چگونه با اینهمه تصریحات پیامبر (ص)، مسلمانان امیرالمؤمنین (ع) را فراموش کردند؟
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در این نوشته سعی میکنیم مواردی را با استنادات قرآنی و تاریخی، بیان کنیم که همه یاران پیامبر، در همه موارد تسلیم امر خداوند نبودند و اگر مدیریت و حاکمیت فوقالعاده پیامبر (صلی الله علیه وآله) نبود، در بسیاری موارد دیگر نیز سرپیچیهایی رخ میداد. ولی روش بسیار قوی و عالی رسول الله (صلی الله علیه و آله) از این سرپیچیها جلوگیری میکرد؛ زیرا در قرآن نیز به جلسات مخالفین پیامبر، که شبانه علیه وی تشکیل میشد، اشاره کرده است، مانند «وَ يَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ.[نساء/81] (هنگامیکه کنار تو هستند) میگویند اطاعت و هنگامیکه از کنار تو بر میخیزند و میروند در جلسات شبانه خود، حرف دیگری بر خلاف سخنان تو میگویند، خداوند آنچه در جلسات شبانه میگویند، ثبت میکند.» پس عدم توجه به واقعه غدیر نیز، امر چندان نامتعارفی نبوده است.
بررسى زندگى ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نشان میدهد، كه علیرغم اهمیت جایگاه ایشان، اما بسيارى از بزرگان آنها، صد در صد تسليم وحى الهى نبودند و گاهى سليقه خود را بر وحى الهى، ترجیح میدادند. آيات قرآنى و همچنين احاديث اسلامى، مخالفتهای اصحاب را با رسول گرامى منعکس کرده و میتوان همه آنها را در كتاب مرحوم سيد شرفالدین به نام «النص والاجتهاد» خواند، ما به برخى از مخالفتهای آنان اشاره میکنیم:
1. مقاومت در برابر داورىهاى پيامبر
«فَلا وَربِّك لا يُؤمِنُونَ حَتّى يحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً.[نساء/65] به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر آنکه در اختلافات خود، تو را به داورى بطلبند، سپس از داورى تو در دل خود، احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند.»
اگر ياران رسول خدا واقعاً تسليم او بودند، اين تهديد چه معنايى داشت؟ این تهدید حاكى از آن است، كه گروهى از ياران پيامبر در مقابل داوریهای او مخالفتهایی داشته و آماده پذيرش آن نبودند و لذا قرآن، آنان را تهديد میکند كه يكى از نشانههای ايمان، پذيرش بیچون و چرای داوریهای اوست.
2. مخالفت در جنگ بدر
در جنگ بدر، درحالیکه هنوز آتش جنگ شعلهور بود، اسيران دشمن را بهعنوان برده خود گرفتند، كه با اخذ مبلغى (فديه) آنها را آزاد سازند، درحالیکه اسیرگیری مخصوص زمانى است، كه آتش جنگ خاموش شود. قرآن در نقد عمل خودسرانه آنان، چنين میفرماید: «َوْلا كِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.[انفال/68] اگر فرمان پيشين خدا نبود كه بدون ابلاغ، هيچ امتى را كيفر نمیدهد، بهخاطر اسیرگیری، مجازات بزرگى به شما مىرسيد.»
به تعبییر یکی از محققان «اين آيه در مورد بدرىهاست كه گل سرسبد ياران رسول خدا هستند و شهيدان بدر در عالیترین درجه شهداى اسلام هستند. تو خود حديث مفصل بخوان، از اين مجمل.»[1]
3. مخالفت در جنگ احد
در سال سوم هجری، ابوسفيان، با ارتشى مجهز به مدينه لشگرکشی کرد و در دامنه كوه احد اردو زد. پيامبر (صلى الله عليه و آله)، مسلمانان را بسيج كرد و رو در روى دشمن، در مکانی كه به آن «جبل عينين» میگفتند، پنجاه تيرانداز مستقر كرد و عبدالله بن جبير را فرمانده آنها ساخت و فرمود: اگر دشمن خواست، از اين راه وارد صحنه نبرد شود، آنها را با آماج حمله قرار داده و عقب برانيد، هرگز از اين نقطه حساس دور نشويد، خواه ما پيروز شويم و خواه مغلوب. با اينهمه از آنجا كه در آغاز جنگ، پيروزى از آن مسلمانان بود، چهل نفر از اين تيراندازان با وجود تأكيد پيامبر، با خود گفتند: ماندن ما، در اين نقطه، فایدهای ندارد. فرمانده آنان، هر چه آنان را نصيحت كرد، گوش ندادند و براى گردآورى غنيمت، از آن نقطه فرود آمدند.
