بازی با وهم اساس کار شمنیسم
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ با کمی دقت در عرفان شمنیسم به روشنی نشان میبینیم که معرفت مورد نظر آنها چیزی بیش از وهم نیست که انسان را به حالتی از روانپریشی و توهمزدگی میرساند. به همین علت شمنها و جادوگران سرخپوست معمولا بیماران روانیاند که بسیاری دچار غش میشوند.
در باب اعمال و چگونگی سلوک عرفانی در این مرام نیز مشکلاتی وجود دارد که عبارتنداز:
1. هدف این عرفان، حفظ و تداوم حیات و سپس پذیرش مرگ در اتحاد با نیروی جهانی است. بهراستی این هدف چه ارزشی در سیر معرفتی و ارتقای شناخت انسانی میتواند داشته باشد و کدام گوشه از عظمت انسان شکوفا میسازد؟
2. استفاده از داروهای توهمزا (مانند مسکالیتو یا پیوتل) پس از تعلیم مقدمات لازم برای شکستن قالب معمولی جهان استفاده میشود. اثر اولیه آن، «نیرو یا إلهه» توهمزاست و آثار ثانوی این تجربه، خستگی عمومی، تأثیر مالیخولیایی، رؤیاها و کابوسهای آزاردهنده است.
این دارو برای این استفاده میشود که شخص با دیدن توهمات و صورتهای وهمی، به چهرۀ عادی جهان تردید کرده، بتواند از آن بگذرد تا به نیروی جهانی متصل شود. این نقص بزرگی است که این فرقه عرفانی دارد؛ زیرا در صورت وجود مرجع برتر از طبیعت و توجه به آن، دیگر نیازی به این توهمات نبود، بلکه باتوجه به شناخت آن حقیقت متعالی به راحتی حقیقت جهان شناخته میشد؛ ولی وقتی که خود را در جهان طبیعی محدود ببینیم، برای گریز از بتوارهانگاری پدیدههای طبیعی باید راهی از سنخ طبیعت یافت و در چرخ موهومی از طبیعت، به طبیعت گریخت.
3. تربیت توهمگرا مشکل دیگری است که پس از مصرف مسکالیتو و تجربهصورتهای توهمی، مبتدی (تازهکار) در برابر اینگونه صورتها القاپذیر شده و با تلقین استاد (که البته او به دلیل برخورداری از توان جادوگری میتواند صورتهای خیالی برای شاگرد ایجاد میکند) به بازیهای پوچی سرگرم میشود که درس نهایی و نتیجه آنها این است که این چهره معمولی جهان هم دست کمی از آن توهمات ندارد.
همچنین جدال اقتدار یعنی گذر از فضای وهمی که پس از مصرف پیوتل نقش میبندد، کاملا مشخص بوده و نتیجه آن، فرافکنی صورتها و رؤیاهایی است که فرد از آن احساس قدرت میکند؛ برای مثال ایستادن بر فراز یک کوه بلند با صلابت.
4. آموختن باید به جسم باشد و با گفتن و شنیدن و واسطهگری ذهن، چیز مفیدی آموخته نمیشود و این در حالتی است که بصیرت در افق پایین باشد. «وقتی انسان میخواهد به دیگری چیزی بیاموزد، باید در فکر باشد که چگونه آنرا به جسم او عرضه کند.»[1]
بصیرتی که آنها از آن سخن میگویند، نوعی حس جسمانی است و حداکثر خاصیت آن، حفظ حیات و زندگی کردن در اتحاد با روح جهانی است. از شدت توهم، سیستم عصبی انسان چنان متأثر میشود که گویی تحریک عصبی_ حسی صورت میگیرد و این یعنی شناخت!
5. در عرفان طبیعتگرا که غایت آن پیوستن و ارتباط گرفتن از نیروهای طبیعت به منظور حفظ حیات است، جنایت، کشتار و شیطنت، بافضیلت، رحمت و مروت تفاوتی ندارد؛ چنانکه دونخوان میگوید: استادم خیلیها را با نیروی خود کشته است؛[2] زیرا یک جنگجو مانند یک دزد دریایی بیهیچ ملاحظهای آنچه را که میخواهد میگیرد و از هرچه میخواهد استفاده میکند؛ با این تفاوت که یک جنگجو از اینکه خودش هم مورد استفاده و تصاحب قرار گیرد، هیچ نارحت نمیشود.[3]
پینوشت:
[1]. حقیقتی دیگر، کاستاندا، کارلوس، نشر آگاه، تهران، 1371، ص 235.
[2]. سفر به دیگر سو، کاستاندا، کارلوس، انتشارات فردوسی، تهران، 1364، ص 116.
[3]. همان.
برای اطلاع بیشتر: جریان شناسی انتقادی عرفانهای نوظهور، مظاهری سیف، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ص 386.
افزودن نظر جدید