) برای اینکه عمل خلفاء در غصب خلافت را به گونهای توجیه کنند، میگویند که اگر جانشینی نبیخدا، حق حضرت علی بود، چرا ایشان بعد از ماجرای سقیفه مطالبه حق نکرد؟ پاسخ این کلام بیهوده، در منابع تاریخی اهلسنت وجود دارد و فقط کافی است که مقداری مطالعه داشت و کینه را از دل برون کرد.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بعضاً دشمنان و معاندین اهل بیت (علیهم السلام) و خصوصاً حضرت علی (علیه السلام) برای اینکه عمل خلفاء در غصب حق خلافت را به گونهای توجیه کنند، میگویند که اگر خلافت و جانشینی نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، حق حضرت علی (علیه السلام) بود، چرا ایشان بعد از ماجرای سقیفه مطالبه حق نکرد و به خلافت ابوبکر راضی شد و با او بیعت کرد؟
پاسخ این کلام سست و بیهوده، در کتب و منابع تاریخی اهل سنت وجود دارد و فقط کافی است که مقداری تدبر و مطالعه داشت و عناد و کینه را از دل برون کرد.
به شواهد تاریخ، حضرت علی (علیه السلام) برای آنکه بر مسلمین اتمام حجت کرده باشد، تا بعدها کسی سکوت ایشان را دلیل بر انصراف ایشان از رهبری اسلامی تلقی نکند و همچنین برای اعتراض به عمل حاکمان، به درب خانههای انصار و مهاجر شهر میرفت. ایشان در موارد مختلف برای اثبات حقانیت خود به احادیث مشهور بین اصحاب استناد می کردند. به عنوان مثال حضرت در روز شورا، حقانیت خود را بیان نمودند.
خطیب خوارزمی حنفی و حموینی شافعی از ابیالطفیل عامر بن واثله نقل کردهاند که گفت: روز شورا کنار درب اتاقی بودم که علی(علیه السلام) و پنج نفر دیگر در آن بودند. شنیدم که حضرت به آنها میفرمود: «هر آینه بر شما به چیزی احتجاج خواهم کرد که عرب و عجم نمیتواند آن را تغییر دهد. شما را به خدا سوگند ای جماعت! آیا در میان شما کسی است که قبل از من خدا را به توحید بخواند؟ همگی گفتند: خیر. شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا در حق او فرموده باشد: هر که من مولای او هستم ، علی مولا و سرپرست اوست. خدایا دوست بدار هرکس او را دوست دارد و دشمن بدار هرکه با او دشمن است...؟ گفتند: به خدا هرگز.[1]
این روایات و یا شبیه به آن را بسیاری از اهلسنت در کتابهای خود آوردهاند.[2]
این حرف درستی نیست که حضرت راضی به خلافت ابوبکر بوده است. چرا که ایشان برای استرداد حق خود هرگز کوتاه نیامده است.
آیا انصار این سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشنیده بودند، که فرمود: «مثل علی کمثل الکعبه.[3] علی همانند کعبه است.» آیا برای انجام فریضه حج، باید به سمت کعبه رفت و یا اینکه باید منتظر ماند تا کعبه به سراغ انسان بیاید؟ بهترین تفسیر از این روایت، کلام نورانی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است که فرمودند: مثل امام، مثل کعبه است، که مردم باید به سمت آن حرکت کنند و به دور آن بگردند، نه اینکه کعبه بهسوی مردم بیاید.[4]
حقانیت حضرت علی (علیه السلام) آنقدر واضح و آشکار بود، که غصب آن نیاز به دلیل دارد و نیازی نبود که حضرت شیپور استرداد حقانیت بهدست بگیرد. آنقدر فضیلت حضرت آشکار بود، که دشمنترین دشمنان او لب به اعتراف گشوده است.
مهمترین شاهد بر این گفته، پاسخ معاویه به نامه محمد بن ابیبکر است. معاویه به محمد بن ابوبکر نوشته است: «در آن نامه برتری فرزند ابوطالب و سابقه و خویشاوندی او با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، را یاد آور شدی، ... من و پدرت در حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، حق فرزند ابوطالب را بر خود لازم میشمردیم و برتری او را بر خودمان آشکار میدانستیم و هنگامیکه خدا، پیامبرش را به نزد خود برد، پدرت و فاروق نخستین کسانی بودند، که حق او را ربودند و با او مخالفت کردند و با هم در این راه همداستان و هماهنگ شدند. سپس آن دو، او را به بیعت خویش فرا خواندند ... و تصمیم گرفتند برایش رنجی بزرگ فراهم آورند و قصد جانش را کردند، سپس با آندو بیعت کرد. سپس سومین آنها (عثمان) بپاخاست و شیوه آنها را بهکار بست. ای پسر ابوبکر! ... اگر کار پدر تو پیش از این نبود، ما با علی بن ابیطالب مخالفت نمیکردیم و فرمانبردار او میشدیم...»[5]
نکته قابل توجه در خصوص این نامه این است که طبری و ابن اثیر که دو تن از مورخان شهیر اهل سنت هستند، در ضمن اتفاقات سال سی و شش، تنها اشارهای به کتابت نامه توسط معاویه کردند و هیچ اشارهای به متن نامه نکردند.
طبری گفته است: «معاویه پاسخی به نامه محمد بن ابوبکر داد، که خوش ندارم آن نامه به گوش عامه برسد، زیرا عامه را توان شنیدن آن نیست.»[6]
ابناثیر هم در این مورد گفته است: «کرهت ذکرها لما فیه لا یحتمل سماعة العام.[7] از آن روی متن نامه را ذکر نکردم، چرا که مردم را توان شنیدن آن نیست.»
سوال من این است که اگر حضرت علی (علیه السلام) حقی در خلافت نداشت، چرا معاویه در آن نامه به حقانیت حضرت علی (علیه السلام) اعتراف میکند؟ و اگر خلافت حق خلفای سهگانه بود، چرا معاویه به ناحق بودن آنها اقرار کرده است.
نکته مهم در آن نامه آن است که معاویه به محمد بن ابوبکر گفته است: پدرت و فاروق هرگز علی را در کارهایشان مورد مشورت قرار نداده و دخالتی نمیدادند. حال که اینگونه است، چرا برادران اهل سنت اصرار دارند که ثابت کنند حضرت علی (علیه السلام) مشاور و مؤید خلفاء بوده است؟
پینوشت:
[1]. «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، لیبلّغ الشاهد الغائب، غیری؟» المناقب، خوارزمی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم: ص313، ح314
فرائد السمطین، حموینی(جوینی)، انتشارات محمودی، بیروت: ج1، ص319، ح251
[2]. الصواعق المحرقه، ابن حجر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ص126
میزان الاعتدال، ذهبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص441، رقم1643
کنزالعمال، متقی هندی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص717، ح14241
[3]. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج42، ص356
[4]. «مَثَلُ الإمام مَثل الکعبة إذ تُؤتی وَ لا تَأتی» بحارالانوار، علامه مجلسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت: ج36، ص353
[5]. «مِن معاویة بن أبی سفیان الی محمد بن ابی بکر الزاری علی أبیه، سلام علی من اتّبع الهدی و تزود التقوی...» مروج الذهب، مسعودی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص11
وقعة الصفین، ابن مزاحم، دارالجبل: ص118
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص188
[6]. «فذکر مکاتبات جرت بینهما کرهت ذکرها لما فیه مما لا یحتمل سماعها العامة.» تاریخ الرسل و الملوک، طبری، دارالفکر، بیروت: ج5، ص290
[7]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص18
نویسنده: محمد یاسر بیانی
افزودن نظر جدید