در نتیجه، خالد بن وليد، يكى از سرداران سپاه دشمن، وقتى جبل عينين را خالى ديد، با گروه تحت فرماندهى خود، به آنان حمله كرد و پس از كشتن ده نفر، از پشت سر به مسلمانان حمله كرد و پيروزى قبلى به شكست تبديل شد.[2]
4. مخالفت با صلح حديبيه
سال ششم هجری، پيامبر (صلی الله علیه و آله) آماده آغاز عمره مفرده، با ياران خود شد و سلاحى، جز سلاح مسافر همراه نداشتند، وقتى به سرزمين حديبيه رسيد، كه مرز سرزمين حرم است، با مشركان روبرو شد و آنها به هيچ روی حاضر نشدند، كه راه را براى زيارت پيامبر و يارانش بگشايند، سرانجام به اين نتيجه رسيدند، كه طرفين تصميم بگيرند، كه امسال از عمره صرفنظر کنند و سال آينده، راه براى عمره مسلمانان باز باشد و صلحنامهای كه داراى بندهاى مختلفى بود، ميان طرفين به امضاء رسيد، آنگاه که صلحنامه به امضا رسيد، عمر بن خطاب خشم خود را از اين قرارداد، ابراز كرد و گفت: «آيا اين قرارداد موجب ذلت و خوارى ما، از نظر دينى نيست؟»[3]
5. مخالفت با اعزام لشكر اسامه به سرزمين روم
در روزهايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در بستر بيمارى افتاده بود، مصمم شد كه لشكرى را براى مقابله با لشكر روم اعزام كند، پس از بسيج عمومى، اسامه بن زيد را فرمانده اين سپاه ساخت و به او دستور داد كه هر چه زودتر مدينه را ترك كند و بهقدرى در اين كار مصمّم بود، كه در همان بستر بيمارى مرتب مىفرمود: «جهّزوا جيش اسامه، لعنَ الله مَن تخلّف عنه. سپاه اسامه را روانه كنيد، خدا لعنت كند هر كس را، كه از اين سپاه باز بماند.»
در اين هنگام، ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله) به دو گروه تقسيم شدند: گروهى اصرار بر رفتن و گروهى ديگر، اصرار بر ماندن داشتند. بهانه گروه دوم اين بود، كه بيمارى پيامبر (صلى الله عليه و آله) شدت پیدا کرده است و ما را ياراى مفارقت او نيست. چه بهتر صبر كنيم، تا سرانجام كار روشن شود.[4]
تاریخ طبرى در وقایع سال يازدهم هجرى میگوید: «آنگاه که ياران پيامبر از فرماندهى اسامه بن زيد، آگاه شدند، او را شايسته اين مقام ندانستند و حاضر نشدند، زير پرچم او به جهاد بروند، وقتى پيامبر از نافرمانى آنان آگاه شد، گفت: او شايسته چنين فرماندهى است و قبلاً نيز درباره پدر او چنين سخن میگفتید، درحالیکه او نيز شايستگى فرماندهى داشت.»[5]
پینوشت:
[1]. فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، علیرضا سبحانی ج 6 ص 81،بیتا،بینا.
[2]. سيره ابن هشام، أبو محمد عبد الملك بن هشام البصري، ج3، ص 83، بیتا،بینا.
[3]. سيره ابن هشام، ج2، ص 317،همان
[4]. ملل ونحل، شهرستانى،ابى بكر أحمد الشهرستاني، ج1، ص 29 و 30؛ موسسه حلبی، بیتا.
[5]. تاريخ طبرى، ج2، ص 29، طبری، بیتا، بینا.
افزودن نظر جدید